اندیشیدن تنها راه نجات

#هگل
Channel
Logo of the Telegram channel اندیشیدن تنها راه نجات
@AndishekonimPromote
5.31K
subscribers
22.7K
photos
21.1K
videos
8.79K
links
کانال اندیشه(گسترش علم و مبارزه با خرافات، ادیان، شبه علم) آیدی ادمین @Printrun @Salim_Evolution گروه تلگرامی عقاید محترم نیستند https://t.me/+afAiwBquqnIyZTli اینستاگرام https://www.instagram.com/p/Cpxu3rcjtzV/?igshid=YmMyMTA2M2Y= کتابخانه کانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا #هگل فیلسوف مهمی است؟
#تز #آنتی_تز و #سنتز
زبان کلیپ پارسی

لینک یوتیوب این کلیپ :

https://youtu.be/BWIrmP7-6PU?si=wN2kjhM3B1ovuvKa



@AndisheKonim
درسی که از تاریخ می گیریم این است که

"ما هیچ درسی از تاریخ نمی گیریم ...!"

✍️ #هگل

@AndisheKonim
✫ نقد دین از دیدگاه #لودویک‌فویرباخ (۲)


★ خاستگاه‌دین

در کانون فلسفه‌ #فویرباخ درباره‌ دین، این اندیشه به چشم می‌خورد که در تصورات دینی مانند #ایده‌خدا یا #نامیرایی‌روح، سرشت آدمی بازتاب یافته است و طبیعت آدمی مقدمتا نه از طریق خرد، بلکه از طریق حسیات متعین می‌گردد. درحالیکه #هگل در تصورات دینی، نطفه‌ای از حقیقت‌های معقول را می‌دید، #فویرباخ بر این باور بود که دین در گوهر خود به حسیات آدمی وابسته است. برای نمونه وی معتقد بود که #ایده‌خدا بیانگر آرزوی آدمی برای دستیابی به قدرت و کمال است و ایمان به #نامیرایی‌روح، برخاسته از آرزوی آدمی برای داشتن عمر جاوید

مهم‌ترین آثار #فویرباخ در نقد دین، سرشت‌مسیحیت و درس‌گفتارهایی درباره‌‌سرشت‌دین نام دارد
در نخستین اثر که چاپ نخست نگارش آن به سال ۱۸۴۱ باز می‌گردد، درباره‌ تاریخ‌دین و خاستگاه و اشکال اولیه‌ آن بررسی‌های چندانی صورت نگرفته است. ولی #فویرباخ در همین اثر تصریح می‌کند که دین، دوپارگی آدمی با خویشتن است. به دیگر سخن، آدمی خدا را به عنوان ذاتی در برابر خود می‌نهد و این برابرنهاد، به انشقاقی میان خدا و آدمی و مآلا برآمد دین می‌انجامد.

وی سپس در #درس‌گفتارهایی‌درباره‌سرشت‌دین که نخستین چاپ آن به سال ۱۸۵۱ بازمی‌گردد، دیدگاه‌های خود را درباره خاستگاه‌دین گسترش می‌دهد و مشخص‌تر می‌کند و علت پیدایش دین را وابستگی آدمی به طبیعت و ترس‌های او در این رابطه می‌داند

به گفته‌ #فویرباخ، احساس‌وابستگی، دلیل پیدایش دین است، ولی موضوع اولیه‌ این احساس‌وابستگی، طبیعت است و بنابراین طبیعت نخستین، موضوع دین است

فویرباخ در این پیوند نمونه‌های فراوانی از ادیان طبیعی و اشکال تاریخی ادیان چندخدایی ارائه می‌کند تا نشان دهد بیم از هیبت‌بلایای‌طبیعی و پدیده‌های طبیعت و نیز سپاسگزاری و نیایش پس از رفع این بلایا، در این احساس وابستگی چه نقشی داشته‌اند
او نتیجه می‌گیرد که خدایی‌کردن پدیده‌های‌طبیعت و پرستش‌آنها در میان‌اقوام‌طبیعی، نخستین و کهن‌ترین اشکال دین برای آدمی هستند

#فویرباخ #حس‌پایان‌پذیری آدمی را نیز یکی دیگر از اشکال این احساس وابستگی می‌داند و تصریح می‌کند که در نتیجه‌ این حس یا آگاهی، آدمی به این موضوع پی می‌برد که موجودی فانی است و روزی خواهد مرد
#فویرباخ ادیان طبیعی را سرچشمه ادیان متاخر می‌داند و می‌افزاید که این ادیان نیز پیامد دوگانگی و تردید آدمی‌اند و در رابطه‌ی میان او و طبیعت پدید آمده‌اند

#ادامه‌دارد



@AndisheKonim
✫ نقد دین از دیدگاه #لودویک‌فویرباخ (۱)


★ مقدمه

#لودویگ‌فویرباخ، فیلسوف آلمانی سده نوزدهم (۱۸۷۲ ـ ۱۸۰۴)، از شاگردان #هگل و برجسته‌ترین نماینده‌ی فکری محفل فلسفی موسوم به #هگلیان‌چپ بود. وی بعدها بویژه در حوزه‌ فلسفه‌دین از آرای هگل فاصله گرفت و بنیادهای نظری او را معروض سنجش قرار داد
هگل از جمله ‌می‌خواست دین را در فلسفه حل کند، ولی نتیجه‌ا‌ی که از این کار حاصل شد، بیش از هر چیز #تئولوژیزه شدن فلسفه بود.

در کانون فلسفه‌ هگل، نه حل مشکلات این‌جهانی، بلکه شناخت نگرورزانه‌ امر مطلق قرار داشت. ولی #فویرباخ تلاش کرد فلسفه‌ نگرورزانه‌ هگل را در حوزه‌ دین از منظری انسان‌شناختی و به مفهومی هگلی رفع کند و برکشد. او خدای تئولوژی و نیز روح‌مطلق هگل را فرافکنی ویژگی‌های آدمی تفسیر کرد و معتقد بود که باید گفتارهای دین به گفتارهایی درباره‌‌سرشت‌آدمی برگردانده شوند و به دیگر سخن، دین و تئولوژی به انسان‌شناسی تبدیل گردند

معروف‌ترین آثار فویرباخ در نقد دین و بویژه مسیحیت نوشته شده است
انتشار یکی از نخستین آثار او به نام درباره‌ مرگ و نامیرایی که در آن ایمان به نامیرایی‌روح را باطل خوانده بود، باعث شد که به‌رغم توانایی‌های نظری چشمگیر خود، به دلیل حاکم بودن فضای دینی و محافظه‌کارانه‌ی آکادمیک در آلمان سده‌ نوزدهم، نتواند کرسی استادی دانشگاه را به دست آورد و ناگزیر به تدریس خصوصی روی آورد

فلسفه‌ دین نزد #فویرباخ ناظر بر آن است که تصورات دینی عموما علل خود را در طبیعت آدمی دارند، ولی به عنوان کشش‌های چنین طبیعتی تجربه نمی‌شوند، بلکه به مثابه تخیلاتی آن‌جهانی بازنمایی می‌گردند
خدا برای فویرباخ آینه‌ آدمی است، ولی آدمی به این امر آگاهی ندارد و نمی‌داند که در گذر تاریخ این آینه را خود آفریده و در آن چیزی جز خود را نمی‌بیند
آدمی نخست ذات خود و آنچه را در روح و اراده و قلب خود دارد فرافکنی می‌کند، تا سپس آن را دوباره بازیابد. منظور #فویرباخ از خدا به عنوان آینه‌ آدمی، طبعا نه این یا آن آدم، بلکه نوع بشر است. او دین را همان باور به خدا تعریف می‌کند و آن را نیز همین گونه می‌نگرد. به باور او آدمی در دین نیز به ذات خویشتن روی می‌آورد، بدون آنکه بداند که این ذات خود اوست. دین از دیدگاه #فویرباخ، رفتار آدمی نسبت به نیروهای خویشتن است، ولی به گونه‌ای که گویی این نیروها از آن دیگری هستند

آرای #فویرباخ در نقد دین بر افکار کارل مارکس، زیگموند فروید، اریش‌فروم و شماری دیگر از متفکران تاثیری انکارناپذیر داشته است

#ادامه‌دارد



@AndisheKonim
وقتی غربی ها در قرون هیجده و نوزده با سرعت سرسام آوری در حال درنوردیدن افق های جدید فکری، اجتماعی، سیاسی و علمی بودند ایران در جهل مرکب خود پا سفت کرده و چنان به تعطیلات و خواب زمستانی رفته بود که هیچ دلسوخته ای دلش نمی خواست بیدارش کند.

ایران با شاه بنگی و هپروتی نظام صفوی (سلطان حسین) وارد قرن هیجده شد و با تلی از چشمان از حدقه درامده مردم کرمان توسط خواجه عقده ای قاجار این قرن پر آشوب را به اتمام رساند، قرنی که همزمان در آن سوی دنیا شوریده هایی مانند #ولتر و #دیدرو و #روسو در حال پروردن نهال بزرگترین انقلاب تاریخ بودند و در کونیگسبرگ آلمان مردی با قد صد و شصت سانتی در حال نوشتن سخت ترین و عمیق ترین کتب #فلسفی بود. .

ایران به قرن نوزده با فتحعلی شاه و اروپا با ناپلئون سردار ، سوار بر اسب خوش آمد گفت.
اروپای قرن نوزده بود اروپای #هگل و #مارکس ، انقلابهای همه گیر، کمون پاریس و جاه طلبی های ناپلئون و بیسمارک بود و قرن نوزده ایران قرن کشتن قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، میرزا سپهسالار، آقاخان کرمانی..

قرن نوزده اروپا قرن استعمار و دزدی ثروت ملل دیگر بود و ایران قرن نوزده، ایران مظفر الدین شاهی که میگفت در زندگی جز جماع، شکار و خوردن همه چیز بیهوده است.

حال انتظار داریم امروز اقتصادمان را با فرانسه، رفاه اجتماعی مان را با انگلیس، صنعت مان را با امریکا، فرهنگ مان را با سوییس، علوم انسانی مان را با آلمان و سیاست مدارانمان را با سیاست مداران اسکاندیناوی بسنجیم.

واقعیتی که باید بپذیریم این است که فاصله فرهنگ ما با انگلیس به همان میزان فاصله تماشاگر ما و آنها با زمین فوتبال است (تماشاگر ما از فاصله پنجاه متری با زمین و در حضور صدها مامور چماق به دست، نارنجک و سنگ و بطری و صندلی به زمین پرت می کند و در انگلیس تماشاگر حاضر در یک متری زمین و بدون حضور مامور و باتوم هیچ شی ای به زمین پرتاپ نمی شود)

واقعیت این است که فاصله صنعت ما با آنها همان فاصله موتور گازی با پورشه و فاصله توسعه انسانی ما همان میزان تفاوت پاکی هوای تهران و مونیخ است.

مغز اكثر ما هنوز همان مغز شاه سلطان حسین و مظفر الدین شاه ، عمل و کردار و نگاه ما همان نگاه شبان و رعیتی هزار ساله است با این تفاوت که به واسطه واردات کالاهای مصرفی بلاد کفر و غرب صاحب موبایل و خودرو و کت شلوار شده ایم.

به امید رنسانسی در ایران


@AndisheKonim
٢

شیدان‌وثیق: #اسپینوزا، پیشگام لائیسیته‌ - جدایی‌دولت و دین و آزادی‌اندیشه و وجدان
 

نتیجه‌گیری: ماشین جنگی اسینوزا‌ 

#اسپینوزا نخستین فیلسوف آغاز عصر مدرن بود که به نبرد تئوکراسی زمان خود رفت. اَلَن بَدیو (Alain Badiou) از اسپینوزا چون ماشین جنگی علیه مذهب نام می‌برد. این ستیز را #اسپینوزا، از راه دفاع از ایده‌ جدایی کامل دولت و دین و از اصل آزادی کامل عقیده و وجدان، تا پایان عمر خود به پیش می‌برد

او از خانواده‌ای یهودی برمی‌خاست که تحت انکیزیسیون ایبریک (اسپانیا و پرتقال)، سخت مورد ستم و آزار بنیادگرایی مسیحی قرار گرفت و ناگزیر به هلند مهاجرت کرد. این کشور در آن دوران، یعنی در نیمه‌ سده‌ هفدهم، تنها سرزمینی بود که در اروپای خودکامه و زیر سلطه‌ کلیسا، گونه‌ای از رواداری را به جا می‌آورد. ازین روی، برای بسیاری از آزاد اندیشان اروپا، که تحت پیگرد و سانسور دینی و عقیدتی قرار می‌گرفتند، هلند تبدیل به پناهگاهی امن شده بود. این روشنفکران آزاده، چون رنه دکارت (۱۵۹۶ - ۱۶۵۰) به عنوان نمونه، نخستین پناهندگان عقدتی و سیاسی عصر مدرن بودند. هلند، که ایالات متحده نامیده می‌شد، در سده‌ هفدهم، به دلیل رشد روابط سرمایه‌داری و به‌ویژه موقعیت مناسبش در فعالیت‌های بازرگانی‌ از راه دریا و تجارت بین‌المللی، کشوری شکوفا و ثروتمند بود. افزون بر آن، در نیمه‌ همان قرن، نظام مطلقه پادشاهی دودمان اورانژ (Orange) برای مدتی برکنار و رژیم‌جمهوری در هلند برقرار می‌شود. در این جمهوری آزاد، مذاهب مختلف، در صلح با هم، هم‌زیستی می‌کردند
با اینحال در همین سرزمین جمهوری‌خواه و روادار، مذاهب و نهادهای دینی هم‌چنان فعال بوده و عمل می‌کردند. آن‌ها در پهنه‌ی کمونته خود قادر بودند، با تکیه بر آمادگی مردمان متعصب و خرافه‌پرست، مخالفان‌ عقیدتی، مذهبی یا غیر‌مذهبی خود را به اتهام ارتداد، الحاد و یا بی‌دینی از اجتماع دینی خود، به‌گونه‌ای گاه خشونت‌آمیز، طرد و حذف کنند.
اسپینوزایی که در مهم‌ترین اثر خود، اخلاق گفته بود، Deus sive Natura (خدا یا طبیعت | خدا یعنی طبیعت) {عبارتی که نخستین بار توسط او ابداع می‌شود}، اسپینوزایی که در روز شبات به کنیسه نمی‌رفت و مراسم دین یهود را به جا نمی‌آورد، در ۱۶۵۶ و در سن ۲۴ سالگی توسط حکمای خاخامی در هلند از اجتماع یهودیان این کشور طرد می‌شود (طردی که به Herem اسپینوزا معروف می‌شود). اسپینوزا اما، اهمیتی به این اعمال تئوکراتیک، که برعلیه آن‌ها برخاسته بود، نداده، در تنهایی خود، تنهایی‌اسپینوزا، به کار فکری و فلسفی بر ضد تاریک‌اندیشی و دین‌سالاری ادامه می‌دهد، با اینکه در زمان حیاتش، به دلیل مخالفت‌کلیسا، موفق به انتشار آثارش نمی‌شود
#اسپینوزا، به گفته #هگل، فیلسوفی به تمام معنا کامل بود. با این که عمر کوتاه‌ اسپینوزا تنها ۴۵ سال عمر کرد و در سال ۱۶۷۷ درگذشت) به او اجازه نداد که رساله‌ سیاسی خود را به پایان رساند، اما در جمع آثار او، #سیاست از جایگاه ویژه و ممتازی برخوردار است. در سیستم‌اسپینوزا می‌توان از وجود یک فلسفه‌ سیاسی نام برد که موضوع اصلی‌اش سه چیز است:
آزادی، نفی‌تئوکراسی و توانمندی‌بی‌شماران

در کلیت‌ِ خود، اسپینوزیسم‌سیاسی را می‌توان جمع سه گانه‌ آزادی، دموکراسی و نفی تئوکراسی دانست.
در رژیم سیاسی مطلوب او، دولت مطلوب تنها می‌تواند آزاد و دموکراتیک به معنای توانائی بی‌شماران و بالاخره #لائیک‌ به معنای جدایی کامل دولت از دین باشد. چنین دولتی زیر سلطه‌ و نفوذ هیچ دین یا مذهبی نمی‌رود، چه درغیر اینصورت با #تئوکراسی‌ رو‌به‌رو هستیم که از دید #اسپینوزا برای جامعه و کشور مصیبت‌بار است و در درازای تاریخ فاجعه آفریده است. در رژیم دموکراتیک و لائیک، آزادی‌وجدان و عقیده بدون استثنا برای همه تضمین می‌شود. این اصول آزادی‌خواهانه و لائیک در فرازهای زیر، برگرفته از آثار اسپینوزا (در رساله سیاسی و رساله الهی – سیاسی)، به روشنی نمایان می‌باشند:
✓ در یک کشور دموکراتیک، هرچقدر انسان‌ها کمتر آزادی داشته باشند، بیشتر از وضعیت طبیعی‌شان دور می‌ شوند و بیشتر حکومت دست به خشونت می‌زند
✓در این جمهوری بسیار شکوفا انسان‌ها از هر ملیتی و هر فرقه‌‌مذهبی در تفاهمی کامل با هم زندگی می‌کنند. دین یا فرقه مذهبی هیچ زیانی به این امر نمی‌رساند

#ادامه‌دارد


@AndisheKonim
✫ نگاهی به اندیشه‌های #فریدریش‌نیچه در نقد دین (۱)


★ مقدمه

#فریدریش‌نیچه، متفکر آلمانی سده‌نوزدهم (۱۹۰۰ ـ ۱۸۴۴) نقطه‌ مقابل سنت ‌فلسفی مغرب‌زمین از #افلاطون تا #هگل و گسستی بنیادین در این روال فکری است. او متفکری است نابهنگام که خود را به دینامیت تشبیه می‌‌کند و به یاری فلسفیدن با چکش به جنگ بت‌های‌زمانه و بت‌های‌جاودانه می‌‌رود. در کانون اندیشه‌های #نیچه، مفهوم او از زندگی قرار دارد و فلسفه‌ او وحدت پیچیده اندیشه و زندگی است. در این فلسفه، اشکال زندگی، شیوه‌های تفکر را برمی‌انگیزند و اشکال تفکر، شیوه‌های زندگی را می‌آفرینند. زندگی، اندیشه را فعال می‌کند و اندیشه، به شیوه‌ی خود به زندگی آری می‌گوید
#نیچه در فلسفه‌خود آرمان شناخت و حقیقت را کنار می‌نهد و تفسیر و ارزش‌گذاری را جانشین آن می‌سازد. او از این طریق می‌خواهد به ما کهن‌ترین گونه‌ فلسفیدن را بنمایاند: تفکر پیش‌سقراطی و متفکرانی که همزمان پزشک و هنرمند، یا بهتر است بگوییم مفسر و ارزشگذار بودند، و نهایتا قانونگذار. مفسر، پزشکی است که پدیده‌ها را چونان عارضه‌هایی در نظر می‌گیرد و ارزشگذار، هنرمندی است که چشم‌انداز می‌آفریند
به باور #نیچه، تفکر فلسفی پیش‌سقراطی فراموش شده و ما از آن ایده‌ای در اختیار نداریم. ما فقط نمونه‌هایی را می‌شناسیم که در آن اندیشه، زندگی را لگام می‌زند و آن را مثله و معقول می‌کند، یا نمونه‌هایی می‌شناسیم که در آن زندگی تلافی می‌کند و اندیشه را آشفته و سردرگم می‌سازد و همراه آن زوال می‌یابد. ما فقط گزینشی میان یک زندگی متوسط و اشکال فکری جنون‌آسا داریم؛ زندگی‌ای بیش از اندازه معقول برای یک متفکر، و اندیشه‌هایی بیش از اندازه جنون‌آسا برای کسی که زندگی می‌کند

برای #نیچه پدیده‌ بنیادین همه‌ زندگی، #اراده‌معطوف‌به‌قدرت است. اراده‌معطوف‌به‌قدرتی که #نیچه از آن سخن می‌گوید، اراده‌ افزایش قدرت زندگی است. برای او صیانت‌نفس فقط در منطق افزایش‌قدرت ممکن است و آنچه فقط به نیروی صیانت‌نفس بدون افزایش و گسترش قدرت بسنده ‌کند، زوال می‌یابد. اراده‌‌معطوف‌به‌قدرت، یعنی اراده افزایش، ژرفش و گسترش دائمی قدرت برای چیرگی بر نیروی مقابل خود. زندگی از طریق تفاوت کیفی میان دو نیروی بنیادین کنشگر و واکنشگر تعیین می‌گردد و اراده‌‌معطوف ‌به‌ قدرت، هر دو نیرو را مدیریت می‌کند. اراده‌‌معطوف‌به‌قدرت در نیروهای‌کنشگر، خودانگیزنده، تهاجمی، فراگیرنده و نوسازنده به زندگی آری می‌گوید و با آزادکردن نیروهای خود پیروز می‌شود؛ و اراده‌‌معطوف‌به‌قدرت در نیروهای واکنشگر، زندگی را نفی می‌کند و با جداکرن نیروهای کنشگر و فعال از زندگی، بر آن پیروز می‌شود

در #فلسفه‌نیچه ساختمانی واحد یا طرحی منظم دیده نمی‌شود. او به آتشفشانی می‌ماند که اندیشه‌های خود را مانند گدازه‌هایی سوزان به هرسو پراکنده است. #نیچه از سیستم‌سازی فلسفی بیزار بود و ترجیح می‌داد ژرف‌ترین اندیشه‌های خود را گاه در قالب کوتاه‌ترین جملات بیان کند. خود او گفته بود
این بلندپروازی من است که در ده جمله چیزی بگویم که دیگری در یک کتاب می‌گوید، که دیگری در یک کتاب نمی‌گوید

#نیچه به‌رغم گریزان بودن از ایجاد سیستم فلسفی، در آثار پرشمار خود به حوزه‌های فکری و موضوعات متعددی پرداخته است، از فرهنگ گرفته تا اخلاق، از موسیقی گرفته تا ادبیات، از فلسفه گرفته تا دین، از تاریخ گرفته تا روان‌شناسی و غیره. همچنین نیچه برای بیان اندیشه‌های خود در همه‌ی این عرصه‌ها به قالب‌ها و فرم‌های گوناگونی که مناسب تشخیص ‌داده متوسل شده است، از جمله شعر، برهان‌های کوتاه، کلام قصار و گزین‌گویه‌ (آفوریسم)، تمثیلات و نیز نثری سرشار از تصاویر. ولی این قالب‌ها نافی دقت مفهومی در آثار #نیچه نیست، بلکه بر عکس، مفاهیم #نیچه از برندگی الماس برخوردارند.
با این همه، تسلط #نیچه بر زبان، لحن شاعرانه و قدرت واژه‌پردازی و روش ویژه‌ای که برای بیان اندیشه‌های ژرف خود به کار می‌برد، کار را برای فهمیدن او دشوار و برای نوشتن درباره‌ی او دشوارتر می‌کند. از این منظر طبعا پرداختن به اندیشه‌های #نیچه در حوزه‌ نقد دین و متافیزیک، آنهم در یادداشتی کوتاه، کاری دشوار و همواره با خطر ناکامی همراه است. بنابراین باید این نوشتار را نیز فقط تلاشی برای برداشتن گام کوچکی در جهت نزدیک‌تر شدن به میدان‌منازعه ارزیابی کرد و نه بیشتر

#نیچه از زبان زرتشت خود می‌گوید:
اگر خدایان وجود داشتند، من چگونه می‌توانستم تحمل کنم که خدا نباشم؟

تفکر #نیچه همزمان آموزه‌های دینی تئولوژی‌مسیحی و متافیزیک را نشانه می‌گیرد. اوج این معارضه در تمثیلی به نام آدم‌دیوانه بازتاب یافته که نیچه در آن مرگ‌خدا را اعلام کرده است و من در پایان این نوشتار به آن بازخواهم گشت. ولی ابتدا اشاره‌هایی گذرا به اندیشه‌های #نیچه در نقد مسیحیت خواهم کرد

#ادامه‌دارد


@AndisheKonim
✫ نقد دین از دیدگاه #لودویک‌فویرباخ (۲)


★ خاستگاه‌دین

در کانون فلسفه‌ #فویرباخ درباره‌ دین، این اندیشه به چشم می‌خورد که در تصورات دینی مانند #ایده‌خدا یا #نامیرایی‌روح، سرشت آدمی بازتاب یافته است و طبیعت آدمی مقدمتا نه از طریق خرد، بلکه از طریق حسیات متعین می‌گردد. درحالیکه #هگل در تصورات دینی، نطفه‌ای از حقیقت‌های معقول را می‌دید، #فویرباخ بر این باور بود که دین در گوهر خود به حسیات آدمی وابسته است. برای نمونه وی معتقد بود که #ایده‌خدا بیانگر آرزوی آدمی برای دستیابی به قدرت و کمال است و ایمان به #نامیرایی‌روح، برخاسته از آرزوی آدمی برای داشتن عمر جاوید

مهم‌ترین آثار #فویرباخ در نقد دین، سرشت‌مسیحیت و درس‌گفتارهایی درباره‌‌سرشت‌دین نام دارد
در نخستین اثر که چاپ نخست نگارش آن به سال ۱۸۴۱ باز می‌گردد، درباره‌ تاریخ‌دین و خاستگاه و اشکال اولیه‌ آن بررسی‌های چندانی صورت نگرفته است. ولی #فویرباخ در همین اثر تصریح می‌کند که دین، دوپارگی آدمی با خویشتن است. به دیگر سخن، آدمی خدا را به عنوان ذاتی در برابر خود می‌نهد و این برابرنهاد، به انشقاقی میان خدا و آدمی و مآلا برآمد دین می‌انجامد.

وی سپس در #درس‌گفتارهایی‌درباره‌سرشت‌دین که نخستین چاپ آن به سال ۱۸۵۱ بازمی‌گردد، دیدگاه‌های خود را درباره خاستگاه‌دین گسترش می‌دهد و مشخص‌تر می‌کند و علت پیدایش دین را وابستگی آدمی به طبیعت و ترس‌های او در این رابطه می‌داند

به گفته‌ #فویرباخ، احساس‌وابستگی، دلیل پیدایش دین است، ولی موضوع اولیه‌ این احساس‌وابستگی، طبیعت است و بنابراین طبیعت نخستین، موضوع دین است

فویرباخ در این پیوند نمونه‌های فراوانی از ادیان طبیعی و اشکال تاریخی ادیان چندخدایی ارائه می‌کند تا نشان دهد بیم از هیبت‌بلایای‌طبیعی و پدیده‌های طبیعت و نیز سپاسگزاری و نیایش پس از رفع این بلایا، در این احساس وابستگی چه نقشی داشته‌اند
او نتیجه می‌گیرد که خدایی‌کردن پدیده‌های‌طبیعت و پرستش‌آنها در میان‌اقوام‌طبیعی، نخستین و کهن‌ترین اشکال دین برای آدمی هستند

#فویرباخ #حس‌پایان‌پذیری آدمی را نیز یکی دیگر از اشکال این احساس وابستگی می‌داند و تصریح می‌کند که در نتیجه‌ این حس یا آگاهی، آدمی به این موضوع پی می‌برد که موجودی فانی است و روزی خواهد مرد
#فویرباخ ادیان طبیعی را سرچشمه ادیان متاخر می‌داند و می‌افزاید که این ادیان نیز پیامد دوگانگی و تردید آدمی‌اند و در رابطه‌ی میان او و طبیعت پدید آمده‌اند

#ادامه‌دارد


@AndisheKonim
✫ نقد دین از دیدگاه #لودویک‌فویرباخ (۱)


★ مقدمه

#لودویگ‌فویرباخ، فیلسوف آلمانی سده نوزدهم (۱۸۷۲ ـ ۱۸۰۴)، از شاگردان #هگل و برجسته‌ترین نماینده‌ی فکری محفل فلسفی موسوم به #هگلیان‌چپ بود. وی بعدها بویژه در حوزه‌ فلسفه‌دین از آرای هگل فاصله گرفت و بنیادهای نظری او را معروض سنجش قرار داد
هگل از جمله ‌می‌خواست دین را در فلسفه حل کند، ولی نتیجه‌ا‌ی که از این کار حاصل شد، بیش از هر چیز #تئولوژیزه شدن فلسفه بود.

در کانون فلسفه‌ هگل، نه حل مشکلات این‌جهانی، بلکه شناخت نگرورزانه‌ امر مطلق قرار داشت. ولی #فویرباخ تلاش کرد فلسفه‌ نگرورزانه‌ هگل را در حوزه‌ دین از منظری انسان‌شناختی و به مفهومی هگلی رفع کند و برکشد. او خدای تئولوژی و نیز روح‌مطلق هگل را فرافکنی ویژگی‌های آدمی تفسیر کرد و معتقد بود که باید گفتارهای دین به گفتارهایی درباره‌‌سرشت‌آدمی برگردانده شوند و به دیگر سخن، دین و تئولوژی به انسان‌شناسی تبدیل گردند

معروف‌ترین آثار فویرباخ در نقد دین و بویژه مسیحیت نوشته شده است
انتشار یکی از نخستین آثار او به نام درباره‌ مرگ و نامیرایی که در آن ایمان به نامیرایی‌روح را باطل خوانده بود، باعث شد که به‌رغم توانایی‌های نظری چشمگیر خود، به دلیل حاکم بودن فضای دینی و محافظه‌کارانه‌ی آکادمیک در آلمان سده‌ نوزدهم، نتواند کرسی استادی دانشگاه را به دست آورد و ناگزیر به تدریس خصوصی روی آورد

فلسفه‌ دین نزد #فویرباخ ناظر بر آن است که تصورات دینی عموما علل خود را در طبیعت آدمی دارند، ولی به عنوان کشش‌های چنین طبیعتی تجربه نمی‌شوند، بلکه به مثابه تخیلاتی آن‌جهانی بازنمایی می‌گردند
خدا برای فویرباخ آینه‌ آدمی است، ولی آدمی به این امر آگاهی ندارد و نمی‌داند که در گذر تاریخ این آینه را خود آفریده و در آن چیزی جز خود را نمی‌بیند
آدمی نخست ذات خود و آنچه را در روح و اراده و قلب خود دارد فرافکنی می‌کند، تا سپس آن را دوباره بازیابد. منظور #فویرباخ از خدا به عنوان آینه‌ آدمی، طبعا نه این یا آن آدم، بلکه نوع بشر است. او دین را همان باور به خدا تعریف می‌کند و آن را نیز همین گونه می‌نگرد. به باور او آدمی در دین نیز به ذات خویشتن روی می‌آورد، بدون آنکه بداند که این ذات خود اوست. دین از دیدگاه #فویرباخ، رفتار آدمی نسبت به نیروهای خویشتن است، ولی به گونه‌ای که گویی این نیروها از آن دیگری هستند

آرای #فویرباخ در نقد دین بر افکار کارل مارکس، زیگموند فروید، اریش‌فروم و شماری دیگر از متفکران تاثیری انکارناپذیر داشته است

#ادامه‌دارد


@AndisheKonim
‍ ● مذهب از دید #کارل_مارکس

برای آلمان نقد بر مذهب عمدتا بسر رسیده است و نقد بر مذهب پیش شرط همه نقدهاست.

■ موجودیت دنیوی خطا- بس از انکه نیایش اسمانیش بر مبعد و محراب مردود گردید- برملا شده است.انسانی که در واقعیت افسانه ایی اسمانها ٬ موجودی مافوق بشری را جستجو میکرده و فقط بازتابی از خویشتن را یافته است٬ دیگر به آن تن در نخواهد داد که فقط تصویر بدلی خودش٬ فقط یک « موجود» غیر انسانی را بیابد.او واقعیت حقیقی را جستجو میکرد و باید جستجو کند.

■ شالوده نقد غیر مذهبی عبارت ازینست که : این انسان است که مذهب را می آفریند و مذهب نیست که انسان را می آفریند.و در واقع مذهب خودآگاهی و عاطفه انسانیست که یا هنوز خود را نیافته و یا انکه تاکنون خود را دوباره گم کرده است.البته انسان ٬ موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد.انسان در رابطه با جهان بشر ٬ حکومت و جامعه است.این حکومت و این جامعه است که مذهب( یعنی) جهان اگاهی وارونه را می سازد.زیرا که جهان وارونه است و مذهب٬ تئوری عمومی این جهان است٬ خلاصه ایی از دائرةالمعارف انست٬ شکل عامه پسند منطق آنست٬ جوهر شرف معنوی آنست٬ شور و حرارت آنست٬ تأیید اخلاقی آنست٬ مکمل تشریفاتی آنست٬ بنیان کلی تسلی و توجیه آنست.

■ مذهب تحقق افسانه ایی ذات انسانیست٬ زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست.بنابر این مبارزه علیه مذهب٬ مبارزه مستقیم علیه آن جهانیست که عطر معنوی آن٬ مذهب میباشد.

■ فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعیست٬ در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز میباشد.
مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است٬ احساس به یک جهان بی احساس است٬ همانطور که روح یک کیفیت بی روح است.مذهب تریاک مردم است.

■ نقد بر مذهب٬ انسان را از اشتباه بیرون می آورد تا به این ترتیب فکر کند٬ عمل نماید٬ واقعیت خود را همچون انسان از اشتباه بیرون آمده و بر سر عقل آمده ایی ترسیم نماید و به این ترتیب به گرد خود و به گرد خورشید واقعی خویش بچرخد.تا زمانی که انسان به گرد خود بچرخد٬ مذهب فقط خورشید تخیلی ایست که به گرد انسان میچرخد.

■ بنابرین وظیفه تاریخ است که بعد از آنکه حقیقت آخرت از میان رفت٬ حقیقت دنیا را مطرح سازد.
وظیفه فلسفه- که در خدمت تاریخ قرار دارد- این است که بعد از برملا شدن اشکال مقدس از خود بیگانگی انسان٬ در وهله اول از خود بیگانگی را در اشکال نا مقدس آن افشا نماید.به این ترتیب نقد بر آسمان مبدل به نقد زمین٬ نقد مذهب تبدیل به نقد بر حقوق و نقد الهیات مبدل به نقد بر سیاست میگردد.

📚 مقدمه نقد بر فلسفه حقوق #هگل

@AndisheKonim