Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#کانت
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
* سراپا عیب است آن که هیچ عیبی ندارد.
آن که دوستم می‌دارد باید اندکی زمینی باشد.

اَلفرد تنیسون

* برخلافِ گفته‌ی پاسکال، ما عاشقِ فضیلت‌ها نمی‌شویم، بلکه عاشقِ اشخاص می‌شویم، گاه همان‌قدر به خاطرِ عیب‌هایشان که به خاطرِ فضیلت‌هایشان.

ژاک ماریتَن

* عشق به شرطی می‌تواند شکوفا شود که آزاد و خودجوش باشد؛ فکرِ وظیفه آن را می‌کشد. گفتنِ این‌که وظیفه‌ات این است که او را چنین و چنان دوست بداری مطمئن‌ترین راهِ ایجادِ تنفر از اوست.

برتراند راسل

* عشق مسئله‌ی احساس است نه اراده، و من نمی‌توانم دوست بدارم زیرا که چنین می‌خواهم، یا حتی زیرا که چنین وظیفه دارم (من نمی‌توانم مجبور به عشق شوم)؛ بنابراین وظیفه‌ی دوست داشتن بی‌معناست.

ایمانوئل کانت

* می‌دانیم که در همه‌ی هنرها هر که از عشق درس آموخته باشد بلندآوازه می‌شود، و آن که از عشق محروم باشد در تاریکی می‌ماند.

افلاطون

* تصویری که شعر از عشق به ما می‌دهد بسیار عاشقانه‌تر از خودِ عشق است. ونوس آن‌چنان زیبای عریان و پر شور و بی‌تابی نیست که در شعرِ ویرژیل نمایان می‌شود.

میشل دو مونتنی

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#آلفرد_تنیسون #ژاک_ماریتن #برتراند_راسل  #کانت #افلاطون #دومونتنی

@volupte
اندیشه‌ی اسطوره‌ای به ساختار فضایی بسیار خاص و ملموسی دست می‌یازد تا《سمت‌گیری》کل‌نگر خود را نسبت به جهان تحقق بخشد. کانت در مقاله‌ی خود با عنوان《منظورمان از سمت‌گیری در اندیشه چیست؟》که به رغم موجز بودنش شیوه‌ی اندیشه‌ی کانت را به شاخصترین وجه نشان می‌دهد، می‌کوشد که منشأ مفهوم《سمت‌گیری》را تعریف و تحول آن را دنبال کند. کانت می‌نویسد:《هر اندازه هم ما مفاهیم خود را فراسویِ جهان حسی قرار دهیم و هرقدر هم که آنها را از امور محسوس بپیراییم و منتزع کنیم باز هم تصاویر به مفاهیم متصل‌اند. [...] زیرا چگونه می‌توانیم به مفاهیم خود معنا و مدلول بدهیم اگر نوعی شهود حسی [...] زیرساخت آنها نباشد؟》کانت سپس نشان می‌دهد که چگونه همه‌ی سمتگیریها با تمایزاتی که به طور حسی احساس می‌شوند آغاز می‌گردند یعنی با احساس تمایز میان دستِ راست و دستِ چپ و چگونه این شهود حسی به قلمرو شهود ریاضی محض ارتقا می‌یابد و سرانجام به سمت‌گیری اندیشه‌ی انتزاعی یا سمت‌گیری خرد نظری می‌انجامد. اگر ویژگی فضای اسطوره‌ای را بررسی کنیم و آن را با فضایِ شهودِ حسی و فضایِ منطقی ریاضیات مقایسه نماییم می‌توانیم این مراحل سمت‌گیری را تا لایه‌ی ذهنی باز هم پایین‌تری دنبال کنیم و بوضوح نقطه‌ی انتقالی را تشخیص دهیم که در آنجا تقابل ذاتی که در احساس اسطوره‌ای ریشه دارد شروع به شکل‌گیری می‌کند و عینیت می‌یابد و از طریق آن، روند عمومی عینی [= ابژه] کردن یعنی درکِ شهودی _ عینی جهانِ تأثیراتِ حسی جهت تازه‌ای می‌گیرد.

متن: فلسفه‌ی صورتهای سمبلیک، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر هرمس

#کانت #ارنست_کاسیرر

@volupte
من روندی را که از زمان کانت تاکنون رایج بوده است وارونه می‌کنم. در میان فیلسوفان رایج بوده است که نخست با《چگونه می‌دانیم؟》آغاز کنند و سپس به《چه می‌دانیم؟》بپردازند. به گمان من این خطاست، زیرا دانستن اینکه《چگونه می‌دانیم؟》بخش کوچکی از دانستن《چه می‌دانیم؟》است. به‌دلیلی دیگر نیز آن را خطا می‌دانم: این روند تمایل دارد به شناخت، اهمیت کیهانی بدهد، که به‌هیچ‌روی شایسته‌اش نیست، و بدین‌سان پژوهنده‌ی فلسفه را آماده این عقیده کند که ذهن بر جهان ناذهنی نوعی برتری دارد یا حتی این عقیده که جهان ناذهنی چیزی نیست مگر رٶیای دهشتناکی که ذهن در لحظات نافلسفی‌اش دیده است. این دیدگاه یکسره با تصویر ذهنی من از کیهان بیگانه است. من بینشی را که از اخترشناسی و زمین‌شناسی برمی‌آید بی‌قیدوشرط می‌پذیرم، بینشی که مشخص می‌کند هیچ گواهی از امری ذهنی یافت نمی‌شود، مگر در قطعه‌ی کوچکی از فضا _ زمان، و اینکه فرایندهای عظیم تحول سحابی‌ها و ستارگان طبق قوانینی پیش می‌روند که ذهن هیچ‌گونه نقشی در آن‌ها بازی نمی‌کند.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل #کانت

@volupte
تفاوت میان《جریان اصلیِ》سنت آنگلوساکسون و《جریان اصلیِ》سنت آلمانی در فلسفه‌ی سده‌ی بیستم، در واقع، دو موضع متضاد در قبال کانت را نشان می‌دهد. سنتی که پیشینه‌اش به راسل بازمی‌گردد، مسئله‌ی کانت در مورد حقیقت‌های تألیفی پیشاتجربی را به کناری نهاد و آن را نوعی بدفهمی از ماهیت ریاضیات به شمار آورد، و بنابراین معرفت‌شناسی را امری دانست مربوط به به‌روزرسانی دیدگاه‌های لاک. در جریان این به‌روزرسانی، معرفت‌شناسی را از روان‌شناسی جدا کردند و آن را مطالعه‌ای در نسبت‌های بدیهی میان گزاره‌های پایه‌ای و غیرپایه‌ای به شمار آوردند. این نسبت‌ها را نیز، به نوبه‌ی خود، مسئله‌ای مربوط به《منطق》دانستند، نه مربوط به واقعیت تجربی. از سوی دیگر، فیلسوفانی که در سنت آلمانی می‌زیستند، دفاع از آزادی و معنویت از طریق مفهوم《قوام‌بخشی》را رسالت خاص فلسفه برشمردند و آن را پاس داشتند. اکثر فیلسوفان آلمانی (و بسیاری از فیلسوفان فرانسوی) تجربه‌گرایی منطقی، و بعدها، فلسفه‌ی تحلیلی را نادیده گرفتند، چرا که معتقد بودند این فلسفه‌ها《استعلایی》نیستند و، از این رو، نه روش صحیحی دارند و نه چندان که باید پروش‌گرانه‌ اند. حتا آن‌هایی که جدی‌ترین تردیدها را در مورد کانتی‌ترین آموزه‌ها داشتند هرگز در ضرورت انجام کاری از جنس《چرخش استعلایی》او تردید به خود راه ندادند. در اردوی آنگلوساکسون‌ها نیز تصور بر این بود که چرخش به‌اصطلاح زبانی کار مرزبندی فلسفه از علم را بر عهده دارد، و در عین حال انسان را از کمترین نشانه‌ها، یا وسوسه‌های《ایده‌ئالیسم》مصون می‌دارد، وسوسه‌ای که نقطه ضعف فلسفه‌ی قاره‌ای به شمار می‌آمد.

متن: فلسفه و آینه‌ی طبیعت، ریچارد رورتی، ترجمه‌ی مرتضی نوری، نشر مرکز

#کانت #برتراند_راسل #جان_لاک #ریچارد_رورتی

@volupte
سه چراغ راهنمای هومبولت، نخست ترغیب آدمی به استفاده از تجربه‌های گوناگون، دوم، بهره‌برداری از این تجربه‌ها به‌گونه‌ای هماهنگ و سوم، انجام دادن این کار در چارچوب حدود اخلاقی کانت، به صورت سه اصل منطقاً مستقل برای هومبولت باقی مانده بودند.
...
با اطمینان می‌توان گفت که《هماهنگی به‌نظر هومبولت》قضیه‌ای مربوط به زیبایی‌شناسی است که تنها با ذوق یا احساس می‌توان آن را دریافت؛ به همان‌سان که یک شخص زیبایی را درک می‌کند و نه با یک نوع حسابگری بنتامیِ احتمالات. این نوع هماهنگی ممکن است با بیشترین تحقق کمی امکانات تطبیق داشته باشد، ولی از جهت منطقی با آن یکی نیست. شَفتس‌بری را که یک فایده‌گرا بود، می‌توان بی‌گمان نیای بنیان‌گذار این مفهوم هومبولت دانست.

متن: از پیشگفتار جی. دبلیو بارو در کتاب حدود عملکرد دولت، ویلهلم فون هومبولت، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، نشر علمی

#شفتسبری #جرمی_بنتام  #کانت #هومبولت #جی_دبلیو_بارو

@volupte
اپیکوریان برای تمتع و لذّت بیشتر و رواقیان برای کاستن درد و رنج تلاش می‌کنند. اوّلی به ما می‌آموزد که هدف زندگی خوش‌بودن است و دومی هدف زندگی را اجتناب از اندوه می‌داند. نتیجه‌ی کل این محاسبه موپرتویی را به بدبینی کشاند. زیرا این محاسبه نشان می‌داد که در زندگی مجموع رنجها همواره بیش از مجموع خوشیهاست.
...
کانت با مردود شمردن لذت‌طلبی به‌منزله‌ی اساس اخلاق، تمامیِ اهمیّتِ اخلاقی و دینیِ《حساب لذت و درد》موپرتویی را از آن گرفت. از آن پس مسئله‌ی ارزش زندگی از چشم‌انداز کاملاً نوی دیده شد. [کانت می‌نویسد: ] 《تعیین این‌که زندگی برای ما چه ارزشی دارد اگر صرفاً با معیارِ آنچه لذّتبخش است (یعنی با معیارِ هدفِ طبیعیِ همه‌ی تمایلات) ارزیابی شود آسان است. این ارزش زیر صفر خواهد بود، زیرا چه‌کسی حاضر است که تحت همین شرایط زندگی را از نو آغاز کند؟ چه‌کسی حاضر است که حتی طبق برنامه‌ای که خود طرح می‌کند (گرچه این برنامه نیز باید از سیر طبیعی امور تبعیّت کند) و هدف آن صرفاً لذت بردن باشد زندگی را از نو آغاز کند؟ ... بنابراین جز ارزشی که ما خود به‌زندگی خویش می‌دهیم چیزی باقی نمی‌ماند. این ارزش نه به آنچه انجام می‌دهیم بلکه بستگی دارد به آنچه با در نظر داشتن هدفی انجام می‌دهیم. و این هدف چنان از طبیعت مستقل است که خود وجود طبیعت هم تحت چنین شرایطی می‌تواند هدف باشد.》

متن: فلسفه‌ی روشنگری، ارنست کاسیرر، ترجمه‌ی یدالله موقن، نشر نیلوفر

#کانت #موپرتویی #ارنست_کاسیرر

@volupte
مهم‌ترین کتاب کانت نقد عقل محض است که در سال ۱۷٨۱ منتشر شد. یکی از اغراض این شاهکار فلسفی که مفصل و مشکل‌فهم است، این بود که نشان دهد که معرفت انسان قادر به فراتر رفتن از تجربه نیست. از این منظر نتایج کانت شبیه هیوم است ولی از راه دشوارتری به آن می‌رسد و متأسفانه دنبال کردن استدلال او بسیار مشکل است، راهی که او خود《راه تیغستان》نامید، راهی که پر از خار است. ولی حداقل نتیجه روشن است: متافیزیک، یا معرفتِ دنیای فوق حسی واقعیت غائی، ممکن نیست؛ دانش ما به دنیای پدیدارها یا طبیعت که تنها نمود واقعیت ناشناخته است، محدود است؛ در این دنیا فقط دانش علمی عینی اعتبار دارد.

متن: فیلسوفان سکولار، نوشته‌ی لوئیس وایت‌بک، ترجمه‌ی هِنری مَلکمی، نشر پیله

#کانت #هیوم #لوئیس_وایت_بک

@volupte
ایمانوئل کانت در دفتری به نام به‌سوی صلح پایدار (۱۷۹۵) که سال بعد از انتشار به زبان فرانسه ترجمه شد نشان می‌دهد که نباید《ترک جنگ》را با صلح واقعی یکی گرفت که این دومی نیازمند چارچوبی حقوقی با هدف جلوگیری از جنگ است. در اینجا موضوع همانا برون‌رفت از رابطه‌ی میان دولت‌ها بر پایه‌ی《وضع طبیعی》است. برای این کار ضروری است که دولت‌های امضاکننده‌ی پیمان‌‌نامه‌ها نیت پنهان جنگیدن نداشته باشند. می‌توان در این سخن پژواکی از فرانسه‌ی انقلابی دید که در قانون اساسی سال ۱۷۹۱ خود، چشم‌پوشی از هر گونه جنگ کشورگشایانه‌ی آینده و علیه آزادی مردمان دیگر اعلام داشت. به هر رو کانت به افشای دریافت《پدرانه》از دولت و نیز به افشای بازی بلندپروازانه‌ی دودمان‌های پادشاهی می‌پردازد که به《جنگ دولت‌ها》راه می‌بَرد.

《نخستین جستار نهایی》برای صلح پایدار بر این انگشت می‌گذارد که《قانون اساسی مدنی باید جمهورسالار باشد》و بنیاد آن بر سه اصل زیرین نهاده شود؛ نخست، اصل آزادی‌ها (که برای همه‌ی هموندان جامعه همچون انسان‌ها تضمین شده است)؛ دوم، اصل فرمان‌برداری قانونی همگان (همچون سوژه‌ها، از نظام قانون‌گذاری همه‌گستر)؛ و سوم، اصل برابری (برای همه‌ی سوژه‌ها، به‌عنوان شهروند). بدین‌سان، قانون اساسی از ایده‌ی《قرارداد آغازین》برمی‌آید و سرچشمه‌اش را در مفهوم حقوق می‌یابد، یعنی دسته‌ای از قاعده‌های تضمین‌گرِ همزیستیِ آزادی‌ها بر پایه‌ی قانونی جهان‌روا، و همه گستر.

متن: نظریه‌های جمهوری و جمهوریت، سرژ اُدیه، ترجمه‌ی عبدالوهاب احمدی، انتشارات بایگانی

#کانت #سرژ_ادیه

@volupte
شاید هابرماس گمان کند من همسو با ایمانوئل کانت برداشتی از عقل پیشینی و متافیزیکی را بیان می‌کنم که در اصول و آرمان‌های نظریه‌ی عدالت به مثابه‌ی انصاف _ برطبق چنان تفسیری از این نظریه _ پایه‌ریزی شده است. من منکر این نظرات و ادعاها هستم. برداشت فلسفی از شخص جای خود را در لیبرالیسم سیاسی به برداشت سیاسی از شهروندان آزاد و برابر می‌دهد. همین‌طور وظیفه‌ی برساخت‌گرایی سیاسی این است که محتوای اصول سیاسی عدالت را به برداشتی از شهروندان در مقام اشخاص معقول و عقلانی ربط بدهد.
...
آیا لیبرالیسم سیاسی واژه‌ی《معقول》را برای بیان صدق یا اعتبار داوری‌های اخلاقی به کار می‌برد, یا صرفاً برای بیان نگرشی تأملی درباره‌ی مدارا؟

... لیبرالیسم سیاسی مفهوم صدق اخلاقی را در ارتباط با داوری‌های سیاسی (همواره اخلاقیِ) خود به کار نمی‌برد, بلکه در این‌جا قائل به این است که داوری‌های سیاسی, معقول یا نامعقول‌اند; و آرمان‌ها, اصول و موازین سیاسی را به عنوان معیارهای امر معقول طرح‌ریزی می‌کند. این معیارها به نوبه‌ی خود با دو ویژگی اساسی اشخاص معقول در مقام شهروندان مرتبط هستند: نخست, اشتیاق آن‌ها برای پیشنهاد شرایط همکاری, و در صورتی که پذیرفته شوند, وفاداری به این شرایط که آن‌ها و دیگران در مقام شهروندان برابر می‌توانند آن‌ها را به عنوان شرایط منصفانه‌ی همکاری اجتماعی به طور معقول بپذیرند; و دوم اشتیاق آن‌ها به شناسایی بارهای داوری و پذیرش نتایج آن‌ها‌. لییرالیسم سیاسی با هدف سیاسی‌ای که از بررسی ضروریات قانون اساسی و عدالت اساسی دارد, این ایده‌ی امر معقول را کافی می‌داند. به‌کارگیری مفهوم صدق رد نمی‌شود یا زیر سؤال نمی‌رود, بلکه به عهده‌ی دکترین‌های جامع گذاشته می‌شود که این مفهوم را به کار ببرند یا رد کنند, یا از ایده‌ی دیگری به جای آن استفاده کنند. و در نهایت امر معقول البته نشان‌دهنده‌ی نگرش تأملی درباره‌ی مداراست, زیرا بارهای داوری را به رسمیت می‌شناسد, و این به نوبه‌ی خود به آزادی وجدان و آزادی اندیشه می‌انجامد‌.

جان رالز

متن: فکرآورد: هابرماس. رالز

#جان‌_رالز #هابرماس #کانت

@volupte
هگل اذعان دارد که بردگی لازمه‌ی ساختار اجتماعی دموکراسی یونان بود.

یونانیان تنها بعضی از انسان‌ها را آزاد می‌دانستند, ما این دید را که همه‌ی انسان‌ها《باید》آزاد باشند مدیون مسیحیت‌ایم. چنین نگرشی فرض می‌گیرد که کل دوران مسیحی به جایی می‌رسد که آزادی برای تمام انسان‌ها عملاً ممکن خواهد شد.

آزادی باید در آگاهی و اراده‌ی فردی شکل بگیرد. اما درعین توسعه به‌صورت تفرد عصر جدید, آزادی باید هنوز جنبه‌ی اجتماعی خود را توسعه بخشد. در ابتدا آزادی بسیار ذهنی, در تباین میان وظیفه و میل شخصی شکل می‌گیرد (در نظام‌های اخلاقی و در اوج آنها نظام کانت). آزادی تنها در پایان کار آگاه می‌شود که تاریخ و جنبه‌ی اجتماعی دارد.

متن: هگل, لوید اسپنسر و آندرژ کراوتز

#هگل #کانت #لوید_اسپنسر #آندرژ_کراوتز

@volupte
رقیب الهیاتی بزرگ آگوستین در آغاز قرن پنجم, متأله بریتانیایی, پلاگیوس بود که در وجود گناه اصلیِ موروثی تردید کرد و گفت که انسان می‌تواند بدون کمک خدا خیر را انتخاب کند. آگوستین به‌تندی پاسخ داد که گناه, واقعی است و انعکاس آن را می‌توان در تکبر ریشه‌کن‌ناشدنی ما دید; به‌زعم او, تنها چیزی که بر گناه غلبه می‌کرد, عمل لطف الهی بود. روسو را می‌توان پلاگیوسیِ مدرنِ تمام‌عیار و کانت را نیمه‌پلاگیوسی دانست. تحلیل کانت از تکبر انسان, بسیار نزدیک به تحلیل آگوستین است; همین نزدیکی است که کانت را متمایل می‌کند تا تحقیر را نوعی ابزار سودمند اخلاقی تلقی کند. بااین‌همه, فروتنی, فضیلتی است که در مسیحیت, بزرگ داشته می‌شود, چون مانند دیگر فضیلت‌ها, آن را چیزی غیرطبیعی می‌دانند: انسان گناهکار, طبیعتاً متمایل به تکبر است, و تنها از طریق لطف الهی می‌تواند بر آن غلبه کند و فروتنی را به دست آورد. کانت سرشت طبیعی تکبر را پذیرفت, اما نمی‌توانست آموزه‌ی مسیحی لطف را بپذیرد, چون فضیلت تنها زمانی اصیل است که آن را آزادانه به دست آورده باشیم, یعنی به زبان فنی کانت, به‌نحوی《خودآیین》و نه《دگرآیین》. در نتیجه کانت این استدلال عجیب را مطرح می‌کند که فروتنی نیز به همین میزان طبیعی است و زندگی روان‌شناسانه‌ی انسان اخلاقی در محاصره‌ی دو نیروی متخاصم قرار دارد که هر دو کاملاً طبیعی‌اند: تکبر خودپسندانه و تقصیر عذاب‌آور.

متن: خدای مُرده‌زاد, دین, سیاست و غرب مدرن, مارک لیلا

#کانت #آگوستین #پلاگیوس #روسو #مارک_لیلا

@volupte
هـِردر و جنبش توفان و تلاطم در آن زمان صدای غالب را در آلمان در اختیار داشتند و کانت ناگزیر باید با هـِردر و جنبش توفان و تلاطم دست‌وپنجه نرم می‌کرد تا بتواند در این بحث جایی داشته باشد. وحشت کانت برآمده از قطارِ از ریل خارج‌شده‌ای است که همان نبوغ در دستان جنبش توفان و تلاطم است.
...
پیداست که تصور کانت از نبوغ تا حد زیادی از تصور جنبش توفان و تلاطم دراین‌باره متفاوت است و کانت به پذیرش بی‌قیدوشرط نبوغ خودانگیخته‌ی برانگیزنده بدگمان بود. همان‌طور که زامیتو اشاره می‌کند, کانت در نامه‌ای در سال ١٧٦٨ به هـِردر درباره‌ی 《نوعی زیاده‌روی بیش‌ازاندازه درباره‌ی نبوغ》اخطار داد. در این اوضاع‌واحوال, کانت تلاش می‌کرد ظرفیت‌های نبوغ را تشریح کند و گویی افسار کردن حیوانی بسیار وحشی را وظیفه‌ی خود می‌دانست.
...
زمانی کانت بر نقش ذوق بر نبوغ تأکید می‌کند که《آموزگاران تازه‌کار》و《افراد شیاد》با رنگ‌ولعاب خاصی درباره‌ی نبوغ سخن می‌گویند و گفتنی است که کانت هم چندان به‌صراحت آن‌ها را نکوهش نمی‌کرد. کانت بخشی را با این عنوان شروع می‌کند که《اکنون, مادامی که هنر نبوغ را نشان می‌دهد, درواقع استحقاق این را دارد که الهام‌گرفته نامیده شود, اما زمانی باید هنر زیبا نامیده شود که ذوق را نشان دهد. ازاین‌رو, زمانی که درباره‌ی هنر به عنوان هنر زیبا حکم می‌کنیم, آنچه باید ورای همه‌ی این‌ها به آن نظر کنیم, دست‌کم به عنوان شرطی اجتناب‌ناپذیر, همانا ذوق است.》... ذوق به‌عنوان نوعی محدودیت مقابل تخیلِ بی‌قیدوبند عمل می‌کند. الهام می‌تواند هنرمند را صرفاً تا این حد پیش ببرد; فرد احساسی پیدا می‌کند که در باب هرچیزی می‌تواند《الهام‌گرفته》خطاب شود. از سوی دیگر, هنر زیبای راستین مستلزم مقاومت ذوق است. کاری که تمام و کمال الهام شده است, در معرض خطر بی‌انسجامی است (که کانت نمی‌تواند آن را تاب آورد‌.)

متن: دیدگاه کانت در باب نبوغ, پاول برونو

#کانت #هردر #پاول_برونو

@volupte
کانت در نقد سوم می‌نویسد:《زمانی که خیال برای شناخت استفاده شود, آنگاه تحت قید‌وبند قوه‌ی فاهمه قرار می‌گیرد و باید با مفهوم فاهمه متناسب باشد.》بااین‌حال, داستان زمانی متفاوت می‌شود که خیال برای اهداف زیباشناختی به‌کار گرفته شود. در این صورت,《خیال آزاد است, فراتر از آن هماهنگی با مفهوم فاهمه, به شیوه‌ای طبیعی گنجینه‌ای از سازمایه‌ی خام برای فاهمه فراهم کند که فاهمه آن‌ها را در مفهومش نادیده گرفته است.》
...
ستون بی‌انتها اثر برانکوشی مقدار زیادی ماده‌ی خام برای تأملات الیاده فراهم می‌آورد. مطالعه‌ی فرهنگ قومی رومانیایی‌ها نشان می‌دهد که ستون آسمان مضمون رایجی است. همان‌طور که الیاده می‌گوید,《نمادگرایی درباره‌ی محور جهان پیچیده است: محور از آسمان پشتیبانی می‌کند و همچنین ابزار برقراری ارتباط بین آسمان و زمین است.》
...
همان‌طور که الیاده در باب انتخاب برانکوشی در استفاده از لوزی‌های تکراری برای تشکیل ستون خود اشاره می‌کند,《برانکوشی در پدید آوردن نمادگرایی ذاتی عروج موفق عمل می‌کند, زیرا واکنش خیال‌انگیز افراد این خواهد بود که می‌خواهند از این درخت بهشتی بالا بروند.》

《واکنش خیال‌انگیز》عبارتی کلیدی در توصیفات الیاده است; شبیه همان چیزی است که کانت زمانی که از آزادی خیال برای رفتن به《ورای》مفاهیم صحبت می‌کند به آن می‌پردازد. اثر هنری از مفاهیم صرف فراتر می‌رود و به حوزه‌ای از سازمایه‌های خام می‌رسد که خوراک بیشتری برای قصد عقلانی فراهم می‌کنند. هر زمانی صحبت از امکان فراتر رفتن از حوزه‌ی فهم (و متعاقب آن مفاهیم) می‌شود, می‌دانیم سروکله‌ی ایده‌های زیبایی‌شناختی پیدا می‌شود.

متن: دیدگاه کانت در باب نبوغ, پاول برونو

#کانت #الیاده #برانکوزی #پاول_برونو

@volupte
کانت از تفوق هنر زیبا بر طبیعت سخن می‌گوید. به بیان دیگر, هنر زیبا این توانایی را درون خود دارد تا چیزهای زشت و ناگوار را به زیبایی تبدیل کنند. کانت می‌نویسد《هنر زیبا به‌خوبی برتری خویش را اینجا نشان می‌دهد که همانا توصیف زیباگونه‌ی اموری است که در طبیعت نمی‌پسندیم یا زشت می‌پنداریم.》دلیلش این است که انزجار موجود در طبیعت درواقع واکنشی پیش‌بینی‌شده به بیماری یا خانمان‌سوزی جنگ یا امثال آن است; اما هنر زیبا این توانایی را دارد که به این اتفاقات زیبایی ببخشد. بسیاری از تصاویری که از مسیح بر صلیب وجود دارد, با این توصیف همخوان است; گرچه پیام رستگاری می‌تواند همه‌چیز را پیچیده کند. بنجامین وست در کتاب مرگ ژنرال ولف مرگ شجاعانه و درخشان یک قهرمان را به تصویر می‌کشد, تابلو نقاشی《گوئرنیکا》ی پیکاسو تصویری زیبا از ویرانی جنگ است و همین‌طور نقاشی‌های زیاد موجود از جنگ داخلی آمریکا نشان‌دهنده‌ی مُشتی اژ خروار است که فرد می‌تواند درباره‌ی آن‌ها بیندیشد و درواقع این گفته‌ی کانت را دریابد که هنر می‌تواند حوادث ناخوشایند را زیبا کند.

متن: دیدگاه کانت در باب نبوغ, پاول برونو

#کانت #پاول_برونو

@volupte
درحالی‌که طبیعت تولید اثر می‌کند, هنر آثارهنری می‌آفریند (یعنی به‌عبارتی به‌علت اثر توجه نمی‌شود.) کانت مثال ساختن کندو به دست زنبورعسل را می‌آورد: درحالی‌که انسان تمایل دارد این تولید را نوعی اثر هنری در نظر بگیرد, درواقع این طبیعتِ زنبورعسل است که خانه‌اش را به این شکل می‌سازد. عامل مهم در اینجا برای کانت فقدان قصد عقلانی در کار زنبورعسل است (یعنی این کار را غریزی انجام می‌دهد.) اثر هنری به نوعی قصد عقلانی نیاز دارد, درحالی‌که محصول طبیعت از غریزه یا عوامل طبیعی پیروی می‌کند. قصد عقلانی نوعی کیفیت خاص انسانی به هنر می‌بخشد. هنر《از رهگذر آزادی به نوعی تولیدگری》می‌انجامد.

متن: دیدگاه کانت در باب نبوغ, پاول برونو

#کانت #پاول_برونو

@volupte
کانت بر بی‌علقگی ذوق پافشاری می‌کند, ایده‌ای که درک آن در فضای کنونی که مملو از آگاهی فرهنگی, قومی و جنسیتی است, امری دشوار می‌نماید. بسیاری از دانشجویان به چنین ادعاهایی درباره‌ی بی‌علقگی به دیده‌ی شک می‌نگرند. دانشجویان اعتقاد دارند بی‌طرف بودن ممکن نیست. اگر انسان اندکی تعمق کند, درمی‌یابد این شبهات دانشجویان به‌طور غیرمستقیم نشان‌دهنده‌ی همین نکته‌ی مدنظر کانت است. چراکه آن‌ها درکل به پذیرفتن تمایز بین آنچه می‌پسندند و آنچه زیباست رغبتی ندارند. زیبا همان است که آن‌ها دوست دارند و آنچه آن‌ها دوست دارند زیباست. آن‌ها با رضایت خاطر تمایل دارند این دو واژه را در هم بیامیزند. کافی است صرفاً بین پسندیدن و زیبایی تفاوت قائل بشویم. در این صورت, آنگاه تحلیل کانت بجا و مناسب خواهد بود. او می‌گوید:

به‌راحتی می‌توان دید با گفتن اینکه چیزی زیباست و با نشان دادن اینکه ذوق دارم, به چیزی که از این تصور در خودم می‌سازم توجه دارم. نه به چیزی که مرا به وجود آن وابسته می‌کند. همه باید بپذیرند که داوری درباره‌ی زیبایی اگر با کمترین علاقه‌ای در هم آمیزد, آنگاه بسیار جانب‌دارانه است و نوعی حکم ذوقی محض نیست. برای اینکه نقش داور را در امور ذوقی ایفا کنیم, نباید کمترین پیش‌داوری به نفع وجود آن داشته باشیم, بلکه باید درباره‌ی آن کاملاً بی‌تفاوت باشیم.

متن: دیدگاه کانت در باب نبوغ, پاول برونو

#کانت #پاول_برونو

@volupte
اغلب خود را در شرایطی می‌بینیم که می‌دانیم باید خوب رفتار کنیم, اما درواقع قادر نیستیم آن رفتار را صادقانه و از صمیم قلب انجام دهیم. فرض کنید روز دشواری دارم و دوستم با من تماس می‌گیرد و خبر می‌دهد که در شغلش ارتقا گرفته است. بالطبع باید برای دوستم خوشحال باشم, اما در این زمان خاص برایم بسیار دشوار است هرگونه احساس خوشحالی را در خود برانگیزانم; بنابراین تظاهر به خوشحالی می‌کنم. به او تبریک می‌گویم و حرف‌های شاد و پرهیجان می‌زنم, بدون آنکه درواقع آن هیجان شادی‌آوری را احساس کنم که از رهگذر کلماتم به او منتقل می‌کنم.

در این موقعیت, از یک جهت صداقت ندارم, اما از جهتی دیگر صداقت دارم. شاید درواقع برای او خوشحال باشم, حتی بااینکه در همین لحظه احساس خوشحالی نمی‌کنم. شاید آرزو می‌کردم کاش می‌توانستم اکنون مشکل خود را فراموش کنم و خوشحال باشم. شاید حتی این نقص در من باشد که نمی‌توانم کمی مشکل خودم را از ذهن بیرون کنم و درواقع برای او خوشحال شوم. اما وقتی نقش دوستی هیجان‌زده را بازی می‌کنم می‌توانم دست‌کم در ظاهر طبق باورها و نگرش‌هایم عمل کنم. نسخه‌ی بهتر من برای او احساس خوشحالی می‌کرد. شوربختانه, نسخه‌ی بهتر من اکنون در دسترس نیست. تنها کاری که از من برمی‌آید این است که آن خویشتن بهتر باشم. اما این نوع تظاهر کردن با این فرق دارد که کسی را که درواقع نیستم تظاهر کنم تا از این رهگذر خودرویی به شما بفروشم یا وادارتان کنم کاری را انجام دهید که می‌خواهم. من شخصیتی را تظاهر می‌کنم که باور دارم باید به آن تبدیل شوم; نقاب خویشتنی را بر چهره می‌گذارم که اخلاقاً از خوشتن کنونی من بهتر است.

کانت این نوع از تظاهر یا نقش بازی کردن را اخلاقاً ارزشمند تلقی می‌کند. این نوع تظاهر کمک می‌کند تلاش من برای تبدیل شدن به نسخه‌ی بهتر خودم مؤثر واقع شود, نسخه‌ای از خودم که درواقع برای دوستم خوشحال است.

متن: انتخاب آزادی, راهنمای کانتی زیستن, کارن استور

#کارن_استور #کانت

@volupte
به باور کانت وظیفه داریم به همه, نه‌فقط به دوستانمان, عشق بورزیم و به عقلانیت آن‌ها احترام بگذاریم. این وظیفه‌ها گاهی به اقدامات ایجابی از سوی ما نیاز دارد. اگر کسی در حال غرق‌شدن در رودخانه است, نباید فقط درحالی‌که کنار بساطمان در ساحل نشسته‌ایم برایش آرزوی موفقیت کنیم. وظیفه‌ی عشق ورزیدن (به‌ویژه وظیفه‌ی نیکوکاری) ایجاب می‌کند برای کمک به او تلاش کنیم. از این منظر, عشق ورزیدن ویژگی بارز رابطه‌ی من با همه است. اما وقتی کانت درباره‌ی عشق ورزیدن در دوستی صحبت می‌کند, بی‌ترید منظورش چیزی فراتر از پردیدن در رودخانه و نجات فرد در حال غرق شدن است. در دوستی اخلاقی, عشق ورزیدن به دوست یعنی در غایات او شریک می‌شویم و از به‌زیستی‌اش مراقبت می‌کنیم, همان‌طور که مراقب به‌زیستی خودمان هستیم. از این مهم‌تر, این نوعی مراقبت متقابل است:《من, از سر سخاوت, از شادکامی دوستم مراقبت می‌کنم و او نیز به همین ترتیب از شادکامی من مراقبت می‌کند; من از شادکامی‌ام دست نمی‌کشم, اما آن را به دوستم می‌سپارم تا از آن مراقبت کند; او نیز چنین می‌کند.》چنین عشق متقابلی بخشی از آرمان دوستی اخلاقی را تشکیل می‌دهد.

متن: انتخاب آزادی, راهنمای کانتی زیستن, کارن استور

#کانت #کارن_استور

@volupte
کانت عشق و احترام را دو《نیروی اخلاقی مهم》برمی‌شمرد که دست‌کم گاهی ما را به مسیرهای متضادی سوق می‌دهند. این ایده که بین عشق و احترام و نیز ملزومات اخلاقی مربوط به هریک از آن‌ها نوعی ستیز و کشاکش وجود دارد هم بصیرت‌افزا است و هم گیج‌کننده. وجه بصیرت‌افزایی‌اش این است که نشان می‌دهد وقتی می‌خواهیم تصمیمات اخلاقی خوب بگیریم با چه دشواری‌هایی روبه‌رو می‌شویم. اما وقتی می‌گوید عشق و احترام به‌نوعی ستیز و کشمکش با یکدیگر دارند ماجرا کمی گیج‌کننده می‌شود. لذا بهتر است ابتدا با مثالی کار را شروع کنیم که کمک می‌کند دریابیم چه در ذهن و ضمیر کانت می‌گذشته است. فرض کنید در پارک قدم می‌زنید که ناگهان چشمتان به کسی می‌افتد که تک‌وتنها نشسته است و گریه می‌کند. خیلی سریع در ذهنتان دو دسته فکر درباره‌ی این فرد پدیدار می‌شود; اولین فکر به شما می‌گوید بهتر است سمت آن فرد بروید و بپرسید چه مشکلی پیش آمده است و ببینید آیا می‌توانید به او کمکی کنید. دومین فکر این است که این موضوع چه ربطی به شما دارد و اگر نزدیکش شوید و حرفی بزنید, شاید عصبانی شود یا خجالت بکشد, حتی اگر نیت شما خیر باشد. اگر این دو فکر را دارید, احتمالاً احساس می‌کنید در تله‌ی تردید و دودلی گرفتار شده‌اید و نمی‌دانید باید به چه کاری دست بزنید.

حالا خوب شد. وقتی به این حالت می‌اندیشید و چنین احساسی پیدا می‌کنید, دقیقاً همان ستیز و کشمکشی را درونتان دارید که کانت می‌گفت میان عشق و احترام به چشم می‌خورد. کانت در توصیف این ستیز و کشمکش می‌گوید عشق ما را به نزدیکی با دیگران سوق می‌دهد, اما احترام ما را به حفظ فاصله با ایشان دعوت می‌کند. در مثال بالا هم دقیقاً همین مسئله را به چشم دیدیم. نگرانی‌مان از حال روحی آن فردِ گریان به ما می‌گوید نزدیکش شویم, اما دقیقاً نگرانی دیگری به ما می‌گوید برای حفظ حریم خصوصی بهتر است عقب بایستیم, چه‌بسا نزدیک شدن به آن فرد برایش مزاحمتی پیش بیاورد و ناراحتش کند.

متن: انتخاب آزادی, راهنمای کانتی زیستن, کارن استور

#کارن_استور #کانت

@volupte
کانت در کتاب بنیاد صورت‌بندی مملکت غایات را چنین بیان می‌کند: به قاعده‌ای عمل کن که گویی عضوی قانونگذار در مملکت غایات ممکن هستی.
...
صورت‌بندی مملکت غایات در آثار جان رالز, فیلسوف سیاسی نامور, ملموس است. او در کتاب پیش‌گامش نظریه‌ی عدالت می‌گوید جامعه‌ی عادل جامعه‌ای مبتنی بر اصولی است که برآمده از فرایندی همچون فرایند قانون‌گذاری در مملکت غایات است. رالز این موقعیت قانون‌گذاری را《وضعیت نخستین》یا وضعیتی خطاب می‌کند که در آن عامل‌های معقول با همکاری یکدیگر سیاست‌ها و قوانین را وضع می‌کنند. رالز معتقد است در وضعیت نخستین ما پسِ پرده‌ی بی‌خبری عمل می‌کنیم. این پرده نمی‌گذارد از موقعیت خاصمان آگاه شویم, زیرا این آگاهی سبب می‌شود خویشتن‌دوستی و خودپسندی مجال یابند و بر عقل‌ورزی ما اثر بگذارند و از این رهگذر مانع آن می‌شود که همچون اعضای این مملکت غایات عمل کنیم.

فرض کنید بحث بر سر این است که چگونه منابع مربوط به حوزه‌ی بهداشت و سلامت را منصفانه توزیع کنیم. اگر به این موضوع از چشم‌انداز شرایط فعلی خودمان نگاه کنیم, برداشت ما از انصاف بی‌شک تحت تأثیر واقعیت‌هایی قرار می‌گیرد که در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم. به این فکر می‌کنم که آیا سالم هستم یا به بیماری مزمنِ صعب‌العلاجی مبتلا شده‌ام. این فکر مشغولم می‌کند که آیا به بیمه‌ی خدمات درمانی دسترسی دارم یا ندارم. به فکرم می‌رسد که آیا آن‌قدر ناتوانم که به مراقبت پزشکی جدی نیاز داشته باشم. اما اگر قصد دارم منصفانه به موضوع نگاه کنم, باید حواسم باشد واقعیت‌های مذکور مانع عقل‌ورزی من درباره‌ی خیر کلِ افراد نشود. به نظر رالز, بهترین راه این است که چشم‌اندازی فرضی اتخاذ کنم که در آن خبری از برخی اطلاعات درباره‌ی خودم و وضعیتم در کار نباشد.

متن: انتخاب آزادی, راهنمای کانتی زیستن, کارن استور

#جان_رالز #کانت #کارن_استور

@volupte
Ещё