Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#برتراند_راسل
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
* سراپا عیب است آن که هیچ عیبی ندارد.
آن که دوستم می‌دارد باید اندکی زمینی باشد.

اَلفرد تنیسون

* برخلافِ گفته‌ی پاسکال، ما عاشقِ فضیلت‌ها نمی‌شویم، بلکه عاشقِ اشخاص می‌شویم، گاه همان‌قدر به خاطرِ عیب‌هایشان که به خاطرِ فضیلت‌هایشان.

ژاک ماریتَن

* عشق به شرطی می‌تواند شکوفا شود که آزاد و خودجوش باشد؛ فکرِ وظیفه آن را می‌کشد. گفتنِ این‌که وظیفه‌ات این است که او را چنین و چنان دوست بداری مطمئن‌ترین راهِ ایجادِ تنفر از اوست.

برتراند راسل

* عشق مسئله‌ی احساس است نه اراده، و من نمی‌توانم دوست بدارم زیرا که چنین می‌خواهم، یا حتی زیرا که چنین وظیفه دارم (من نمی‌توانم مجبور به عشق شوم)؛ بنابراین وظیفه‌ی دوست داشتن بی‌معناست.

ایمانوئل کانت

* می‌دانیم که در همه‌ی هنرها هر که از عشق درس آموخته باشد بلندآوازه می‌شود، و آن که از عشق محروم باشد در تاریکی می‌ماند.

افلاطون

* تصویری که شعر از عشق به ما می‌دهد بسیار عاشقانه‌تر از خودِ عشق است. ونوس آن‌چنان زیبای عریان و پر شور و بی‌تابی نیست که در شعرِ ویرژیل نمایان می‌شود.

میشل دو مونتنی

متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#آلفرد_تنیسون #ژاک_ماریتن #برتراند_راسل  #کانت #افلاطون #دومونتنی

@volupte
* سختی‌هایی که برای پرهیز از عشق بر خود روا می‌داریم اغلب بی‌رحمانه‌تر از سختی‌هایی‌ست که معشوق بر ما روا می‌دارد.

فرانسوا دو لاروشفوکو

* همه‌ی آدم‌ها از آن [عشق] حرف می‌زنند، ولی آن‌هایی که تجربه‌اش کرده‌اند نقره‌داغ شده‌اند... فقط احمق‌ها بارها عاشق می‌شوند.

ارنست همینگوی

٭ کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن.

آلبر کامو

٭ از عشق ترسیدن از زندگی ترسیدن است، و کسانی که از زندگی می‌ترسند در حکمِ مرده‌اند.

برتراند راسل

* چه‌قدر انسان جسور می‌شود وقتی که مطمئن است کسی دوستش دارد.

زیگموند فروید

* در عشقِ خود دلیر باشید! با عشقِ خود می‌باید رویارو شوید باکسی که شما را به هراس می‌افکند.

فریدریش نیچه

* تصاحبِ آن‌چه دوست می‌داریم بسیار شادی‌بخش‌تر از خودِ عشق است.

مارسل پروست

* عشق ادعای مالکیت نمی‌کند، بلکه آزادی می‌بخشد.

رابیندرانات تاگور

* عشق ما را یا بالا می‌برد یا پایین می‌آورد، نمی‌گذارد خودمان باشیم.

گوستاو لوبون

* به رغمِ هشدار تو که هیچ‌کس هرگز به خاطرِ یک زن تغییر نمی‌کند، من فکر می‌کنم که ما هر دو کمی تغییر خواهیم کرد. فایده‌ی عشق چیست اگر هر دو با کرختی همان بمانند که بودند؟

مِری مک کارتی

* عاشق بودن صرفاً یعنی در حالتِ هپروتِ دائمی بودن _ یک مرد جوان معمولی را با یک خدای یونانی و یک زنِ جوانِ معمولی را با یک الاهه عوضی گرفتن.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* مردی که جوانی‌اش را وقفِ جاه‌طلبی می‌کند و عشق را ندیده می‌گیرد خواهد فهمید که نانِ زندگی را بدونِ مربا خورده است.

هلن رولَند

* ای عشق، عشقِ جوانی، که تاجی از گلِ سرخ بر سر داری! بگذار دانایان و بدبینان یاوه بگویند هر آن‌چه می‌خواهند، این روزها، و تنها این روزها، سال‌های ناخوشِ زندگی را جبران می‌کنند.

لرد بایرون

* راه نگه داشتنِ شوهر این است که حسادتش را کمی تحریک کنند؛ راهِ از دست دادنش هم این است که حسادتش را کمی بیش‌تر تحریک کنند.

اِیچ. اِل. مِنکِن

* حسادت احساسِ دردناکی‌ست؛ اما بدونِ سهمی از آن، احساسِ دل‌پذیرِ عشق به‌دشواری می‌تواند با همه‌ی شور و توانِ خود زنده بماند.

دیوید هیوم

* وقتی که عشق هست، می‌توان حتی بدونِ خوش‌بختی زندگی کرد.

فیودور داستایفسکی

* نهایتِ خوش‌بختی در زندگی رسیدن به این یقین است که دوست‌مان دارند؛ به‌ خاطرِ خودِ ما، یا حتی بهتر از آن، به رغمِ خودِ ما.

ویکتور هوگو

* درمان‌های قطعیِ بسیاری برای عشق هست، اما سریع‌ترین و مطمئن‌ترین درمان این است: یک عشقِ دیگر.

هلن رولَند


متن: کتاب عشق، گردآوری و ترجمه‌ی زهره شادرو، نشر کارنامه

#دولاروشفوکو #همینگوی #آلبر_کامو  #برتراند_راسل #فروید #نیچه #مارسل_پروست  #تاگور #گوستاو_لوبون #مری_مک_کارتی #ایچ_ال_منکن #هلن_رولند #بایرون #هیوم #داستایفسکی #ویکتور_هوگو

@volupte
برگزیده‌ای از کتاب استاد رایل را که به‌نظرم می‌رسد برنهاده‌اش را به‌روشنی بسیار بیان می‌کند می‌آورم:

یکی از انگیزه‌های منفی این کتاب آن است که نشان دهد《ذهنی》به یک مقام دلالت نمی‌کند، به این معنا که فرد بتواند به شیوه‌ای معقول درباره‌ی شی‌ء یا رویدادی معین بپرسد که آیا آن شی‌ء یا رویداد ذهنی است یا مادی،《در ذهن》است یا《جهان بیرون》. سخن گفتن از ذهن یک شخص به‌منزله‌ی سخن گفتن از یک گنجینه نیست که برای ساکنان خانه رواست ولی چیزی به نام《جهان مادی》بر آن خانه نارواست؛ بلکه سخن گفتن درباره‌ی توانایی‌ها و ناتوانی‌ها و تمایل‌های یک شخص به انجام دادن و تجربه کردن انواع معینی از چیزهاست، و سخن گفتن درباره‌ی انجام دادن و تجربه کردن این چیزها در جهان عادی و معمولی است. درواقع، بی‌معناست چنان سخن گوییم که گویی دو جهان یا یازده جهان می‌تواند باشد. رده‌بندی جهان‌ها پس از تعدادی کارهای فرعی خاص هیچ دستاوردی جز آشفتگی ندارد. حتی عبارت باشکوه《جهان مادی》از دیدگاه فلسفی چنان بیهوده است که عبارت《جهان سکه‌شناسی》،《جهان پوشاک‌فروشی》یا《جهان گیاه‌شناسی》.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#گیلبرت_رایل #برتراند_راسل

@volupte
تحلیل ساختار مرحله‌به‌مرحله پیش می‌رود... چیزهایی که در یک مرحله یکان‌های تحلیل‌نشده پنداشته می‌شوند در مرحله‌ی دیگر نشان داده می‌شود که خود ساختارهایی مرکب‌اند. اسکلت از استخوان‌ها ترکیب شده است، استخوان‌ها از یاخته‌ها شکل گرفته‌اند، یاخته‌ها از مولکول‌ها، مولکول‌ها از اتم‌ها و اتم‌ها از الکترون‌ها، پوزیترون‌ها و نوترون‌ها. تحلیل بیشتر هنوز در مرحله‌ی حدس است. استخوان‌ها، مولکول‌ها، اتم‌ها و الکترون‌ها هریک می‌توانند برای اهداف معینی استفاده شوند، چنان‌که گویی یکان‌هایی تحلیل‌ناپذیر و عاری از ساختارند. ولی در هیچ مرحله‌ای این فرض که درواقع نیز وضع از همین قرار است دلیل قاطعی ندارد. واپسین یکان‌هایی که تا اینجا به دست آمده‌اند هر لحظه امکان دارد تحلیل‌پذیر از کار درآیند. اینکه آیا یکان‌هایی باید وجود داشته باشند که چون بخش‌هایی ندارند دیگر نمی توانند تحلیل شوند پرسشی است که به‌نظر می‌رسد به‌هیچ‌روی نمی‌توان درباره‌ی آن تصمیم گرفت. البته این امر اهمیتی ندارد، زیرا در تبیین ساختاری که از یکان‌هایی آغاز می‌کند که سپس خود مرکب شناخته می‌شوند هیچ‌چیز خطاگونه‌ای وجود ندارد.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل

@volupte
بارها و بارها گفته‌اند که هیچ‌گونه حقیقت مطلقی یافت نمی‌شود، بلکه فقط عقیده و داوری خصوصی وجود دارد؛ اینکه هریک از ما در جهان‌بینی خود متأثر از ویژگی‌های منحصربه‌فرد، ذوق و سلیقه‌ی شخصی است؛ اینکه هیچ‌گونه قلمرو بیرونی حقیقت یافت نمی‌شود که از راه شکیبایی، از راه تمرین و انضباط بتوانیم سرانجام به آن راه یابیم، بلکه فقط حقیقت از دید من، حقیقت از دید تو، حقیقت از دید هر فرد جداگانه وجود دارد. با این طرز فکر یکی از اهداف عمده‌ی تلاش آدمی نفی می‌شود و فضیلت عالی بی‌طرفی و تصدیق بی‌باکانه‌ی آنچه هست از چشم‌انداز اخلاقی ما کنار می‌رود.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل

@volupte
صدق و کذب هر دو در درجه‌ی نخست و پیش از همه به باورها تعلق دارند و فقط در درجه‌ی دوم و از راه اشتقاق به گزاره‌ها و جمله‌ها تعلق می‌گیرند. باورها، اگر به‌قدر کافی ساده باشند، می‌توانند بدون واژگان وجود داشته باشند و دلایل بسیاری این فرض را تأیید می‌کنند که باورها در جانوران تکامل‌یافته‌تر نیز یافت می‌شوند. باور A《صادق》است هنگامی‌که نسبت مناسبی با یک یا چند امر واقع داشته باشد، و کاذب است هنگامی‌که چنین نسبتی نداشته باشد. ازاین‌رو مسئله‌ی تعریف کردن《صدق》دو بخش دارد: نخست تحلیل معنای《باور》، و سپس پژوهش در نسبت میان باور و امر واقعی که این باور را صادق می‌کند.
...
باور، امر واقعی است که نسبت معینی با امر واقعی دیگری دارد یا می‌تواند داشته باشد. می‌توانم، هم در روز پنج‌شنبه و هم در روزهای دیگر، باور داشته باشم که امروز پنج‌شنبه است. اگر در روز پنج‌شنبه چنین باوری داشته باشم، امر واقعی برقرار است _ یعنی این امر واقع که امروز پنج‌شنبه است _ که باور من نسبتی معین و مشخص با آن دارد. اگر این باور را در روزهای دیگر هفته داشته باشم، چنین امر واقعی برقرار نیست. هنگامی که باوری صادق باشد، امر واقعی را که این باور به‌سبب آن صادق است《تحقیق‌گر》آن می‌نامم.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل

@volupte
واژه هنگامی《به‌درستی》به‌کار برده می‌شود که شنونده‌ی عادی به شیوه‌ی مطلوب از آن متأثر گردد. این تعریف روانشناسانه‌ی《درستی》است، نه تعریف ادیبانه‌ی آن. تعریف ادبی به‌جای شنونده‌ی عادی آدم فرهیخته‌ای را می‌گذارد که مدت‌ها پیش می‌زیسته است؛ و غرض از این تعریف آن است که به‌درستی سخن گفتن یا نوشتن را دشوار کند.

نسبت واژه با معنی خود از نوع قوانین علّی حاکم بر کاربرد لفظ و عمل‌های ناشی از شنیدن آن است. همان‌گونه که اگر سیاره‌ای به‌درستی حرکت کند لازم نیست قوانین کپلر را بداند، همچنین کسی که واژه‌ای را به‌درستی به‌کار می‌برد لازم نیست بتواند به ما بگوید معنای آن واژه چیست.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل

@volupte
چنین به‌نظرم می‌رسد که پژوهش فلسفی، تا آنجا که تجربه‌اش را دارم، از آن حالت عجیب و ناخرسندکننده‌ی ذهن آغاز می‌شود که آدمی در آن بقین کامل احساس می‌کند، بی‌آنکه بتواند بگوید آنچه به آن یقین دارد چیست. فرایندی که از توجه طولانی نتیجه می‌شود درست همانند نگاه کردن به شیئی است که از پس مهی غلیظ نزدیک می‌شود: در آغاز تیرگی مبهمی است، ولی هنگامی‌که نزدیک‌تر می‌آید اندام‌هایش پدیدار می‌شود و آدمی پی می‌برد آن تیرگی مَردی یا زنی یا اسبی یا گاوی یا چیزی دیگر است. چنین به نظرم می‌آید آنان که به تحلیل اعتراض می‌کنند می‌خواهند ما به همان لکه‌ی تیره‌ی نخستین دل خوش کنیم. باور به فرایند بالا نیرومندترین و استوارترین پیش‌داوری من درباره‌ی روش‌های پژوهش فلسفی است.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل

@volupte
اعداد فقط وسیله‌های سهولت زبانی هستند و به‌هیچ‌روی بیش از عبارت‌هایی چون《و مانند آن》یا《یعنی》گوهری و بنیادی نیستند. کرونکر، هنگامی‌که درباره‌ی ریاضیات فلسفه‌پردازی می‌کرد، گفته بود《خدا اعداد صحیح را آفرید و ریاضی‌دانان باقی بساط ریاضیات را برپا کردند.》مقصودش از این سخن آن بود که هر عدد صحیح باید هستی مستقلی داشته باشد، اما نیازی نیست گونه‌های دیگر اعداد چنین ویژگی‌ای داشته باشند. با تعریفی که در بالا از اعداد به دست داده شد این امتیازِ ویژه‌ی اعداد صحیح ناپدید می‌شود و بساط ابتدایی ریاضی‌دان به حدهای صرفاً منطقی‌ای چون یا، نه، همه و بعضی تحویل می‌شود. این امر نخستین تجربه‌ی من از مزیت استره‌ی أکام در کم کردن تعداد حدهای تعریف‌نشده و گزاره‌های اثبات‌ناشده‌ی لازم در دانشی معین بود.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل #کرونکر #اکام

@volupte
من روندی را که از زمان کانت تاکنون رایج بوده است وارونه می‌کنم. در میان فیلسوفان رایج بوده است که نخست با《چگونه می‌دانیم؟》آغاز کنند و سپس به《چه می‌دانیم؟》بپردازند. به گمان من این خطاست، زیرا دانستن اینکه《چگونه می‌دانیم؟》بخش کوچکی از دانستن《چه می‌دانیم؟》است. به‌دلیلی دیگر نیز آن را خطا می‌دانم: این روند تمایل دارد به شناخت، اهمیت کیهانی بدهد، که به‌هیچ‌روی شایسته‌اش نیست، و بدین‌سان پژوهنده‌ی فلسفه را آماده این عقیده کند که ذهن بر جهان ناذهنی نوعی برتری دارد یا حتی این عقیده که جهان ناذهنی چیزی نیست مگر رٶیای دهشتناکی که ذهن در لحظات نافلسفی‌اش دیده است. این دیدگاه یکسره با تصویر ذهنی من از کیهان بیگانه است. من بینشی را که از اخترشناسی و زمین‌شناسی برمی‌آید بی‌قیدوشرط می‌پذیرم، بینشی که مشخص می‌کند هیچ گواهی از امری ذهنی یافت نمی‌شود، مگر در قطعه‌ی کوچکی از فضا _ زمان، و اینکه فرایندهای عظیم تحول سحابی‌ها و ستارگان طبق قوانینی پیش می‌روند که ذهن هیچ‌گونه نقشی در آن‌ها بازی نمی‌کند.

متن: تکامل فلسفی من، برتراند راسل، ترجمه‌ی نواب مقربی، انتشارات طرح نو

#برتراند_راسل #کانت

@volupte
تفاوت میان《جریان اصلیِ》سنت آنگلوساکسون و《جریان اصلیِ》سنت آلمانی در فلسفه‌ی سده‌ی بیستم، در واقع، دو موضع متضاد در قبال کانت را نشان می‌دهد. سنتی که پیشینه‌اش به راسل بازمی‌گردد، مسئله‌ی کانت در مورد حقیقت‌های تألیفی پیشاتجربی را به کناری نهاد و آن را نوعی بدفهمی از ماهیت ریاضیات به شمار آورد، و بنابراین معرفت‌شناسی را امری دانست مربوط به به‌روزرسانی دیدگاه‌های لاک. در جریان این به‌روزرسانی، معرفت‌شناسی را از روان‌شناسی جدا کردند و آن را مطالعه‌ای در نسبت‌های بدیهی میان گزاره‌های پایه‌ای و غیرپایه‌ای به شمار آوردند. این نسبت‌ها را نیز، به نوبه‌ی خود، مسئله‌ای مربوط به《منطق》دانستند، نه مربوط به واقعیت تجربی. از سوی دیگر، فیلسوفانی که در سنت آلمانی می‌زیستند، دفاع از آزادی و معنویت از طریق مفهوم《قوام‌بخشی》را رسالت خاص فلسفه برشمردند و آن را پاس داشتند. اکثر فیلسوفان آلمانی (و بسیاری از فیلسوفان فرانسوی) تجربه‌گرایی منطقی، و بعدها، فلسفه‌ی تحلیلی را نادیده گرفتند، چرا که معتقد بودند این فلسفه‌ها《استعلایی》نیستند و، از این رو، نه روش صحیحی دارند و نه چندان که باید پروش‌گرانه‌ اند. حتا آن‌هایی که جدی‌ترین تردیدها را در مورد کانتی‌ترین آموزه‌ها داشتند هرگز در ضرورت انجام کاری از جنس《چرخش استعلایی》او تردید به خود راه ندادند. در اردوی آنگلوساکسون‌ها نیز تصور بر این بود که چرخش به‌اصطلاح زبانی کار مرزبندی فلسفه از علم را بر عهده دارد، و در عین حال انسان را از کمترین نشانه‌ها، یا وسوسه‌های《ایده‌ئالیسم》مصون می‌دارد، وسوسه‌ای که نقطه ضعف فلسفه‌ی قاره‌ای به شمار می‌آمد.

متن: فلسفه و آینه‌ی طبیعت، ریچارد رورتی، ترجمه‌ی مرتضی نوری، نشر مرکز

#کانت #برتراند_راسل #جان_لاک #ریچارد_رورتی

@volupte
شاید جاده‌ای را که به جهانی با انسان‌های آزاد و شاد می‌رسد کوتاه‌تر از آن تصور کردم که واقعاً بود. با وجود این، بسیاری (از ما) هنوز در جستجوی یک چنین تصویری از آینده هستیم، هم برای شخص خودمان و هم برای جامعه‌مان. شخصاً به خاطر اهمیت به شرافت، به زیبایی و به مهربانی. تا از این طریق به لحظات درک و شهود اجازه دهیم زندگی بی‌روح ما را روح بخشند، و برای جامعه‌مان تا در تصورات خود جامعه‌ای را ببینیم که ساخته می‌شود همچون جایی که اشخاص در آن آزادانه رشد می‌کنند و جایی که نفرت، طمع و حسادت، می‌میرند چرا که چیزی برای تغذیه آنها وجود ندارد.

برتراند راسل

متن: راسل (قدم اول)، دیو رابینسون و جودی گراوز، ترجمه‌ی پونه شریفی، نشر شیرازه

#برتراند_راسل

@volupte
راسل سعی کرد نشان دهد که مفهوم《ذهن》چقدر ناواضح است. هنگامی که ذهن‌هایمان فعال است،《رویدادهایی》در ذهن ما رخ می‌دهد که می‌تواند ذهنی، مادی یا از هر دو نوع باشد. واضح‌ترین مثال این مورد عمل ادراک است. آنچه احساس و ادراک می‌کنیم همواره از نوع تأثیرات یا حس _ داده‌ها است. راسل مدعی شد که این پدیده‌های رمزآلود خودشان نه کاملاً ذهنی هستند و نه کاملاً مادی.

برای مثال، رنگ از دید یک روانشناس به عنوان موضوع تجربه‌ی ذهنی و از دید یک فیزیکدان به عنوان یک پدیده‌ی موج نوری تحلیل می‌شود.

بنابراین《رنگ》ذاتاً نه یک پدیده‌ی ذهنی است و نه یک پدیده‌ی مادی.

رنگ وابسته به ارتباط آن با سایر رویدادها و شرایط است. به همین ترتیب یک جسم فیزیکی در واقع مجموعه‌ای از ظواهر است که به دنیای خارج تشعشع می‌کند _ ذهن گیرنده‌ی این ظواهر است _ و احساسات، نوعی رخداد فیزیکی است که در سیستم عصبی رخ می‌دهد. ذهن و ماده کمتر از آنچه فرض می‌شود، متمایزند.


متن: برتراند راسل (قدم اول)، دیو رابینسون و جودی گراوز، ترجمه‌ی پونه شریفی، نشر شیرازه

#برتراند_راسل #دیو_رابینسون #جودی_گراوز

@volupte
هنگامی که راسل وارد کمبریج شد، فلسفه‌ی《ایده‌آلیستی》اف. اچ. برادلی (۱۹۲۴ - ۱٨۴۶) بر این مکان حکمفرما بود. مدعای این فلسفه این است که اگر بخواهید عالم و همه‌ی محتویات آن را بشناسید باید بپذیرید که همه چیزها به هم پیوستگی دارند و جدایی‌ها و تناقض‌ها توهمی بیش نیستند. فیلسوفان ایده‌آلیست در نهایت می‌توانند خود را در شهودی اسرارآمیز از یک کلیت هماهنگ و《مطلق》غوطه‌ور ببینند. عالم و همه‌ی محتویات آن همه یک چیز هستند.

...

راسل فکر می‌کرد که تنها راه معتبر رسیدن به حقیقت، تجزیه و تحلیل است و نه ترکیب (سنتز). راسل در مقاله‌ای (چرا به فلسفه پرداختم، ۱۹۶۶) تفاوت این دو را با توصیف تفکّر دو نوع از فیلسوفان توضیح می‌دهد. برخی مانند برادلی بر این عقیده‌اند که عالم یک کل است، مانند یک کاسه ژله، و تجسم عالم به عنوان چیزی که از تفاوت‌ها و اجزای مستقل ساخته شده هم گمراه‌کننده است و هم اشتباه.

فیلسوفان دیگر اتمیست هستند و بر این عقیده‌اند که تنها راه برای تصور و درک عالم کاهش هر چیز به کوچکترین اجزاء ممکن آن است.

اتمیست‌ها همانند راسل، عالم را بیشتر شبیه《سطلی پر از ساچمه》می‌بینند.

متن: برتراند راسل (قدم اول)، دیو رابینسون و جودی گراوز، ترجمه‌ی پونه شریفی، نشر شیرازه

#برادلی #برتراند_راسل #دیو_رابینسون #جودی_گراوز

@volupte
راسل توضیح داد که در نثرنویسی دو نمونه را سرمشق قرار می‌دهد: یکی انشاءِ میلتن و دیگری دفترچه‌های راهنمای بیدکر برای جهانگردان. می‌گفت میلتن همیشه با شور و حرارت می‌نویسد و در بیدکر، برای راهنمایی مسافران به‌هتلها و جاهای دیدنی و رستورانها، حداقل کلمات بکار می‌رود. شور و شوق ندای عقل است و ایجاز و کوتاه‌نویسی، نشانه‌ی فکر درخشان. راسل افزود که در جوانی، نوشتن برایش کاری پرزحمت بود. گاهی می‌بایست مطلب را ده بار از نو بنویسد تا میلتن و بیدکر سرانجام از لابلای نثر بیرون بیایند. اما وقتی به‌یاد گوستاو فلوبر و رنجها و پیروزیهای او می‌افتاد، خاطرش تسکین پیدا می‌کرد. اکنون از سالها پیش یاد گرفته بود که چگونه آنچه را می‌خواهد بیان کند، در ذهنش به‌صورت پاراگراف و سطر درآیند. این روزها وقتی چیزی را دیکته می‌کرد و مطالب روی کاغذ می‌آمد، دیگر بندرت کلمه‌ای را تغییر می‌داد، مگر اینکه می‌خواست به‌جای لفظی که سهواً تکرار شده بود، واژه‌ای مترادف با آن بگذارد.

متن: فیلسوفان و مورخان، دیدار با متفکران انگلیس، ود مهتا، ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی

#برتراند_راسل #ود_مهتا

@volupte
یکی از نتایج کاری که مورد بحث ما بود پایین کشیدن ریاضیات از جایگاه رفیعی بود که از زمان فیثاغورث و افلاطون اشغال کرده است, و از میان بردن سوءظن ناشی از آن نسبت به امپریسم.

این‌که شناخت ریاضی با استقرا از تجربه حاصل نشده درست است; دلیل ما در اعتقاد به این‌که ٢ به اضافه‌ی ٢ می‌شود ٤ این نیست که غالباً از طریق مشاهده دیده‌ایم دو دو تا چهار تا می‌شود. به این معنی, شناخت ریاضی هنوز تجربی نیست. اما شناخت《پیشین》درباره‌ی جهان نیز نیست. در واقع, صرفاً شناختی لفظی است.《٣》یعنی《١+٢》و《٤》یعنی《١+٣》از این‌جا نتیجه می‌شود (هر چند دلیل آن طولانی است) که《٤》همان معنیِ《٢+٢》را دارد. بدین‌گونه, شناخت ریاضی دیگر مرموز نیست. همان ماهیتی را دارد که این《حقیقت بزرگ》که سه فوت یک یارد می‌شود.

متن: برگزیده‌ی نوشته‌های برتراند راسل, رابرت اگنر, لستر دنان

#برتراند_راسل

@volupte
《ذات》هر چیز ظاهراً به معنی《آن خواص آن چیز است که تغییر نمی‌یابد مگر آن‌که آن چیز هویت خود را از دست دهد.》سقراط ممکن است گاهی شاد باشد و گاهی غمگین; گاهی خوب باشد و گاهی بیمار. از آن‌جا که او می‌تواند این خواص را تغییر دهد بدون آن‌که دیگر سقراط نباشد, پس جزو ذات او نیستند. اما این‌که او انسان است جزو ذات او انگاشته می‌شود, هر چند که فیثاغورثیان که معتقد به تناسخ‌اند این را نمی‌پذیرند. در واقع, مسئله‌ی ذات مسئله‌ای مربوط به استعمال کلمات است. ما یک اسم را در موارد گوناگون و به مصادیق مختلفی به کار می‌بریم که به نظر ما جلوه‌های آن《شی‌ء》یا《شخص》است. اما در واقع این نوعی سهولت لفظی است. بدین‌سان《ذات》سقراط شامل خواصی است که در نبود آن‌ها دیگر نباید نام《سقراط》را به کار برد. مسئله صرفاً زبان‌شناختی است: کلمه می‌تواند دارای ذات باشد ولی شی‌ء نمی‌تواند.

متن: برگزیده‌ی نوشته‌های برتراند راسل, رابرت اگنر, لستر دنان

#برتراند_راسل

@volupte
مفهوم ماده زمانی پدید آمد که فلاسفه در اعتبار مفهوم《جوهر》تردیدی نداشتند. ماده جوهری بود که در زمان و مکان بود, ذهن جوهری بود که فقط در زمان بود; مفهوم جوهر در متافیزیک با گذشت زمان شبح‌گون شد اما در فیزیک به‌جا ماند, زیرا لطمه‌ای ندید _ تا آن‌که نسبیت ابداع شد. جوهر از لحاظ سنتی تصوری بود متشکل از دو عنصر. نخست, جوهری که خاصیت منطقی داشت که فقط می‌توانست به صورت موضوع و نه محمول در قضیه‌ای بیاید; دوم, چیزی بود که در طول زمان پایدار بود یا, در مورد خدا, چیزی خارج از زمان بود. این دو عنصر پیوندی ضروری با هم نداشتند, اما این بدان مفهوم درک نمی‌شد که فیزیک اعلام می‌کرد اجزای ماده فناناپذیر است و الهیات اعلام می‌کرد روح فناناپذیر است. از این رو, نظر بر این بود که هر دو دارای خصوصیّتِ جوهر اند. اکنون, اما, فیزیک وادارمان می‌کند که رویدادهای گذرا را جوهرهایی به معنای منطقی در نظر گیریم, یعنی موضوع‌هایی که محمول واقع شوند. یک ماده که فکر می‌کنیم هستنده‌ی ماندگار واحدی است, در واقع پاره‌ای از هستنده‌هایی است چون اشکال ظاهراً پایدار در سینما و دلیلی نیست که همین را درباره‌ی ذهن نتوان گفت: نفس ماندگار همان‌قدر توهم است که اتم ماندگار. هر دو فقط پاره‌هایی از حوادثی هستند که روابط جالب خاصی با هم دارند.

متن: برگزیده‌ی نوشته‌های برتراند راسل, رابرت اگنر, لستر دنان

#برتراند_راسل

@volupte
اگرچه ممکن است پراگماتیسم حقیقت‌نمایی فلسفی را در بر نداشته باشد, بعضاً مزایای مهمی دارد. نخست این‌که معتقد است حقیقتی که می‌توان دریافت حقیقتی انسانی است, چون هر چیز انسانی, خطاپذیر و تغییرپذیر است. آن‌چه خارج از چرخه‌ی رویدادهای انسانی قرار می‌گیرد حقیقت نیست, بلکه (نوعی) واقعیت است. حقیقت خاصه‌ای از اعتقاد است و اعتقادات حوادثی روحی اند. علاوه بر این, رابطه‌شان با واقعیات آن سادگی شماتیک را که منطق می‌انگارد ندارد و همین, مزیت دوم پراگماتیسم است. اعتقادها و باورها مبهم و پیچیده‌ اند و نه یک واقعیت دقیق و صریح, بلکه به چند حوزه‌ی مبهم واقعیت اشاره دارند. از این رو, باورهای اغلب قضایای شماتیکِ منطق, چون صدق و کذب, تضاد شدیدی با هم ندارند, بلکه چیز مبهمی از صدق و کذب‌ اند; مایه‌ها و سایه‌روشن‌های متنوعِ خاکستری اند, نه سفید اند, نه سیاه. کسانی که با احترام از《حقیقت》سخن می‌گویند بهتر بود از واقعیت سخن می‌گفتند و درمی‌یافتند که آن خصوصیات محترمی را که مورد ستایش آن‌هاست در باورهای انسانی نمی‌توان یافت. در این عقیده, مزایای عملی و هم‌چنین نظری وجود دارد, زیرا آدم‌ها یکدیگر را نابود می‌کنند, زیرا معتقد اند که خود《حقیقت》را می‌دانند. از لحاظ《روانی_تحلیلی》شاید بتوان گفت که هر《ایده‌آل عظیمی》که مردم با ابهت اظهار می‌کنند در واقع عذری است در قبال درد و رنجی که بر دشمنان خود روا می‌دارند. اخلاق نیک نیازی به شکستن صدا در گلو ندارد.

متن: برگزیده‌ی نوشته‌های برتراند راسل, رابرت اگنر, لستر دنان

#برتراند_راسل

@volupte
یکی از آثار جنگ آن بود که دیگر برایم ناممکن بود هم‌چنان در جهان تجرید به سر بَرَم. معمولاً جوان‌ها را تماشا می‌کردم که در واگن‌های پر از سرباز می‌رفتند تا در جبهه‌ها قصابی شوند, زیرا ژنرال‌ها ابله بودند. نسبت به جوان‌ها شفقتی دردناک احساس می‌کردم و به واسطه‌ی نوعی وصلت شگفت‌آور درد و رنج خود را با دنیای واقعی شریک می‌یافتم. همه‌ی آن اندیشه‌های شکوفایی که در خصوص جهان مجردِ ایده‌ها داشتم, در برابر رنج و عذاب عظیمی که در اطرافم وجود داشت ناچیز و حتی مبتذل به نظر می‌آمد. جهان غیرانسانی هم‌چنان پناهگاهی گه‌گاهی بود نه خطه‌ای که در آن بتوان همیشه اقامت گزید.

در این دگرگونی نگرش, چیزی از دست رفت, هر چند که چیزی نیز به دست آمد. آن‌چه از دست رفت امیدِ یافتن کمال و غاییت و یقین بود و آن‌چه به دست آمد تن‌دادنِ نوین به حقیقتی بود که برایم نفرت‌انگیز می‌نمود.

متن: برگزیده‌ی نوشته‌های برتراند راسل, رابرت اگنر, لستر دنان

#برتراند_راسل

@volupte
Ещё