🔻 اردوگاه ۱۸ بعقوبه و درسی برای امروز
[قطعهای از خاطرات اسارت در عراق از رزمنده و آزاده دکتر ] رحیم قمیشی
هنوز پس از ۳۵ سال، برایم خاطرهای مهم و درس آموز است، از زندان در اردوگاه مفقودین عراق.
درک شرایط آنجا، امروز واقعاً دیگر ممکن نیست، حتی برای خودم، چه رسد به آنکه تنها بشنود یا بخواند.
ترس روزانه از کتکهای وحشیانه نگهبانها، بیخبری از دنیا، تشنگی و گرسنگی دائمی، مبارزۀ دقیقهای با شپش و گال، لباسهای کم و وصله پینه شده، تراشیدن مداوم سر و صورت با تیغهای ده بار مصرف شده و کُند، نوبتهای طولانی دستشویی رفتن و حمام.
و نبودن وسایل نظافت، نه که شامپو و خمیر دندان، حتی صابون و پودر رختشویی.
نگهبان، من و نادر دشتیپور که آن روزها ارشد داخلی اردوگاه شده بودیم را صدا کرد.
- برای نظافت کل اردوگاه، بهخصوص دستشوییها، چقدر پودر نیاز دارید؟
با تعجب نگاهش کردیم. یعنی چه خبر شده؟!
قبل از اینکه سؤال کنیم خودش توضیح داد؛ هیأتی از بغداد این هفته برای بازدید میآید. اردوگاه باید تمیز باشد.
بالاخره هیأتی پس از سالها به اردوگاه ما مفقودین میآید،
ای خدا! صلیب باشد.
من همان موقع هم آدمی ساده بودم، زود گفتم حداقل چهار پاکت پودر لازم داریم! نادر ولی با زرنگی گفت چهار پاکت برای دستشوییها هم کافی نیست!
- سیدی! حداقل ۲۴ جعبه پودر رختشویی لازم است.
برای ما تصورش هم سخت بود. نگهبان یک کارتن پودر شوینده آورد. نمیدانستیم آنقدر برایش مهم است، موقع بازدید هیأت، اردوگاه تمیز باشد.
انگار دنیا را به ما داده باشند!
تصور توالتهای تمیز شده، شستن کف آسایشگاه با پودر، شستن لباسها ولو با آب سرد در زمستان و هزار کار دیگر...
ولی امان از جو بستۀ زندان!
ما با خوشحالی کارتن را آوردیم که چه مژده و هدیهای از این بالاتر! اما هیأتهایی مشغول مذاکره شدند.
- چرا کارتن شوینده را گرفتید، آنها دشمن خونین ما هستند!
- اردوگاه را نظافت کنیم تا هیأت تصور کند ما سالها در ناز و نعمت بودهایم؟
- چرا شما (من و نادر) ذرهای شرافت و دین ندارید، همکاری با دشمن در روز روشن...
و فتوایی که هنوز هوا تاریک نشده صادر شد؛
"امروز هر گونه نظافت، و استفاده از پودر رختشویی برای تمیز کردن آسایشگاهها و سرویسهای بهداشتی، حکمش محاربه با خداست! مرتکب آن کافر است و خون او نیز مباح"!!
باورش امروز دشوار است، اما به همین سادگی ما شدیم عامل نفوذی دشمن و ضد فرامین خدا و رسولش!
زندان بود و فضای خاص خودش.
اعلام کرده بودند همکاری در نظافت اردوگاه، به اَیٌِ نحو، حکمش جهنم است.
استدلال مخالفان نظافت واقعا بیراه نبود. میگفتند ما که ۳ سال و نیم است رنگ تمیزی را ندیدهایم، در کثافت غرق بودهایم، چرا برای بازدید هیأت عالی از بغداد، همه چیزمان تمیز و مرتب بشود؟
استدلال ما هم واضح بود؛ به هر دلیلی فرصتی پیدا شده، در مصیبت بمیریم تا همه بفهمند ما بدبختیم!؟ یک کارتن پودر هم، یک کارتن پودر است. یک هفته تمیزی هم، یک هفته خوشی است.
آنها درست میگفتند، ما هم درست!
نظافت کردن درست بود.
نظافت نکردن هم درست.
اما مشکل از آنجا بود که عدهای تصور میکردند، حکم آنها حکم نهایی است.
مشکل آنجا بود که عدهای فکر میکردند حکم آنها حکم خداست!
و مخالفت با آنها محاربه است!!
نادر آدمی محکم بود و صاحبنظر. بهراحتی کوتاه نمیآمد، مثل من هم، از جهنم خیالی آنها نمیترسید!!
با قاطعیت گفت ما فردا اردوگاه را تمیز میکنیم، شما کثیف کنید...
و فردا ما کافران منحرف شروع کردیم به تمیزکاری، سرویسها را برق انداختیم، کف آسایشگاه را با شوینده شستیم. بغض هم داشتیم.
نگاههای چپچپ را هم تحمل میکردیم. عرق میریختیم، فحش میخوردیم و لعنت هم میشدیم... از طرف انقلابیون!
اما کاری که به نظرمان درستتر بود را انجام دادیم.
مریض شدن یک نفر کمتر
نمردن یک نفر
کاستن یک شپش
برای ما اهمیت داشت.
اما برخی همچنان در حال مبارزه بودند!
با گذاشتن دستهایشان
در جیبهایشان!!
و آرزوی آنکه؛
شاید دنیا ببیند ما چقدر بدبختیم!
یک خاطره بود
و چندین درس
شاید ما اشتباه کرده بودیم
شاید هم مخالفان ما!
اما هیچکدام حق نداشتیم بگوییم
ما حق مطلقیم
و مخالف ما کفر مطلق!
@ghomeishi3http://t.center/un_nature