✍️ در این خانه خسرویی نشسته است که همیشه می تواند برایت از تجربه عمری بر فراز موسیقی و شعر و تصاویر فیلمهایش بگوید. در این خانه خسرویی نشسته است که می توانی برای همیشه در قلبت جایش دهی و از خلال فیلمها و اشعارش، فرهنگ خود را بشناسی: سردی آهن را و مرثیههای گمشده ات را و جزیره رنگین شادیهایت را. او همیشه هست تا پناهی باشد بر جنونی که جهان را فرا گرفته در نرمی ِ روحی از جنس ِ موسیقی.
✍️ علی بلوکباشی، استاد پیشکسوت در شناخت فرهنگ مردم ایران است. با نوعی شرم و حیا که بیشتر از نوجوانان انتظار داری پهلویت مینشیند. و با نوعی دغدغه و وسواس که از پدربزرگها انتظار داری، با نرمی سخن میگوید. نگران است که نتواند پژوهشهای فراوانش را سروسامان دهد و منتشر کند: نگران واژهای تک افتاده ؛ توصیفی از یک درخت؛ بافتۀ ناشناختهای از گوشهای از این سرزمین؛ ثبت یک زندگانی فراموش شده در یک ایل و عشیرۀ دور دست. همچنان پرتوان با کالبدی از تجربه سالها کار، اما با ذهنی گشوده و جوان برای پذیرش همیشگی افکار تازه.
✍️ چهرهای که عکاس ِچهرهها میشود: «آینهای در آینه». در خیابانهای پرشور آن زمستان، زنان و دختران در تب ِانقلاب، سرما را کمتر احساس میکردند. مریم زندی، عکاس چهرهای هنر و ادبیات. پیش از هرچیز، عکاسی بود که توانست پای در صحراها بگذارد و با ترکمنها همنشین شود و خیابانهای شهر انقلابی را زیر پای گذارد و بهای سنگین ِاین قدمها را به جان بخرد.
#بهرام_بیضایی نویسنده، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و سینما
✍️ بهرام بیضایی با نثر و با کلام و حرکات نمایشنامهها و تصاویر فراموشناشدنی و شخصیتهای فراواقعی فیلمهایش، بخشی خیره کننده از فرهنگ معاصر ما را میسازد. تاریخ زنده ما را، تاریخی آکنده از موجودات موهوم، آکنده از سربازانی که در هزارتوهای جنگلهای تیره با سلاحهای سنگین شان گام برمیدارند و با زبانی فاخر سخن میگویند. تاریخی آکنده از زنانی که با شجاعتی زنانه خیره در چشمان جهان حق خود را میخواهند؛ زنانی که معنای عشق، غم و زیبایی و شادی و فراموشی و درد را بهتر از هرکسی می دانند. دختران دیروز و مادران فردا.
✍️ عشق به زندگی، به شادی، به زیبایی و هنر را هرکسی می تواند به شیوه خود به بیان در بیاورد. نصرت کریمی برای این کار پیوند با عروسکهای متحرک، سینمای مردمی و بروز عواطف گوناگون در چهره صورتکهای تجسم یافته در مادهای سخت را برگزیده بود. برای این کار کریمی، روابطی انسانی و پراحساس با آدمها، روایت کردن، خندیدن و خنداندن و معنای زندگی را در طنز و گریز از اندوه و التیام بخشیدن بر درد برگزیده بود. باشد که یادش همیشه با شادی و صدایش همواره با زندگی همراه بمانند.
✍️ نزدیک میدان توپخانه، موزهای هست با تنها بخشی از آثار یک عمر. علیاکبر صنعتی. پدرش با طاعون مُرد و مادرش از فرط فقر، او را در یتیمخانه گذاشت. شاگردِ خلف صدیقی، میان نقاشی و مجسمهسازی و کارهای گچ و سرامیک، پرسه میزد. شخصیتهای تاریخی را دوست داشت، اما وقتی درد را در کالبدهای درهم فرو رفته و چهرههای دردناک، تیره و سهمگین و سیهچرده زندانیانش ترسیم میکرد، میدیدی و میتوانستی رنجهای زندگیاش، غارت آثارش در کودتا و اندوه سنگین حیات سختش را درک کنی.
احمد شاملو تجربهای فراتر از یک عمر آکنده داشت. شعرهایی برای ابدیت فرهنگی ما، ترجمههایی که جامهای نو بر تن زبان فارسی کردند و پژوهشهایی در فرهنگ مردم که میراثی برای نسلهای آتی خواهند بود. اما او را میتوان بیش و پیش از هرچیز در دلبستگی و پایبندیاش به آزادی و عدالت و در دشمنیاش با بیداد و سنگدلی زمانهاش تعریف کرد، در مبارزه خستگیناپذیرش و در اینکه تا به آخر خود را از تباهی جامعه و زمانهاش مصون نگاه داشت و امید را با شعر و تجربه سهمگین حیاتاش تداوم بخشید.
✍️ میتوان کودکی سختی داشت اما خوشبخت. میتوان ساعتها را با صاف کردن میخهای کج گذراند و از آن هنری آفرید. میتوان همیشه لبخندی از رضایت بر لب داشت و چشمانی روشن از شادمانی از حاصل یک عمر. میتوان طرحها و رنگها را به حرکت و صدا در آورد و روحی ابدی در وجودشان دمید. میتوان خود را جدی نگرفت اما کار خود را بسیار جدی گرفت. با آفتاب بیدار شد و در بهشت پردههای نقاشی قدم گذاشت و با روحی شاد از آن به امید روزی دیگر، بیرون آمد. میتوان علیاکبر صادقی بود.
✍️ عبدالله کوثری پیش از ترجمه ِواقعگرایی جادویی و ادبیات گسترده آمریکای لاتین و یونان باستان، اقتصاددان بود. و چه خوش اقبال بودیم که اقتصاد، رهایش کرد تا با واژگان و نثری به شکوه بیهقی، جان تازهای به زبانمان بدهد. دوستی بیمانند، فروتن، ساده و بیآلایش. روشنفکری به دور از شکلکهای روشنفکرانه، جایی میان تهران و مشهد، آرزویی شیرین با سیگاری بر لب و چشمانی نافذ.
✍️ زنبودن خود معجزه است: به حیات آمدن از زنی دیگر و حیاتبخشیدن به انسانی دیگر و زیستن و جهان با همه موجوداتش، کلید واژگان ِزندگانی. مهلقا ملاح، دغدغه گلها و درختان را داشت، جنگلها و کوهها و آسمان آبی را، شور ِرودخانههای پرتلاطم و دریای آرام را. سرانجام نیز، پیوند میان این دو موقعیت در زندگانی بود که به او امیدی برای زیستن داد: زنانگی و محیط زیست. در کنار جنگلی آرام، جانوران در سکوت، کنار برکهای آب میخورند و چشمان نگران مهلقا، امید دارند هنوز این طبیعت را نجات دهند.
✍️ سرزمین دوردست بود و جنگ و غرش توپها و هراسی که به دل کودکی کوچک افتاده بود. سالها چه زود گذشتند. پاریس، برلین و سرانجام تهران. نمایشگاههای پرافتخار. آن سالها چه زود گذشتند و آن زیبایی و طراوت و زندهدلی، چه ساده بر جای ماندند و گویی از جانش بر پرده نقاشیهایش جاری شدند. امروز گویی عقربههای ساعت متوقف شدهاند و درودی در رویایی از رنگهای زنده جوانی غرق میشود.
✍️ شاعر به شیرینی واژگان سحرآمیزش است. مشیری سرشار از عشق است. وقتی شعرهایش را میخواند، گویی در جهانی دیگر سیر میکند، بر فراز تمام زندگی، بر فراز همه تلخیها و شیرینیهای دنیایی که او دوست داشت تنها شیرین باشد. در دوردست، کوههای سبز را میدید و ابرهای ِنرم ِپرباران و چشمههای جوشان و نهرهای روان را. زندگی را سخت نمیگرفت، واژگانش، بذرهایی شاداب بودند: زمینی بارانی بر سرزمینی که دوستش داشت و شکوفههایی که روزی، در نازمان با همان عشق سر کشیدند.
✍️ موسیقیدان است. بستری ساده و آماده برای کار فرهنگی خود نداشته، اما از درونمایهای بزرگ برخوردار بوده. محمدرضا درویشی سرچشمه شخصیت خود را در زیبایی نُتها و عشقش به سنت موسیقیایی فرهنگش یافته است و شیوهای خودانگیخته در رشد و تحول کارهایش از نوازندگی تا پژوهشهای ارزندهای چون دانشنامه سازهای ایرانی و آثاری درباره فرهنگ و تاریخ موسیقی؛ همه اینها، شاهدهایی از این عشق هستند. درویشی آهنگسازی قدرتمند در فیلم هم هست: از «آتش سبز» تا «وقتی همه خوابیم». عاشق ِ موسیقی و سازهایش، با خلاقیتی جنونآمیز، عاشق کارش، ولو کاری کُشنده و پنجاه ساله.
✍️ خبر رفتنش خیابانهای ِشهرها را آشفته کرد، دلها به شور افتاد، موسیقی لباس اندوه به تن کرد، امواج افسوس فضا را پُرکرد و دلها فرو ریخت. شجریان هم نمادی بود برای زندگی بخشیدن و مردمی کردن ادبیات و موسیقی کلاسیک ایرانی، و هم الگویی زیبا برای ایستادگی، همبستگی، عشق و دگردوستی. بزرگترین ارزشها برای هر هنرمند. صدایش در آسمان پیچید و در دلها برای همیشه بر جای ماند.
✍️ روحی روانتر از آب، شعری روشن تر از روز. انسانی از جنس سایه و هوا و گیاه: عناصری که شاید ما را به زندگی و آثار سهراب سپهری نزدیک کنند. خواندن شعرهایش همچون پروازی بر فراز جهان در آغاز آفرینش است و دیدن تابلوهایش همچون سفر تا اعماق ِ زیبایی عشق و ذات حیات. در جامعهای که ما داشتیم و داریم، سهراب بیشتر یک استثنا بود تا یک قاعده و پنجاه سال عمرش، تجربه زندگانی طولانی یک فیلسوف ِ احساس، که اندیشمندی چون شایگان اشعارش را ترجمه میکرد و فیلمسازی چون کیارستمی، فیلمهايش را به یادش میساخت.
#محمدعلی_موحد اديب عرفانپژوه، تاریخنگار و حقوقدان
✍️ یک قرن زندگی که بیاغراق، هرگز به بیهودگی صرف نشد، گویای سهم بزرگ محمدعلی موحد به فرهنگ معاصر ما و به ویژه ادبیات کلاسیک، حقوق و تاریخ بود. وقتی مرد کهنسال لاغر اندام را میبینی، نمیتوانی تصور کنی این گستره بزرگ از توانمندی را در تصحیح مهمترین آثار ادبی، مولویشناسی، تحقیقات ارزشمند نهضت ملی و دکتر مصدق و مباحث حقوقی، کدام سرچشمه درونی سیراب می کنند؟ نامش را نمیتوان بیادای احترام عمیق بر زبان آورد و خود نیز هرگز سخنی بر زبان ندارد جز ارزش بخشیدن به فرهنگ ایران.
✍️ زنبودن خود معجزه است: به حیات آمدن از زنی دیگر و حیاتبخشیدن به انسانی دیگر و زیستن و جهان با همه موجوداتش، کلید واژگان ِزندگانی. مهلقا ملاح، دغدغه گلها و درختان را داشت، جنگلها و کوهها و آسمان آبی را، شور ِرودخانههای پرتلاطم و دریای آرام را. سرانجام نیز، پیوند میان این دو موقعیت در زندگانی بود که به او امیدی برای زیستن داد: زنانگی و محیط زیست. در کنار جنگلی آرام، جانوران در سکوت، کنار برکهای آب میخورند و چشمان نگران مهلقا، امید دارند هنوز این طبیعت را نجات دهند.
✍️ نفس ِپرتوان خود را در وجود عروسکهایش دمیده است. جان گرفتهاند، برایمان سعدی و حافظ و مولوی میخواندند، پای می کوبند و گذشتهها را پیش رویمان می آورند. غریبپور زندگی شادمان و لذتبخش و پرباری داشته و دردهایی به سهمگینی همین خلاقیت و تلاش. با جامهای سراسر سیاه، روی صحنه میآید و در برابر شوق تماشاچیان تعظیم میکند. با دلی شاد و در آرزوی آنکه این گام بزرگ را نیز همچون گامهای بلند پیشینش، به منزل مقصود برساند: آنجا که مدیریت فرهنگیاش در تالارهای نمایش، فرهنگسراها و خانه هنرمندان، روحش را همیشه زنده نگه میدارد.
✍️ میگفت: هرگز، دست از کشیدن «دست» برندارید. آشوری مهربان، آغوشش بر روی همه شاگردان باز بود. عدالتپیشهای که کودکان را هم از سفره هنرش محروم نمیکرد. هانیبال از پرکارترین نقاشان تاریخ ایران، با خطوط و رنگهایی بیتکلّف و آزاد، اسلامی و مسیحی، سبک و مهربان. طبعی بلند و شوخ و حتی گستاخ. زبان ِآرام ِدوستانی که باور نمیکنی رفتهاند. دوستانی که با هر رنگ و خطی باز میگردند و شوخیهایشان را از سر میگیرند: همانها که هنر را نه یک افتخار، که یک زندگی میدانستند.
✍️ با چهره سربازان باستان، با صورتی تراشیده از سنگهای کهن، عربشاهی هنرمندی خاص بود. ابتدا درون مکتب سقاخانه و بسیار زود به دور از آن. سنگ و دیوارهای سخت، بوم و سطحهای نرم، برایش زمان و فضاهایی بودند تا تاریخ هزاران ساله سرزمینش را درون پوست سخت ِ نیمه معماری و نیمه هندسی آن، درون غوغای رنگهایش و ابهام تکهها و سوراخها و بریدگیهایش، عرضه کند: خطوط پیچیده تاریخی، نیاکانی با ضربات پتک هنرمند، همچون روح ِ فرهنگ در دل سنگها جای باز میکردند.