@khodneviis ✒📊تحلیل شماره 4 داستان
#آدمکش_ها به قلم
#ارنست_همینگوی :
💠 همینگوی در داستان آدم کش
ها به شیوه ی بیان عینی و دروبین وار شبیه نمایش نامه
ها به روایت داستان می پردازد.
اتفاقا فیلمی هم بر اساس این داستان به همین نام در امریکا ساخته شده است.(
آدمکش محصول 1946 به کارگردانی رابرت سیودماک )
سبک آثار او همیشه طوری طراحی می شود که خواننده را علاوه بر خواندن مجبور به کشف ماجرا می کند .
این باعث لذت بیشتر در خواننده ی داستان های همینگوی می شود. آثاری که با ظاهر ساده ولی عمیق دهها بار بازنویسی شده اند. اگر بگوییم هر واژه و جمله ای در داستان های همینگوی با هدف و طراحی قبلی بیان می شود بی راه نگفته ایم. این را هم در نظر بگیرید که همینگوی حدود 90 سال پیش این داستان را نوشته است.
داستان آدم کش
ها در سه صحنه روایت می شود.اول در رستوران بعد در پانسیون و صحنه ی آخر دوباره در رستوران.
شروع داستان با همان ظرافت های خاص سبک همینگوی آغاز می شود :
"در سالن غذاخوری هِنری باز شد و دو مرد آمدند تو. پشت پیشخان نشستند."
این ظرافت قلم اوست که اول به معرفی مکان داستان می پردازد. او نمی گوید در باز شد مکس و ال وارد شدند. از تعبیر دو مرد استفاده می کند که هم در خواننده ایجاد سوال کند که این دو چه کسانی هستند؟ و هم با تزریق اطلاعات کم کم ، به جذابیت و پیوستگی داستان اضافه کند.
شک این دو نفر و دیالوگ آنها برای انتخاب منو نشان می دهد آنها برای غذا خوردن به این رستوران نیامده اند. بیان زمان در طول داستان و اشاره به ساعتی که بیست دقیقه جلوست تداعی کننده ی انتظار برای انجام ماموریتی خاص است.
بیان اصطلاحاتی همچون زبل و طرز صحبت طنزگونه این دو بیان کننده دسته ی خاصی از مردم امریکاست که از شیکاگو به این شهر آمده اند.(چیزی شبیه گنده لات
ها ی خودمان.)
با ظاهری یک شکل(کلاه لگنی به سر و پالتو مشکی بلند)، که شبیه مافیا و یا گانگستر هاست . نویسنده با ریز نقشی جثه آنها که برای کشتن قهرمان بوکس به شهر آمده اند قدرت اسلحه و زور گویی به واسطه ی سرمایه داری را تصویر می کند.
آنها آبجو سیلور، بِوو، جینجرایل را که درصد پایینی الکل دارند مشروب نمی دانند و با طعنه ی خاصی دوباره میپرسند :
"- گفتم مشروب چی دارین؟"
به هنر همینگوی در بیان لحظه ای که
آدمکش ها در رستوران اسلحه می کشند و شروع به تهدید می کنند دقت کنید :
(( مکس به جورج نگاه کرد: «تو به چی داری نگاه می کنی؟»
ـ هیچی.
ـ چرند نگو. داشتی به من نگاه می کردی.
اَل گفت: «شاید بچه می خواسته شوخی کنه، مکس.»
جورج خندید.
مکس به او گفت: «خنده به تو نیومده. خنده اصلا به تو نیومده فهمیدی؟»
جورج گفت: «عیبی نداره.»
مکس رو کرد به اَل: «ایشون خیال می کنه عیبی نداره. خیال می کنه عیبی نداره. خیلی بامزه است.»
اَل گفت:«
ها، خیلی کله اش کار می کنه.»
به خوردنشان ادامه دادند.
اَل از مکس پرسید: «اون بچه زبل اون سر پیشخون اسمش چیه؟»
مکس به نیک گفت:«آهای، زبل، برو اونور پیشخون پهلو رفیقت.»
نیک پرسید:«موضوع چیه؟»
ـ موضوع هیچی نیست.
اَل گفت: «بهتره بری اون پشت، زبل.» ))
او نمی گوید ناگهان
آدمکش ها اسلحه کشیدند شروع به فریاد زدن کردند، تهدید کردند، بلکه تنها با بیان دیالوگ تنش زا این انتخاب را به خواننده می دهد که او خودش تصویر را تداعی کند. برای ایجاد هیجان اصلا از احساساتی نویسی استفاده نمی کند. برعکس فقط نشان می دهند آنهم نه با مستقیم گویی ،بلکه با سبک خودش.
او خواننده ی فعال را وادار می کند از میان گفته گو
ها تصویر سازی کند.
او هیچ وقت در آثارش شعور خواننده را دست کم نمیگیرد و این باعث رشد خواننده و جذابیت آثارش شده است.
شخصیت سیاه که در آشپزخانه مشغول کار است ، شخصیتی محتاط و بدور از هر گونه تنش و ماجرا جویی است. او زندگی آرام و منظم خود را دوست دارد حتی وقتی جورج و نیک در حال صحبت راجب حادثه ای که قرار است رخ دهد هستند او دریچه را می بندد و حاضر به شنیدن نیست. شاید تصویر کردن سیاه پوستان امریکا در آن زمان باشد که به زندگی و آرامش حداقلی خود قانع اند و از هر گونه جنجال فرار می کنند. سیاهانی که همیشه قربانی نژاد پرستی افراطی
ها بوده اند. از سوی دیگر نماینده بخش گسترده ای از جامعه است که همیشه در برابر نا عدالتی
ها و زورگویی
ها سکوت می کنند و به زندگی خودشان مشغولند جوری که انگار نه چیزی دیده اند و نه شنیده اند. زیرا فکر می کنند این مسئله ارتباطی با زندگی آنها ندارد. این درد خلا فرهنگی جامعه است که همینگوی با شخصیت سیاه داستان نشان می دهد. "سیاه" نقطه ی تاریک جامعه ی عدالت خواه است. او با انتخاب یک کلمه ی "سیاه" تفسیرهای گسترده ای ایجاد می کند که این اعجاز قلم اوست.
ادامه ی تحلیل در پست بعدی
⏬ 📊 #تحلیل چهارم /1
👤 به قلم
#محمد_جواد_بهمنی ✒ telegram.me/Khodneviis