چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
مرا نکاوید مرا بکارید من اکنون بذری درستکار گشتهام مرا بر الوارهای نور ببندید از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید گوشهایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند چشمانم را گلمیخ کنید و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید در سینهام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید واژه بودم زنجیر کلمات گشتم سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند من اکنون بذری درستکار گشتهام مرا بکارید در زمینی استوار جایم دهید نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم جای من در کنار پنجرههاست.
بیبرگ بودم. درختان از بهار باز آمدند گفتم: ای دل... راهی نیست باید خویش را بر دستان و آسمان آویخت از صدای تو از خواب برخاستم گفتم: چه کسی است که آیینه را به میل خویش صیقل میدهد که من صورتام را در آیینهی صورت تو میبینم
آب اگر چه بیصداترین ترانه بود تشنگی بهانه بود من به خوابهای کوچک تو اعتماد داشتم چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم میوزید عطر سیب سمت خوابهای ساده و نجیب من به جستوجوی تو در هوای عطر موی تو رفت و آمد کبود گاهوارهها زیر چتر روشن ستارهها تا هنوز عاشقم تا هنوز صبر میکنم ابر میرسد باد مویه میکند چکهچکه از گلوی ناودان یاس تازه میدمد تا هنوز تشنهام تا هنوز تشنگی بهانه است آب بیصداترین ترانه است شاعر: #احمدرضا_احمدی