گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت باتو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود... و گاهی نمیشود که نمیشود :
تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز در انواع نعمت ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را منور داشتن شامگه چون ماه رویا آفرین ناز بر افلاک اختر داشتن چون صبا در مزرع سبز فلک بال در بال کبوتر داشتن حشمت و جاه سلیمانی یافتن شوکت و فر سکندر داشتن تا ابد در اوج قدرت زیستن ملک هستی را مسخر داشتن برتو ارزانی که ما را خوش تر است لذت یک لحظه "مادر" داشتن !
خواستم عاطفه را با غزلی ساز کنم نام زیبای باران را با غزل آغاز کنم
باز باران عاشقانه نغمه های بیکرانه می خورد بر سقف قلبم یادم آرد روی ماهت، یک شبی از فصل پاییز دست در دستت سپردم عشق بود و یک خیابان
حال من خوش بود اما ثانیه آنرا عوض کرد عشق من را سفت بقل کرد دستم از دستت رها شد من برایت یک شما شد باز باران عاشقانه بی لفظ های بی ترانه می خورد بر پشت چشمم من که یه شاعر نبودم زجر عشقت شاعرم کرد