الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#نماز_شب
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
2️⃣بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌹☘️
#روایتی_دیگر_از_کربلای_4
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

من در عملیات کربلای 4 از #گردان_تخریب مامور شدم به #گردان_حضرت_قاسم(ع) لشگر10 که قرار بود در #نخلستانهای_جزیره_ام_الرصاص به سمت #ابو_الخصیب عملیات کنه.
کار ما در عملیات خیلی زیاد بود قرار بود #بچه_های_تخریب جلوی گروهانها ، نخل ها رو با انفجار کمربندهایی که بدورش میبستند قطع کنند به نحوی که به صورت پل روی آبراهها سقوط کند و تردد نیروها به تندی صورت بگیرد و ما هم برای دقت در این ماموریت خیلی در آموزشها تلاش کرده بودیم.شب عملیات هم در #هلال_احمر_خرمشهر مستقر بودیم که صدای تیر اندازی های پی در پی و آتش توپحانه و پدافندها نوید شروع عملیات رو میداد.من داخل #کیسه_خواب خوابیده بودم و از ترس اینکه موش داخل کیسه خوابم نشه زیپ کیسه خواب رو تا زیر حلقم کشیده بودم وتازه چشمم گرم شده بود که با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم وبا کیسه خواب از جا بلند شدم.سرو صدای شیرجه هواپیما میومد و علی الظاهر بمب هواپیما مقابل داروخانه خیابونی که از #مسجد_جامع به سمت لب شط میرفت وسط بلوار به زمین خورده بود و به اندازه یک ماشین وانت گود کرده بود.
من از داخل هلال احمر بیرون اومدم و دیدم بچه هایی هم که تو #مسجد_جامع_خرمشهر مشغول استراحت بودند هم مقابل مسجد جمع شده بودند.هرچی فرمانده ها فریاد میزدند داخل ساختمونها برید کسی گوشش بدهکار نبود.
دیگه از نگرانی کسی خوابش نمیبرد همه تجهیزات و حمایل ها رو بسته بودند و آماده دستور بودند که حرکت کنند.از بیرون خبر میومد که #غواصها داخل آب توسط تیربارهای سنگین دشمن قلع و قم شده اند.من چون سابقه گذشتن از #آب_اروند رو در سال گذشته و در #عملیات_والفجر8 داشتم و مجسم میکردم که غواص هنوز از #نهر_عرایض بیرون نرفته زیر آتیش قرار بگیره چه اتفاقی میفته.!!!!
بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchanne
بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#سی_سال_گذشت
#سالگرد_تاسیس
#هیات_الوارثین
✍️✍️ راوی: #محمد_فرد

تازه جنگ تمام شده بود.
وغم اينكه شايد ديگر #بچه_هاي_گردان را نبينيم دلمون رو بدرد مي آورد و فكرمان را حسابي مشغول كرده بود .
#ياد_مقر_الوارثين
#ياد_دوكوهه
ياد #موقعيت_شهید_ پوررازقي، مناجات ها و دعاها و گريه هاي سحرهاي قبل از نماز صبح.
یاد #نماز_شب_هاي بچه هاي گردان .
روضه هاي عزيز دلمون حاج جعفر طهماسبي و #حسين_حسين گفتن ها و عزاداري ها و سينه زني ها...
صحبت هاي عارفانه #حاج_آقا_تاج_آبادي و...
خيلي غصه ميخورديم ...
نزديك #محرم شده بود كه ناگهان به دلمان افتاد جمعي را تشكيل دهيم با محوريت ارباب بيكفن #حضرت_ابا_عبدالله_الحسين_عليه_السلام.
بلافاصله و بدون هيچ درنگي تماس گرفتم.
بوق تلفن به صدا دراومد.
بوق اول.... بوق دوم.... بوق سوم.....
صدايي از آنطرف گوشي.....
الو ، سلام برادر جعفر...
الو سلام ، به به برادر ، چطوري ؟ خوبي؟
الحمدالله ، شكر.
و پس از كلي احوال پرسي
گفتم برادر جعفر موافقي يك جمعي تشكيل دهيم و هفته ايي يكبار #بچه_هاي_گردان به #عشق_امام_حسين علیه السلام و شهداي گردان دور هم جمع شويم.
استقبال و اشتياق برادر طهماسبي عالي بود و قرار گذاشته شد و شب اول در منزل ما که بیت الاحزان حضرت زهراء(س) نام داشت تشكيل شد.
پيشنهاد تشكيل هيأت بررسي و همه موافقت كردند و قرار شد يك اسم براي مجمع بگذاريم .
هريك اسمي را پيشنهاد دادند ونهايتا با پيشنهاد دوستان قرار شد مجمع به هيأت تبديل و اسم آنرا بگذاريم #هيأت_الوارثين و مسئوليت آنرا برادر جعفر طهماسبي بعهده بگيرد و اين #مدال_نوكري_امام حسين_عليه_السلام مثل هميشه برسينه ايشان نصب شود.
والحق كه تا امروز #هيأت_الوارثين مانند نگيني درخشان نام #شهيدان_گردان_تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام را متجلي ساخته و عزيز دلمون حاج جعفر طهماسبي با كمك و ياري دوستان خوبمون خصوصا #حاج_آقاي_قاسمي چراغ امام حسين عليه السلام را در #هيأت_الوارثين روشن نگهداشته اند.
و اميدواريم اين چراغ #تا_ظهور_حضرت_بقيه_الله_العظم جلوه نمايي كند.
السلام عليك يااباعبدالله الحسين عليه السلام
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#ناله_های_نیمه_شب
#تخریبچی_شهید
#حسن_خدمتی
✍️✍️✍️ راوی: #میثم_رجبی

سه چهارشب بود تب داشتم وزخمم عفونت شدید کرده بود.
شبهانمیتونستم بخوابم وبه همین دلیل رفت وآمد یواشکی بچه هارو برای نماز شب میدیدم.
یه شب اول ،#شهید_خدمتی رفت با یه فانوس و چند دقیقه بعد هم #شهید_مرآتی بلندشد وبااحتیاط زیاد اینور واونورو چک کردکه کسی بیدارنباشه! یه پتو انداخت روی سر ش و از چادر رفت بیرون....
یکی دو روز بعد به #شهید_علی_مرآتی گفتم : من هم یه شب میخوام باهات #نماز_شب بخونم اماخدا وکیلی نمیدونم کجا برم کسی نباشه!
اون باتعجب گفت : من از کجابدونم چه جایی بهتره...
من خیلی اصرار کردم و اون هم پذیرفت که همراهش برم.
من فکر میکردم شب ها اون میره پشت #مقر_الوارثین که چند تا قبر خالی بود اما وقتی راه افتادیم کمی از چادر دور شده بودیم که رسیدیم پای #میدان_مین_آموزشی که برای آموزش #معبر ، بعضی شب ها #بچه_های_تخریب داخلش معبر میزدند.
دیدم نشست ودست منو هم گرفت که منم بشینم.
اشاره کرد ساکت باش.
بعدشم بادست هدایتم کرد همونجا بشینم..
دوسه دقیقه نگذشته بود که صدای ناله شنیدم...اشک وناله وندائی مثل ضجه یا گریه بچه گانه مطول! بی وقفه و با هق هق.
من کپ کرده بودم.علی وقتی دید گیجم بااشاره وچند کلام آرام به من فهموند اگر میخوام #نماز_شب بخونم ،همونجا،نشسته بخونم!
مشغول نماز شدم . اما حالاصدای گریه #شهید_مرآتی هم اضافه شده بود...
سجده اول.سجده دوم...دیگه از دو سه طرف ناله بود که میشنیدم...اما کسی به کسی کاری نداشت...چیزی که الان دلم رو میسوزونه ناله #شهید_خدمتی بود...زار زار اسم شهدایی رو میبرد که همه شونو نمیشناختم..
خیلیاشون مال #گردان_تخریب نبودند...
مدام باناله جانسوزی میگفت: خدا: بدکردم....خداجاموندم...خدا نزن!!خدا نزن!!
اونشب وقتی برگشتیم دیگه نصفه شب سراغ #شهید_علی_آقای_مرآتی نرفتم...
چون جای من اونجا نبود.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#دیدار_یار
#شهید_پیام_پور_رازقی
#عملیات_بدر
#اسفند_ماه_63
✍️✍️✍️ راوی: #حسین_بداغی

قبل از #عملیات_بدر با تعدادی از بچه های #قرار گاه تازه تاسیس #نوح اومدیم منطقه جفیر ، حوالی سه راهی هورالعظیم ،
فرمانده مون اقا سید علی هوایی بود و یک چادر برپا کردیم . کنارمون تعدادی چادر بود که میگفتن بچه های تهرانند ولی خیلی برامون مهم نبود ، چونکه طلیعه عملیات که بعدا اسمش بدر شد پیدا بود و همه فکر و ذکر ماهارو مشغول کرده بود.
یک نامه ای برای پدر و مادرم نوشته بودم که بفرستم ، رفتم چادر تعاون یا تبلیغات که نزدیکمون بود ، یک برادر خوش تیپی که بعد ها فهمیدم حاج علیرضا تقی پور بوده گفت نامه هارو فعلا نمیفرستیم ، داشتم برمیگشتم سمت چادر که #پیام_پوررازقی رو دیدم ، خیلی وقت بود ندیده بودمش و در اون بیابونی که پر از غربت بود و هیچ اشنایی نبود ، یه دل سیر بغلش کردم ، آستیناش رو بالازده بود و وضو گرفته و سر حال بود ، هرچی ازش پرسیدم راجع به عملیات و اینا با لهجه خاص خودش میگفت بلادل گفتن نگید
با هم راه افتادیم و منو اورد پیش #حاج_عبدالله ،
حاجی رو قبلا چند باری دیده بودم ، تازه فهمیدم این بچه های تهران که میگفتند ، بچه های #تخریب_تیپ_سیدا_لشهدان.
موقع خداحافظی ، حاجی عبدالله رو کرد به پیام و گفت ایشون رو هم ببرید عملیات.
پیام گفت برو اماده شو بریم.
سریع لباس پوشیدم و اماده شدم .
دو نفر دیگه هم اومدند و شدیم چهار نفر و سوار یک کامیون که اون موقع بهش میگفتند مایلر شدیم ، هر چهار نفر عقب کامیون بودیم ، یادم نیست که پیام معرفیشون کرد یا نه ولی بعد ها فهمیدم یکی از اون دو نفر حاج ابراهیم طهماسبی بود و یکی دیگه حاج محسن اسدی. رفتیم تا به مقصد رسیدیم .
قرار بود شب بخوابیم و فردا صبح #مین و #خرج_گود و مهمات بار بزنیم و برگردیم ، من از همه جا بی خبر راحت گرفتم خوابیدم و دم دمای صبح با صحنه ای از خواب بیدار شدم. این سه بزرگوار یعنی #شهید_پور_رازقی و حاج ابراهیم و حاج محسن پتو کشیده بودند روی سرشون و مشغول #نماز_شب بودن.منم روم نشد پاشم و گرفتم خوابیدم و ساعتی بعد با صدای اذان #شهید_پیام_پوررازقی از خواب بیدار شدم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
بچه ها نگران بودند وخودشون رو با ذکر خدا آروم میکردند و بعضی ها هم مشغول خواندن #نماز_شب شدند و از گوشه ای هم صدای زمزمه #مداح_گردان_حضرت_قاسم (ع) میومد که میخوند.
شبهای دراز بی عبادت چکنم
طبعم به گناه کرده عادت چکنم
گویند کریم ما گنه میبخشد
او می بخشد من از خجالت چکنم
#شهید_محسن_صباغزاده کنار من بود او هم داشت نماز شب میخوند و هم به مناجات گوش میداد..تو دلم گفتم این بچه، پاشو تو خط بگذاریم پریده!!!!.
ریا نشه من هم برای اینکه حفظ ظاهر کنم وارد جرگه نمازشب خون هاشدم .
شاید هنوز به #نماز_وتر نرسیده بودیم که یکی صدا زد برادرها راه بیفتید برای رضای خدا نماز شب تعطیل شد. از جا بلند شدیم به امید اینکه میریم برای عملیات .
خودم رو به #حاج_عباس_قهرودی فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) رسوندم تا برای عملیات کارها رو با ایشون چک کنم .که حاجی گفت دستور رسیده که تا هوا روشن نشده نیروها از #خرمشهر خارج بشن .#شهید_صفر_خاجوی فرمانده یکی از گروهانها بود .شروع کرد سر وصدا کردن . و نیروهاش رو زود تر از بقیه گروهانها به خط کرد . گردان به ستون یک از کوچه های اطراف #مسجد_جامع_خرمشهر به سمت جاده اصلی اهواز خرمشهر حرکت داده شد و مقابل پمپ بنزین ورودی خرمشهر سوار بر تریلی به اهواز منتقل شدند.
گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) اومدند اردوگاه کوثر در جاده سوسنگرد ،وبچه های تخریب واطلاعات عملیات هم رفتند زیر پل هفتی هشتی مستقر شدند.و خدا رو شکر که یگانها نیروها رو از خرمشهر واطراف اون تخلیه کردند..
صبح روز 4 دیماه سال 65 داخل خرمشهر جهنمی از آتش بود.از زمین هوا گلوله میریخت.در اطراف مسجد جامع خرمشهر جایی نبود که گلوله ای نخورده باشه.
وقتی عقب اومدیم تا برای عملیات بعد آماده شویم. همه به هم میگفتند خدا ما رو تنبیه کرد؟؟؟!!! چون خیلی مغرور شده بودیم .یادمون رفته بود که خدا همه کاره است نه ماها. خدا حال ما رو کربلای 4 گرفت که کربلای 5 به ما حال بده!!!!
🌹☘️
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
به بهانه #بیست_و_نهمین
#سالگرد_تاسیس
#هیات_الوارثین
✍️✍️ راوی: #محمد_فرد

تازه جنگ تمام شده بود.
وغم اينكه شايد ديگر #بچه_هاي_گردان را نبينيم دلمون رو بدرد مي آورد و فكرمان را حسابي مشغول كرده بود .
#ياد_مقر_الوارثين
#ياد_دوكوهه
ياد #موقعيت_شهید_ پوررازقي، مناجات ها و دعاها و گريه هاي سحرهاي قبل از نماز صبح.
یاد #نماز_شب_هاي بچه هاي گردان .
روضه هاي عزيز دلمون حاج جعفر طهماسبي و #حسين_حسين گفتن ها و عزاداري ها و سينه زني ها...
صحبت هاي عارفانه #حاج_آقا_تاج_آبادي و...
خيلي غصه ميخورديم ...
نزديك #محرم شده بود كه ناگهان به دلمان افتاد جمعي را تشكيل دهيم با محوريت ارباب بيكفن #حضرت_ابا_عبدالله_الحسين_عليه_السلام.
بلافاصله و بدون هيچ درنگي تماس گرفتم.
بوق تلفن به صدا دراومد.
بوق اول.... بوق دوم.... بوق سوم.....
صدايي از آنطرف گوشي.....
الو ، سلام برادر جعفر...
الو سلام ، به به برادر ، چطوري ؟ خوبي؟
الحمدالله ، شكر.
و پس از كلي احوال پرسي
گفتم برادر جعفر موافقي يك جمعي تشكيل دهيم و هفته ايي يكبار #بچه_هاي_گردان به #عشق_امام_حسين علیه السلام و شهداي گردان دور هم جمع شويم.
استقبال و اشتياق برادر طهماسبي عالي بود و قرار گذاشته شد و شب اول در منزل ما که بیت الاحزان حضرت زهراء(س) نام داشت تشكيل شد.
پيشنهاد تشكيل هيأت بررسي و همه موافقت كردند و قرار شد يك اسم براي مجمع بگذاريم .
هريك اسمي را پيشنهاد دادند ونهايتا با پيشنهاد دوستان قرار شد مجمع به هيأت تبديل و اسم آنرا بگذاريم #هيأت_الوارثين و مسئوليت آنرا برادر جعفر طهماسبي بعهده بگيرد و اين #مدال_نوكري_امام حسين_عليه_السلام مثل هميشه برسينه ايشان نصب شود.
والحق كه تا امروز #هيأت_الوارثين مانند نگيني درخشان نام #شهيدان_گردان_تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام را متجلي ساخته و عزيز دلمون حاج جعفر طهماسبي با كمك و ياري دوستان خوبمون خصوصا #حاج_آقاي_قاسمي چراغ امام حسين عليه السلام را در #هيأت_الوارثين روشن نگهداشته اند.
و اميدواريم اين چراغ #تا_ظهور_حضرت_بقيه_الله_العظم جلوه نمايي كند.
السلام عليك يااباعبدالله الحسين عليه السلام
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹
🌹🌴🌴


1⃣ #غواصان_تخریبچی 🍃🌺

شبهای قبل از حماسه
#عملیات_والفجر_8

#تخریب_لشگر_10 🌺🍃

✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی


دو ماهی بود که روزها توی آب بودیم و شبها خواب نداشتیم و مشغول تمرین و مانور بودیم و هر وقت بی تاب می شدیم سخنان دلنشین فرمانده مون #حاج_عبدالله_نوریان به ماها آرامش میداد حق هم داشتیم نوجوان بودیم و هنوز تلخی روزگار رو نچشیده بودیم. برای حاج عبدالله هم سخت بود که ببینه بچه هاش از سرما توی لباس غواصی میلرزند.
اوایل بهمن که از ذزفول به روستای #ام_النوشه در کنار کارون رفتیم بیشتر به ما سر میزد. من و #شهید_حسن_مقدم به شدت مریض شده بودیم به طوریکه حسن کلیه درد گرفته بود اما مقابل حاج عبدالله حرفی نمیزد. حاجی که وضع رو اینطور دید برای بچه ها یک معجونی آورد که قدری مشکلشون حل بشه. اون مقداری ارده و عسل و کنجد رو با هم مخلوط کرد و به ما داد و گفت قل از اینکه داخل آب شوید دو قاشق بخورید تا بدنتون گرم بشه.
داشتیم به روزهای عملیات نزدیک میشدیم و تمرین ها هم سنگین وسنگین تر میشد شبها با تجهیزات بیشتر وارد آب رودخانه کارون میشدیم و وزنه های سربی دور کمرمون رو بیشتر میکردیم.
توی همه تمرین ها ، سخترینش حمله به ساحل دشمن بود که ما نیمه شب تمرین میکردیم و سختی اش این بود ..بعد از اینکه داخل آب بدنمون به سرما عادت کرد بیرون می اومدیم و ساعتی بدون حرکت در ساحل میخوابیدیم. من و حسن یک شب از شدت سرما دندونامون به هم میخورد که از شدت صداش ، صدای بچه ها در اومد و من و حسن یک سنگریزه توی دهان گذاشته بودیم که دندون هامون به هم نخوره.
شبها یک ساعت به اذان صبح از آب خارج میشدیم و لباس غواصی ها رو از تن بیرون می آوردیم و از اسلکه تا چادرها که مسافتش کم هم نبود میدویدیم تا با چفیه خودمون رو خشک کنیم.حوله ای در کار نبود و بعد هم زیر پتو می چپیدیم تا قدری بدنمون گرم بشه. حسن یک مقدار که گرم میشد اورکتش رو رو سرش می انداخت و میرفت #حسینیه و مشغول #نماز_شب میشد.اما من زورم میومد پتوی گرم رو رها کنم.. میخوابیدم تا صدای اذان و اقامه پیشنماز تموم بشه و تازه وضو میگرفتم و با یا الله یاالله به رکعت دوم نماز میرسیدم.

🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel