.
نهفت چهره گلی زیرِ برگ و بلبل گفت:
مپوش روی، بهروی تو شادمان شدهایم
مسوز زآتشِ هجران، هزاردستان را
به کوی عشقِ تو عُمریاست داستان شدهایم
جواب داد؛ کهازاین گوشهگیری و پرهیز
عجب مدار، که از چشمِ بد نهان شدهایم
ز دستبُردِ حوادث، وجود ایمن نیست
نشستهایم و بر این گنج، پاسبان شدهایم
تو گریه میکنی و خنده میکند گلزار
ازاین گریستن و خنده، بدگمان شدهایم
مجالِ بستنِ عهدی به ما نداد سپهر
سحر، شکفته و هنگامِ شب خزان شدهایم
مباش فتنهٔ زیبائی و لطافتِ ما
چرا که نامزدِ بادِ مهرگان شدهایم
نسیمِ صبحگهی، تا نقابِ ما بدرید
برای شِکوه ز گیتی، همه دهان شدهایم
بِکاست آنکه سبُکسار شد، ز قیمتِ خویش
ازاین معامله ترسیده و گران شدهایم
دو روزه بود، هوسرانیِ نظربازان
همین بس است، که منظورِ باغبان شدهایم
#پروین اعتصامی