زان سفله حذرکن که توانگر شدهباشد
زان موم بیندیش که عنبر شدهباشد
امید گشایش نبود در گره بخل
زان قطره مجو آب که گوهر شدهباشد
بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال
از روز ازل آنچه مقدر شدهباشد
ایام حیاتش همه ایام بهارست
روز و شب هرکس که برابر شدهباشد
موقوف به یک جلوه مستانه ساقی است
گر توبه من سد سکندر شدهباشد
جایی که چکد باده ز سجاده تقوی
سهل است اگر دامن ما تر شدهباشد
در دامن محشر رگ ابری است گهربار
مژگان تو از گریه اگر تر شدهباشد
از سنبل فردوس پریشان شودش مغز
از زلف دماغی که معطر شدهباشد
خواهند سبک ساخت به سرگوشی تیغش
از گوهر اگر گوش صدف کَر شدهباشد
آزاده نخوانند گرفتارهوا را
گرصاحب صد دل چو صنوبر شدهباشد
از گریه شادی مژهاش خشک نگردد
چشمی که در او یار مصور شدهباشد
زندان غریبی شمرد دوش پدر را
طفلی که بد آموز به مادر شدهباشد
برباد دهد همچو حباب افسرخود را
بی مغزاگرصاحب افسر شده باشد
عشق است درین عالم اگر بال و پری هست
رحم است برآن مرغ که بیپر شدهباشد
لبهای میآلود بلای دل وجان است
زان تیغ حذر کن که به خون تر شدهباشد
هر جا نبود شرم به تاراج رود حسن
ویران شود آن باغ که بی در شدهباشد
در غنچه بود دامن صحرای بهشتش
آن را که دل تنگ میسر شده باشد
دانی که چه میبینم ازان قد و رخ و زلف
چشم تودگر آیینه محشر شدهباشد
نسبت به رخ تازه او دیده شورست
آیینه اگرچشمه کوثر شدهباشد
تکرار حلاوت برد از چاشنی جان
پرهیز ز قندی که مکرر شدهباشد
در دیده ارباب قناعت مه عیدست
صائب لب نانی که به خون تر شدهباشد
صائب تبریزی
@vir486