سر گیسو به مستی تاب دادی به جانم ، مستی بس خواب دادی فشاندی گیسوان بر اشک چشمم به چشمم اشک ماتم حلفه بسته دلم در حلقه ی غم ها نشسته لبم بی نغمه مانده ، سینه پر درد زبانم بسته و ، سازم شکسته پیام عشق را آغاز کردی نیازم را چو دیدی ، ناز کردی تو بودی ، طوطی خوشبختی من ولی ، زود از برم ، پرواز کردی نفس تنگست و ، این را سینه داند غمم را عاشق دیرینه داند مرا هر روز غم یکسان بگذشت ولی این نکته را ، آیینه داند ! زبان دارم ، ولی خاموش خاموش سخن دارم ولی بیگانه با گوش نه خوانندم ، نه پرسندم ، نه جویند چه هستم ؟ یاد ِ از خاطر فراموش ؟ مرا در دل نوای صد ترانه وجودم پر ز شعر عاشقانه اگر گویم ، وگر خاموش مانم ، تو را میخواهم و این ها بهانست