اساس انتقاد اپوزیسیون ملی و مستقل و آزادیخواه جمهوری اسلامی در مواجهه با سیاست این حکومت در قبال اسرائیل، درگیر کردن کشور ایران در خصومت ایدئولوژیک این حکومت با اسرائیل است و این نیرو اگرچه هیچ توانی برای تاثیرگذاری بر هیچ یک از طرفین منازعه ندارد، اما همواره در مواجهه با هریک از آنها میکوشد حساب کشور ایران را از خصومت دو ایدئولوژی مذهبی این دو، در همان حد اعلانی که میتواند جدا کند.
اما این قاعده مسلماً در مورد اپوزیسیون ضدملی و وابسته و شبه فاشیستی که امروز طالبانِ سلطنت و تجزیه واجد همه این ویژگیها هستند، مصداق ندارد. اگر از این بابت تکلیف تجزیهطلبانی که سالهاست پشتگرم به اسرائیل بودهاند روشن باشد، موقعیت سلطنتطلبان یا به طور دقیقتر و به تعبیر همین شخص سعید قاسمینژاد «نوپهلویگرایان» جای درنگ بیشتری دارد.
زمانی در اردوگاه پادشاهیخواهان اگرچه به ندرت ولی به طور موثر اندیشمندانی هم بودند که به جز پادشاهیخواهی، آوردههای دیگری هم برای جریان خود داشتند که ملیگرایی مهمترین آنها بود. اندیشمندانی چون داریوش همایون که بنا بر اصول ملیگرایانه خود تجزیه یا حمله نظامی به ایران را چنان خط قرمز خود عنوان کرده بود که در صورت وقوعشان حاضر بود حتی در کنار جمهوری اسلامی که عمری در مقابل آن بود قرار بگیرد. اما نهایتاً همنشینیهای آخرین مدعی سلطنت ایران با تجزیهطلبان به اشاره نئوکانهای آمریکایی، منجر به کنارهگیری شخصی (و نه جریان میراثدار بیکفایت) نامبرده در پایان عمر از منشور طالبان سلطنت شد.
مطلوب آخرین مدعی سلطنت ایران هم البته هرگز ملیگرایان استخوانداری چون داریوش همایون نبودند. مطلوب او دقیقاً همین لمپنهای سیاسی از جنس سعید قاسمینژاد بوده و هستند.
سعید قاسمینژاد در ایران یک فعال دانشجویی درجه سه بود که بنا بر موقعیت خانوادگی روابطی هم با بورژوازی خصولتی جمهوری اسلامی به دست آورده بود. بر همین مبنا وی که البته قابلیت سازماندهی نسبتاً خوبی هم داشت و گروهی با نام لیبرال را در میان دانشجویان دانشگاه تهران و برخی دانشگاههای دیگر همین شهر راهاندازی کرده بود، به دنباله دانشگاهی طیف راست شبهتوسعهگرای حکومتی بدل شد که البته همزمان سمپاتی آشکاری هم به نئوکانهایی که آن زمان در آمریکا در مسند قدرت بودند داشت، اما این مانع از کیفکشی جریان نامبرده برای طیف کارگزاران و سپس از آنجا برای ستاد شیخ مهدی کروبی نمیشد.
پس از چندی قاسمینژاد برای ادامه تحصیل از ایران خارج شد و در آنجا مستقیماً در ارتباط با محافل تندروی نئوکان و صهیونیست در آمریکا قرار گرفت و همانها هم او را که پیش از آن دارای مواضع تند ضد پهلوی بود، در کنار آخرین مدعی خانواده پهلوی نشاندند و او به سرعت مبدل به مشاور ارشد و کارچرخان پهلوی شد و همزمان برای پیشبرد اهداف جریان به قول خودشان نوپهلویگرایی، اقدام به راهاندازی تشکیلاتهایی چون شبکه فرشگرد و حزب ایراننوین و فصلنامه فریدون کرد. اما مهمتر از اینها همان نقشی است که قاسمینژاد به عنوان جانشین برحق شهریار آهی به عنوان گماشته دولتهای غربی، نه فقط در همراهی که در واقع در مدیریت رضا پهلوی ایفا میکند.
دقیقاً به همین دلیل است که قاسمینژاد همراه و برنامهریز سفر اخیر شازده پهلوی به اسرائیل میشود و آنجایی که پهلوی ناگزیر از احتیاط و تقیه در نمایش وابستگی به خارجی و خصوصاً اسرائیل میشود، قاسمینژاد صراحتاً موضع میگیرد. مواضعی که در چارچوب اصول اپوزیسیون ملی و مستقل هم نیست که خواهان کنار کشیدن کشور از منازعه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی با اسرائیل است، بلکه به عنوان نه شخصی عادی، بلکه شخصی طرف مشورت با مراکز نظامی و امنیتی خارجی (که در برنامه دیروز سیانان هم از او نام برده شده) صراحتاً کشور و زیرساختهای آن را به عنوان هدف جنگی به اسرائیل پیشنهاد میدهد.
به این ترتیب است که با هدایت سرکرده فرقه «نوپهلویگرایی» عملاً و به وضوح این جریان بیش از پیش در مسیر خیانت نظامی به میهن پیش میرود، مسیری که پیشتر فرقه مجاهدین خلق هم با پشتوانه قابل اعتنا در فضای واقعی (و نه مجازی!) رفتند و جز فضاحت و بدنامی نصیبی نبردند. چنین فرجامی البته از هر جهت هم برازنده همه اینهاست!
@Tirdadbonakdarhttps://t.center/tirdadbonakdar/985