ویر (از رودکی تا نیما)

Channel
Logo of the Telegram channel ویر (از رودکی تا نیما)
@vir486Promote
4.57K
subscribers
166
photos
281
videos
59
links
لغت‌نامه دهخدا: ویر: یعنی از حفظ کردن و به خاطر نگه‌داشتن بپرسید نامش ز فرخ هجیر بگفتا که نامش ندارم به ویر فردوسی @vir486
نیما در «افسانه» به حافظ می‌گوید:

حافظا این چه کید و دروغی است
کز زبان می و جام و ساقی است؟
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی، که باقی است
من بر آن عاشقم که رونده است.

اگر به گمان نیما حافظ در هوای وجودی باقی و سرمدی - خدا - باشد، سرایندۀ «افسانه» در عوض دوستدار هستی فانی و سپنجی آدمی است. انسانگرایی شاعر امروز عرفان شعر کهن را باور ندارد و به دیده انکار می‌نگرد تا خود جایگاه آن را به دست آورد. اساساً بدون روی گرداندن از شعر کلاسیک سرودن منظومه‌ای چون «افسانه»، شدنی است؟ روی آوردن به آینده ناچار مستلزم پشت کردن به گذشته است. اما داوری شاملو درباره موضوع شعر شاعر پیشین چنان یکباره شعر و شاعری پیش از خود را به مسخره می‌گیرد که گویی رأی داور از پیش صادر شده است. شعر بزرگ فارسی البته نیاز به سنجش و ارزیابی تازه دارد. اما خشم و خروش‌هایی از این دست چیزی بر کسی روشن نمی‌کند.

باری بگذریم و برویم بر سر شعر متعهد.

در این دریافت شعر ابزار است مانند مته و دار. باید بتوان به یاری آن جنگید و دشمنان را بدان آویخت و یا دست کم چون اهر‌می صخره‌ها را از پیش پای خلق به کنار زد. شاعر چون شاخه‌ای از جنگل خلق سراینده درد و امید آنان در شب از صبح و در شکست از پیروزی سخن می‌گوید و فتح‌نامه می‌سراید تا روان‌های خسته‌شان آباد و چشم‌های خفته‌شان بیدار شود.

شکاریم یک‌سر همه پیش مرگ
#شاهرخ_مسکوب
ص۹۹

@vir486
شد ز غمت خانهٔ سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب زهرهْ‌رُخِ ماه‌رو
می‌نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم

آه که امروز دلم را چه شد؟ 
دوش چه گفته‌است کسی با دلم؟ 

از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می‌دَرَد
در پی آن عیش و تماشا دلم

از دل تو در دل من نکته‌هاست
اه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم

#مولانا


@vir486
آفات کشورداری و فرمانروایی

گویند که آفاتِ مُلک[=فرمانروایی و کشورداری] شش چیز است:
حِرمان و فتنه و هوا و خِلاف روزگار و تنگ‌خویی و نادانی.

۱- حِرمان: آن است که نیک‌خواهان را از خود محروم کند و اهلِ رای و تجربت را نومید فروگذارد. [= از متخصّصان و اندیشمندان بهره نبردن]

۲- فتنه: آن‌که جنگ‌های ناپیوسان و کارهای نااندیشیده حادث گردد و شمشیر‌های مخالف از نیام برآید[= جنگ‌های تحمیلی و غیرمنتظره پیش بیاید و کشور در جنگ باشد.]

۳- هوا و هوس: مولِع بودن به زنان و شکار و سماع و شراب و امثال آن[= سیاستمداران دنبال عیش و نوش، خوشگذرانی، سهم‌خواهی، اختلاس و... باشند و افرادی صالح و سالم نباشند.]

۴- خلاف روزگار: وبا و قحط و غرق و حرق و آن‌چه بدین ماند[= بیماری‌های همه‌گیر، خشک‌سالی، سیل، آتش‌سوزی و...]

۵- تنگ‌خویی: اِفراط خشم و کراهیت و غلوِّ در عقوبت و سیاست[= نداشتن تحمّل، رواداری، بخشش، اعمال مجازات‌های سنگین ]

۶- نادانی: ملاطفت در مواضع مخاصمت و به کار داشتن مناقشت به جای مجاملت[= نداشتن یک سیاست صحیح و درست در مواضع گوناگون و نداشتن هنر دیپلماسی صحیح]

📚کلیله و دمنه، ترجمه نصرالله منشی، تصحیح استاد مینوی، انتشارات امیر‌کبیر، صص ۸۰ - ۸۱


@vir486
حکایت
اندر احوال قاضیان


همه کس را دندان به تُرشی کُند گردد مگر قاضیان را که به شیرینی.

قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهرِ تو ده خربزه زار


#گلستان
#سعدی

@vir486
شبي رسيد كه در آرزوي صبح اميد
هزار عمر دگر بايد انتظار كشيد

در آسمان سحر ايستاده بود گمان
سياه كرد مرا آسمان بي‌خورشيد

هزار سال ز من دور شد ستاره‌ي صبح
ببين كزين شب طلمت جهان چه خواهد ديد

دريغ جان فرورفتگان اين دريا
كه رفت در سر سوداي صيد مرواريد

نبود در صدفي آن گوهر كه مي‌جستيم
صفاي اشك تو باد اي خراب گنج اميد

ندانم آن كه دل و دين ما به سودا داد
بهاي آن چه گرفت و به جاي آن چه خريد

سياه دستي آن ساقي منافق بين
كه زهر ريخت به جام كسان به جاي نبيد

سزاست گر برود رود خون ز سينه‌ي دوست
كه برق دشنه‌ي دشمن نديد و دست پليد

چه نقش باختي اي روزگار رنگ‌آميز
كه اين سپيد سيه گشت و آن سياه سپید


كجاست آن كه دگر ره صلاي عشق زند
كه جان ماست گروگان آن نوا و نويد

بيا كه طبع جهان ناگزير اين عشق است
به جادويي نتوان كشت آتش جاويد

روان سایه كه آيينه‌دار خورشيد است
ببين كه از شب عمرش سپيده‌اي ندميد

#ابتهاج
@vir486
خوش آن ساعت‌ که چون تمثال از آیینهٔ فردی
تو آری سر برون از جیب ناز و من ‌کنم ‌گردی

ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم
به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی

اگر گردی ‌کند خاک ته پا پشت پا بوسد
بر احباب ازین بیشم نمی‌باشد ره آوردی

عقوبت از کمین معصیت غافل نمی‌باشد
شب من تیره‌تر شد آخر از تشویش شبگردی

جهان یکسر قمار آرزوی پوچ می‌بازد
بجز دست پشیمانی ‌که دارد برد و آوردی

مروت سخت دور است از مزاج بیحس ظالم
ز زخم کس نمی‌گردد دچار نیشتر دردی

به این سامان که‌ گردون نشئهٔ وارستگی دارد
بلند افتا‌ده باشد دامن برچیدهٔ مردی

اسیر فقرم اما راحت بی‌درد سر دارم
به ملک تیره‌ روزی نیست چون من سایه پرورد‌ی

به ذوق‌ کوثر و الوان نعمت خون مخور بیدل
بهشت آن بس ‌که یابی نان‌ گرم و آبک سردی

بیدل دهلوی

@vir486
منم که شُهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن


حافظ و ملامتیگری: آنچه در این غزل مهم است این است که در بردارنده‌ی اصول اندیشه‌های ملامتی حافظ است برای شرح و بررسی دقیق‌تر این غزل لازم است اندکی در پیشینه‌ی اندیشه ملامتی بحث و فحص کنیم. یکی از نخستین منابعی که به تفصیل درباره‌ی اندیشه ملامت و فرقه یا مشرب ملامتی بحث می‌کند، هجویری است. وی ملامت را در پاکیزه و پالوده ساختن محبت مؤثر می‌داند و ریشه اندیشه ملامتیه را به آیه‌ای از قرآن مجید می‌رساند که در حق مؤمنان حقیقی دوستداران خداست ... و لا يخافون لومة لائم ( مائده۵۴) [ ایشان از ملامت هیچ ملامتگری - در راه عشق و ایمان خود باکی ندارند] و می‌گوید که (اهل حق همواره آماج ملامت خلق بوده‌اند کشف المحجوب ، ص ۶۸) و به سیره رسول اکرم (ص) استناد می‌کند که تا وحی بر او نازل نشده بود نزد همه نیکنام بود و چون «خلعت دوستی در سر وی افکندند خلق زبان ملامت بدو دراز کردند. گفتند کاهنست و گروهی گفتند شاعرست و گروهی گفتند کافرست و گروهی گفتند مجنونست و مانند این. پیشین، ص ۶۹) سپس خود‌پسندی را بزرگترین آفت در راه سلوک می‌شمارد و می‌گوید: «آنکه پسندیده حق بود خلق وی را نپسندند و آنکه گزیده تن خود بود حق و را نگزیند» (ص۷۰). وی ابوصالح حمدون قصار (متوفای ۲۷۱ ق) را مؤسس ملامتیه می‌شمارد و سخن معروف او را نقل می‌کند که گفت: الملامة ترك السلامة ( پیشین ، ص ۷۴) اما گویا پیش از حمدون قصار یکی از مشایخ او به نام سالم باروسی به نشر تعلیمات ملامتی پرداخته ابوحفص حداد نیشابوری نیز همزمان و همانند حمدون این اندیشه را در نیشابور ترویج می‌کرده است. ( جستجو در تصوف ایران ، ص ۳۳۷، ۳۴۲).

باری ملامتیه فرقه و سلسله خاصی در میان سایر فرقه‌های صوفیانه نبوده‌اند. شاید بتوان گفت اصول اندیشه ملامتی میان اغلب فرقه‌های صوفیه مشترک است. همه صوفیان نظراً از ریا و خودپسندی و مغرور شدن به زهد و تزکیه نفس گریزان بوده و از رعونت نفس و جاه و جلال دنیوی رویگردان بوده اند اما در عمل از همان صدر اول صوفیان بی‌صفا نیز وجود داشته‌اند. هجویری در بحث از ملامت و ملامتیه از ملامتی‌نمایان که از این پادزهر ریا خود زهر تازه‌ای ساخته‌اند انتقاد می‌کند و می‌گوید مقصود ایشان از رد خلق قبول ایشان است (كشف المحجوب، ص۷۳) و بصیرت شگرفی از احوال آنان دارد: «اما به نزديك من طلب ملامت عین ریا بود و ریا عین نفاق از آنچه مرائی راهی رود که خلق و را قبول کند و ملامتی بتكلف راهی رود که خلق و را رد کند و هر دو گروه اندر خلق مانده‌اند و از ایشان برون گذرندارند» (ص ۷۵).

حافظ‌نامه
#بهاءالدین_خرمشاهی
جلددوم
ص۱۰۹۰

@vir486
ای دوست! همه جهانت دشمن بادا



@vir486
از هر مویی هزار هزار فریاد برآید که آوه!
چه نویسم؟ که نوشتنی نیست!
چه گویم؟ که گفتنی نیست!
چه بشنوی؟ که شنودنی نیست!

ابوالحسن خرقانی از او گفت: هر روز هزار هزار بار از تو بگریزم، و هر بار بلعجبی نو می‌سازی و از دنبالم بیایی
فریاد از تو!
دردِ فراوان از تو!

#نامه‌های_عین‌القضات_همدانی
@vir486
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصّه پردازم
حافظ


نماز شام‌ غریبان: نماز شام اشاره با نماز ندارد، بلکه اشاره به وقت دارد. یعنی تنگ غروب و اوایل شب که غریبان دلتنگ‌تر می‌شوند. در خراسان و بسیاری نواحی ایران، از دیرباز اوقات مختلف روز و شب را با‌ اضافه به نماز نشان می‌دهند‌ در تاریخ بیهقی ده‌ها بار نماز پیشین( وقت نماز ظهر، هنگام ظهر)، نماز دیگر( نماز پسین، هنگام عصر) نماز شام( هنگام نماز مغرب) و نماز خفتن( هنگام نماز عشاء) به کار رفته و همه اشاره به وقت معینی از شبانه‌روز دارد. ازجمله می‌نویسد:(( چون نماز شام خواست رسید ما بازگشتیم. یا در جای دیگر گوید: نزدیک نماز شام ابوالحسن عقیلی را نزدیک پسر فرستاد)).

حافظ‌نامه
#بهاءالدین_خرمشاهی

@vir486
امروز بیست‌هزار سال است که آدم روی زمین پیدا شده و در تمام این مدت آدمیزاد کوشیده و با عناصر طبیعت جنگیده و فکر کرده تا نواقص را رفع بکند و یک دلیل و منطقی برای زندگی پیدا بکند. امروزه همۀ عقاید، مذاهب و همۀ فرضیات بشر سنجیده و آزموده شده ولی هیچکدام از آنها نتوانسته آدمیزاد را خوشبخت و آسوده بکند.


#صادق_هدایت
@vir486
زان سفله حذرکن که توانگر شده‌باشد
زان موم بیندیش که عنبر شده‌باشد

امید گشایش نبود در گره بخل
زان قطره مجو آب که گوهر شده‌باشد

بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال
از روز ازل آنچه مقدر شده‌باشد

ایام حیاتش همه ایام بهارست
روز و شب هرکس که برابر شده‌باشد

موقوف به یک جلوه مستانه ساقی است
گر توبه من سد سکندر شده‌باشد

جایی که چکد باده ز سجاده تقوی
سهل است اگر دامن ما تر شده‌باشد

در دامن محشر رگ ابری است گهربار
مژگان تو از گریه اگر تر شده‌باشد

از سنبل فردوس پریشان شودش مغز
از زلف دماغی که معطر شده‌باشد

خواهند سبک ساخت به سرگوشی تیغش
از گوهر اگر گوش صدف کَر شده‌باشد

آزاده نخوانند گرفتارهوا را
گرصاحب صد دل چو صنوبر شده‌باشد

از گریه شادی مژه‌اش خشک نگردد
چشمی که در او یار مصور شده‌باشد

زندان غریبی شمرد دوش پدر را
طفلی که بد آموز به مادر شده‌باشد

برباد دهد همچو حباب افسرخود را
بی مغزاگرصاحب افسر شده باشد

عشق است درین عالم اگر بال و پری هست
رحم است برآن مرغ که بی‌پر شده‌باشد

لبهای می‌آلود بلای دل وجان است
زان تیغ حذر کن که به خون تر شده‌باشد

هر جا نبود شرم به تاراج رود حسن
ویران شود آن باغ که بی در شده‌باشد

در غنچه بود دامن صحرای بهشتش
آن را که دل تنگ میسر شده باشد

دانی که چه می‌بینم ازان قد و رخ و زلف
چشم تودگر آیینه محشر شده‌باشد

نسبت به رخ تازه او دیده شورست
آیینه اگرچشمه کوثر شده‌باشد

تکرار حلاوت برد از چاشنی جان
پرهیز ز قندی که مکرر شده‌باشد

در دیده ارباب قناعت مه عیدست
صائب لب نانی که به خون تر شده‌باشد

صائب تبریزی

@vir486
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبت‌های رشید کاکاوند بر مزار استاد شجریان

@vir486
زنان در شاهنامه



     باید زنان شاهنامه را به چند دسته تقسیم کرد. زنان در شاهنامه به عنوان معشوقه، مادر، همسر و به عنوان جنگنده هستند و بهتر است این ها را از هم جدا کنیم و نگوییم که یکی از آن ها بهترین است.
در میان نقش مادر، فرانک مادر فریدون است که با آن فداکاری، فرزندش را از این سو به آن سو می برد که از گزند ضحاک در امان ماند.
به عنوان رزمنده، گردآفرید را می توان نام برد که رفتار بسیار طناز او و جنگ با سهراب و ….
به عنوان همسر تهمینه و رودابه مادر رستم نقش اساسی دارند.
به عنوان معشوقه، منیژه چه فداکاری ها که نمی‌کند و کتایون.
ولی یکی از زنان بسیار با اهمیت شاهنامه که یک نقش پنجم در اینجا دارد، یک زن ایراندوست است و او گردیه خواهر بهرام چوبین است. که او در واقع با برادرش مخالفت می کند، با وجود اینکه وقتی بهرام فوت می کند سرش بر روی زانوی خواهر است. آخرین وصیت بهرام هم به خواهرش است که :
”مرا  دخمه در خاک ایران کنید!”
که یکی از مصرع‌های بسیار ایران‌دوستانۀ شاهنامه است و سپس می‌گوید که:
بر این بوم دشمن ممانید دیر.”
در هر حال او درمخالفتی که با برادرش می کند  نشان می دهد که چقدر زن ایران‌دوستی است و چهرۀ بسیار سیاستمدار دارد و بعد مرگ بهرام به همسری خسرو پرویز در می آید و شهر ری را نجات می دهد. زنی ورزشکار و سوارکار و رزمنده بوده است.

_شاهنامه‌
#خالقی_مطلق

@vir486
من اندوهگین نیستم؛
خود اندوهِ عالمم
سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند…

غادة السمان
@vir486
ای بوسه‌ات شراب و از هر شراب خوش‌تر
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوش‌تر

بی‌ تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن، از هر شباب خوش‌تر

جز طرح چشم مستت، بر صفحه‌ی امیدم
خطی اگر کشیدم، نقش بر آب خوش‌تر


#حسین_منزوی

@vir486
زن برترین و درخشنده‌ترین چهره را در شاهنامه دارد


زن برترین، گرامی‌ترین، درخشنده‌ترین چهره را در شاهنامه دارد. شاهنامه از این دید نیز هم در پهنه‌ی سخن پارسی، هم در گستره‌ی ادب گیتی شاهکاری است بی‌همانند. ما در شاهنامه زنانی را می‌یابیم که نه‌تنها فروتر از مردان نیستند، از آنان برترند. زنی مانند سیندخت، مادرِ رودابه، در خرد، در گره‌گشایی از کارهای باریک و دشوار، در کاردانی، نه‌تنها در میانه‌ی زنان، در میان مردان نیز بی‌همانند و همتاست. او گره‌ای کور را می‌گشاید که نامورترین و بلندپایه‌ترین مردان آن روزگار در گشودن آن درمی‌مانند. آن گره‌ِ کور پیوند زال است با رودابه. نه مهراب کابلی پدر رودابه، نه زال پدر رستم، نه پادشاه ایران در آن روزگار منوچهر، نه هیچ‌یک از دیگر بزرگان ایران با این پیوند دم‌ساز نیستند. از این روی که مهراب پدر رودابه تبار ضحاک ماردوش می‌رسانیده است.
‌‌‎‌‌‌ ‎‌


    میرجلال‌الدین کزازی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@vir486
از سَرِ بالینِ من برخیز ای نادان طبیب !!
دردمندِ عشق را دارو به جز دیدار نیست


امیرخسرو دهلوی

@vir486
چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم
خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم

از بساط خاک برچینیم بزم عیش را
با مسیحا در سپهر چارمین ساغر زنیم

بزم گل بازی فرو چینیم در گلزار قدس
ثابت و سیار را چون گل به یکدیگر زنیم

در بساط آفرینش هر چه درد و داغ هست
دسته بندیم و به رغبت همچو گل بر سر زنیم

راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست
چون قدح تنها به قلب باده احمر زنیم

خار و خاشاک وجود خویش را چون گردبار
جمع سازیم و زبرق آه آتش در زنیم

نیست پروای سیاهی برق عالمسوز را
یکقلم آتش به کلک و کاغذ و دفتر زنیم

گرد هستی را فرو شوییم از رخسار روح
در دل تیغ شهادت غوطه چون جوهر زنیم

بستر از خون بالش از شمشیر مردان کرده‌اند
چون زنان پیر تا کی تکیه بر بستر زنیم

بیقراری بادبان کشتی وامانده است
موج گردیم و بر این دریا بی لنگر زنیم

مجمر گردون ندارد عرصه جولان ما
سر برون چون شعله بیباک ازین مجمر زنیم

نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است
عالم دیگر بجوییم و در دیگر زنیم

این جواب آن که می‌گوید حکیم غزنوی
تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم

صائب تبریزی
دیوان اشعار، غزلیات


@vir486
ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم. چون زندانِ ما بوستان گردد، بنگر که بوستانِ ما خود چه باشد!


#مقالات_شمس

@vir486
More