✍️ شاید زندگی در لایههای رنگین و تاروپودهای باغ ایرانی باشد که بر طرحِ قالیهای ِپدرش نقش میبستند، شاید کار از دوران ِجوانی در نقطهای میان گرافیسم و نقاشی. شاید حرکتی ظریف بر لبه نازک و هراسناک نقاشی کلاسیک و نوگرا. و شاید همه اینها که از کار محمود جوادیپور که از زندگیاش تابلوهایی میساخت تا روحیه جستجوگرش را نشان دهد. کارهایی که به سختی در یک سبک جای میگرفتند: از قهوهخانه و بازارهای رنگین تا تکچهرههای گاه کاملاً کلاسیک و گاه حتی تا مرزهای اکسپرسیونیسم. و افزون برهمه، کار بزرگ گرافیکش در خاطره نگارین فرهنگ ما.
#عیسی_قلی_پور_(بخشی) خواننده و نوازنده موسیقی نواحی خراسان شمالی
✍️ کردهای کُرمانج ِخراسان شمالی هرگز نوای دوتارش را از یاد نمیبرند. صدای باد، دریای کویر بر امواج ماسهها و کوهها به پرواز درمیآید. شعرها سرازیر میشوند و عشق تمام وجودت را پُر میکند. آیا میتوان با دو رشته باریک و چنین ظریف تا بالاترینِ آسمانها رسید؟ آری، اگر پای موسیقی عیسی قلیپور بنشینی. چشمانت را ببندی و اندکی از بار سنگین جهان ِتیره را از خاطراتت پاک کنی، تا جایی ولو اندک برای عشق و سرمستی باز شود.
✍️ رضا مافی همچون برادر و پدر، در شهری مردمی و پایبند به سنتهایش بزرگ شد و آیینها را زیست. و وقتی در دهه 40 سبک سقاخانه و نقاشیخطها از راه رسیدند، برایش آشنا بودند. او نیز همچون زندهرودی و پیلارام، ریشه عمیقی در فرهنگ ِمردم خویش داشت: از صنایعدستی تا گلدوزی و پردهسازی. روایت اسطورهها و باورها. تا سرانجام در خوشنویسی آرام گرفت. و افسوس که فرهنگ ما او را در جوانی ازدست داد و از گنجینهای که میتوانست برایمان به ارمغان بیاورد، محروم شد.
✍️ نفس ِپرتوان خود را در وجود عروسکهایش دمیده است. جان گرفتهاند، برایمان سعدی و حافظ و مولوی میخواندند، پای می کوبند و گذشتهها را پیش رویمان می آورند. غریبپور زندگی شادمان و لذتبخش و پرباری داشته و دردهایی به سهمگینی همین خلاقیت و تلاش. با جامهای سراسر سیاه، روی صحنه میآید و در برابر شوق تماشاچیان تعظیم میکند. با دلی شاد و در آرزوی آنکه این گام بزرگ را نیز همچون گامهای بلند پیشینش، به منزل مقصود برساند: آنجا که مدیریت فرهنگیاش در تالارهای نمایش، فرهنگسراها و خانه هنرمندان، روحش را همیشه زنده نگه میدارد.
✍️ وقتی نامت ایرج اعتصام باشد، کهنسالی معنای دیگری پیدا میکند. نسلها از پس یکدیگر میآیند. چهرههایی که اینجا و آنجا از جمع بیرون میآیند تا از او قدردانی کنند. همیشه خندان و همیشه امیدوار، با گسترهای شگفتآور از آثار: از شاهچراغ تا پارک ملت، از برکلی تا سن خوزه. او خاطرهای است مانا از نسلی که دیگر کمتر در دانشگاههایمان حضور دارند و خواهند داشت. خاطرهای از واقعیت و استحکام و زیبایی خود و شاگردانش. کنار آبی خنک، میان سبزیها، کودکی بازی میکند تا خاطره اعتصام ابدی شود.
✍️سالهاست بر فرهنگ و آیینهای ما و اسطورههای این سو و آن سوی جهان کار میکند؛ صدایی استوار، چهرهای سفید و چشمانی آبی، از آن سالها میگوید و لایهای از اندوه چهرهاش را میپوشاند. از خلیقی با احترام یک جوانِ وفادار میگوید و از همه دوستانش در اداره مردمشناسی. امروز باجلان فرخی با «کتاب کوچک امید»ش تنهاست و در آرامش نیمه دهه هشتاد ِ زندگی اغلب در سکوت و با خوشبختی عزیزانش سر میکند.
✍️ مهربان بود و دردمند، متین و هوشیار؛ مترجم بود. طبعی به زیبایی سرزمینی داشت که از آن بیرون آمده: پهنه کردستان. همانجایی که ارزش عدالت و آزادی را از کودکی آموخته و هدف زندگیاش مشخص شده بود؛ اینکه در همه جای جهان، در پی روایتگران این ارزشها باشد. قاضی از سروانتس تا هوگو، از سنت اگزوپری تا کازانتزاکیس، از ولتر تا لندن، از سیلونه تا استاینبک، از گورکی تا چاپلین را به ما آموخت و این فهرست را پایانی نیست، آنقدر که زبان ما در بازشمردن خدماتش به قدرت بیان مدرن، ناتوان است.
✍️ می گویند شاعر تهران است. سپانلو در کوچههای قدیمی این شهر قدم میزند، گاه شبی است، دیر وقتی، سایهای میبیند. سایه، از هیچ کس نمیترسد و با شهامت و زبانی روشن و شیرین و شفاف سخن میگوید. اشعار او ظرافت آبهای خنکی را دارند که روزگاری در جویبارهای شهر ِ کهن ِ دوردست جاری بودند. چشمان تیز بینش شفاف تر شده اند. قلمویی از جنس واژگان، سایههای شهر را ترسیم می کند. شهر آنجاست و چیزی نمیگوید: خاموشتر از همیشه.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.