🌳من جنگلم ، شکوه درختان و بر گها
جاری ست در ملالت آوازهای من
مسکون باغ خویشم و در دشت بادها
با بال بی شماری برگان و شاخه ها
تکرار می شوند
پروازهای من
آغوشم آشيان سبز پرنده هاست
تا کهکشان سربی شعله ور شود
تا بال کاروان سفيد کبوتران
با خون آفتاب سحرگاه تر شود
از بام سبز خویش بر امواج آفتاب
پلک هزار پنجره را باز می کنم
یا در سکوت کهنه و مرطوب خویشتن
پروازها به سوی افق های دوردست
آغاز می کنم.
در قلب سبز من
جا پای آهوان و پلنگان
سوی هزار چشمه روشن اشاره هاست
هر شاخه رها شده در شاخه آبی بزرگ
از اوج قله های درختان
شعری برای چشمه سرخ ستاره هاست
حتی برای مردم بيگانه دوستم
روزی اگر گوزن غریبی ز راه دور
در هول نعل توسن صيادها گریخت
اندامهای سبز منش آشيانه شد
بادی اگر به سوی من آمد شتابناک
لرزید شاخه های من و بر گهای من
لغزید روی برکه سبز و ترانه شد
دیگر مرا هراس پلنگ و گراز نيست
بيگانه مانده قصه بيگانگی مرا
تخدیر شد به باد هلاهل، جان
تصویر شد دلم
در قاب قلبهای غریبان
در دوردید من
از دوردست دشت
یک روز می دمد تب توفان
من باز شاخه ها را – دستان مژده را-
افراشته ز قله ی لرزان هر درخت
با خنده سار باد
پيوند می زنم
توفان به ریشه های من آویزد آزمند:
شاید نوازش است مرا زخم ریشه ها
لبخند می زنم
یک شب که در زلال غم آلود ماهتاب
دشت وسيع و خالی شب گریه می کند
توفان ردای جنگل سبز گذشته را
با پنجه های وحشی شن ها دریده است
جنگل هنوز در شب ویران
اندیشه می کند:
شاید نوازش است مرا زخم ریشه ها
شاید پرنده اند همه ریگهای سرد
توفان ترانه ای است بزرگ و شکوهمند.
من باغ سبز و همهمه پرداز جنگلم
اندیشه می کنم :
توفان ترانه ای ست بزرگ و شکوهمند.
بيگانه مانده قصد بيگانگی مرا
می گریم از محبت بی اعتبار خویش
بی مرز، بی غروی ، ابد پایان
حتی برای مردم بيگانه دوستم
حتی برای شعله توفان.
سعید سلطانپور
ازمجموعه ی " صدای میرا "
#سعید_سلطانپور@Demokrasi_Shorai