مگر چه می خواهم از وطن؟
جزگهواره و گندم و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستانها
چه میخواهم من؟جز تکه ای نان و آفتاب و آرامش جز بارانی که آهسته و نرم می باردو آن پنجره :
که سمتِ بوسه و چراغ
گشوده میشود و مرا میطلبد
مگر من چه میخواهم از موطن اَم؟که
همچون کوچه ای برفرازِ خاطره و ابر
یا چونان پرنده ای در قفس از من دریغش میکنید!
و حسرتِ نور و لبخند و آواز رابر شانه هایم می نشانید
و اینگونه است:
که طاقها و دروازه ها میگریند
اشکها میرویند
و کودکان و آوارگان، میانِ مسلخ ومرگ
پرسه می زنند
می روند مهتاب و رؤیا بیاوراَند
چه می خواهم از وطن؟
شمایان که لهجه یِ اهریمن دارید: بگویید:
خستگی های من
طلوعِ کدام رازْ دانه و فاجعه است
زخم ها و رنج ها و اَندوه یاران
حوالیِ کدامین ستاره خواهند شکفت. آری!
شمایان که فریادها و بغض ها را نجوایی مختصر می پندارید: بگویید :
سهم من از موطن اَم چیست!
آه ممنوعِ من... میهنِ تلخ
ای سرزمینِ حماسه های ِ بی نام در نهایتِ دیوارهایِ خاموش
تا میعاد در حوادث : بدرود
تا اوجِ مشعل ها و ابدیتِ یک چهره بدرود
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار #شیرکو_بیکس #ترجمه_امید_آدینه@zan_j