تجربه نوشتن

#سیمین_دانشور
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
#یک_کتاب

سووشون؛ نخستین رُمانِ سیمین دانشور 

داستان سووشون در شیراز و در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد و فضای اجتماعی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ را ترسیم می‌کند. نام سووشون برگرفته از یک مراسم ایرانی در سوگ و عزای سیاوش، از قهرمانان ایران باستان است که مظلومانه کشته می‌شود و در خفا برایش عزاداری می‌کنند و دلیل انتخاب عنوان سووشون، به‌دلیل شباهت یکی از شخصیت‌های کتاب به سیاوش قهرمان اسطوره‌ای شاهنامه و نحوه مرگ و خاکسپاری اوست. سووشون یعنی سیاوشون، یعنی سوگواری برای سیاوش، یعنی سوگواری برای مردی که دربرابر ظلم ایستاد و کوتاه نیامد. اولین بار این کتاب در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت.

داستان با مراسم عقدکنان دختر حاکم شیراز شروع می‌شود که زری و یوسف در آن شرکت می‌کنند. در این مراسم علاوه بر اعیان و اشراف شهر، سران قشون انگلیس که شهر را اشغال کرده‌اند نیز حضور دارند.

یکی از مقامات انگلیسی به نام سرجنت زینگر سعی می‌کند یوسف را راضی کند تا محصول زمین‌هایش را به قوای انگلیس بفروشد. اما یوسف تصمیم دارد مازاد محصول خود را به مردم قحطی‌زدهٔ شیراز بدهد. خان کاکا، برادر یوسف که در تلاش برای به دست آوردن مقام و منصب است، سعی می‌کند او را متقاعد کند که با حاکم شیراز و سران قشون انگلیس کنار بیاید.

ایستادگی و سرسختی یوسف، زری را سخت نگرانِ از دست رفتن امنیت و آرامش خانه و خانواده‌اش می‌کند. یک بار که یوسف برای سرکشی به املاک خود به روستا می‌رود، زری نگران می‌شود، شب‌ها کابوس می‌بیند و هرچه می‌گذرد، خواب‌هایش آشفته‌تر می‌شود.

یوسف با شلیک یک ناشناس کشته می‌شود و جسد او را به خانه می‌آورند. زری پریشان و ناخوش می‌شود. در اینجا داستان بُعد اساطیری می‌گیرد و زری در خواب و بیداری یوسف را همچون سیاوش تصور می‌کند. این پریشانی به حدی است که گاهی اطرافیان تصور می‌کنند او دیوانه شده‌است. اما عاقبت ترس و وحشت را از خود دور می‌کند و از سایهٔ تردید خارج می‌شود.

یوسف هرچند که در کشاکش بین واقعیت و آرمان‌خواهی کشته می‌شود، اما مرگ او در دیگران و به‌خصوص زری تحول و بیداری ایجاد می‌کند...

کتاب با یادآوری پیام تسلیتی که مک ماهون، دوست ایرلندی یوسف به زری نوشته‌است، پایان می‌یابد: «گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی؟»
#سیمین_دانشور
#سووشون
#سیاوش

https://t.me/tajrobeneveshtan/3086
داستان «وانکا».pdf
53 KB
«وانکا ژوکوف» پسر نُه ساله، که سه ماه بود در دکان «آلیاخین» کفاش پادویی می‌کرد، شب پیش از تولد مسیح، به خواب نرفت. آنقدر منتظر شد تا ارباب و زن ارباب و شاگردهای مغازه به کلیسا رفتند و او توانست از گنجه‌ی ارباب، یک شیشه‌ی کوچک مرکب و یک سر قلم با نوک پر گرد و خاکی در بیاورد. بعد یک ورق کاغذ چروک‌خورده هم جلوش گذاشت و بنا کرد به کاغذ نوشتن.

پیش از این که اولین کاغذش عمرش را بنویسد، زیرچشمی به در و پنجره‌ی اتاق نگاه کرد. چند بار به تصویر تیره‌ی مریم مقدس - که در دو طرف آن طبقه‌هایی پر از قالب کفش و چکمه بود - خیره شد و آه دردناکی کشید. ورق کاغذ را روی نیمکت گذاشته بود. و خودش مقابل آن چمباته زده بود.شروع کرد:
«پدر بزگ عزیزم کنستانتین ماکاریچ، حضورتان یک کاغذ می‌نویسم. امیدوارم عید شما خوش بگذرد و همه‌ی چیزهای خوب خدا را برای‌تان می‌خواهم. من که بابا و ننه‌ای ندارم و فقط شما را دارم..»
«وانکا» به پنجره نگاه کرد که روشن بود و شمع را در خود منعکس کرده بود. پدر بزرگش کنستانتین ماکاریچ را در نظر مجسم کرد.
#وانکا
#آنتون_چخوف
#سیمین_دانشور

ادامه داستان وانکا را در فایل pdf دنبال کنید.

https://t.center/tajrobeneveshtan
#یک_کتاب

سووشون؛ نخستین رُمانِ سیمین دانشور 

داستان سووشون در شیراز و در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد و فضای اجتماعی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ را ترسیم می‌کند. نام سووشون برگرفته از یک مراسم ایرانی در سوگ و عزای سیاوش، از قهرمانان ایران باستان است که مظلومانه کشته می‌شود و در خفا برایش عزاداری می‌کنند و دلیل انتخاب عنوان سووشون، به‌دلیل شباهت یکی از شخصیت‌های کتاب به سیاوش قهرمان اسطوره‌ای شاهنامه و نحوه مرگ و خاکسپاری اوست. سووشون یعنی سیاوشون، یعنی سوگواری برای سیاوش، یعنی سوگواری برای مردی که دربرابر ظلم ایستاد و کوتاه نیامد. اولین بار این کتاب در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت.

داستان با مراسم عقدکنان دختر حاکم شیراز شروع می‌شود که زری و یوسف در آن شرکت می‌کنند. در این مراسم علاوه بر اعیان و اشراف شهر، سران قشون انگلیس که شهر را اشغال کرده‌اند نیز حضور دارند.

یکی از مقامات انگلیسی به نام سرجنت زینگر سعی می‌کند یوسف را راضی کند تا محصول زمین‌هایش را به قوای انگلیس بفروشد. اما یوسف تصمیم دارد مازاد محصول خود را به مردم قحطی‌زدهٔ شیراز بدهد. خان کاکا، برادر یوسف که در تلاش برای به دست آوردن مقام و منصب است، سعی می‌کند او را متقاعد کند که با حاکم شیراز و سران قشون انگلیس کنار بیاید.

ایستادگی و سرسختی یوسف، زری را سخت نگرانِ از دست رفتن امنیت و آرامش خانه و خانواده‌اش می‌کند. یک بار که یوسف برای سرکشی به املاک خود به روستا می‌رود، زری نگران می‌شود، شب‌ها کابوس می‌بیند و هرچه می‌گذرد، خواب‌هایش آشفته‌تر می‌شود.

یوسف با شلیک یک ناشناس کشته می‌شود و جسد او را به خانه می‌آورند. زری پریشان و ناخوش می‌شود. در اینجا داستان بُعد اساطیری می‌گیرد و زری در خواب و بیداری یوسف را همچون سیاوش تصور می‌کند. این پریشانی به حدی است که گاهی اطرافیان تصور می‌کنند او دیوانه شده‌است. اما عاقبت ترس و وحشت را از خود دور می‌کند و از سایهٔ تردید خارج می‌شود.

یوسف هرچند که در کشاکش بین واقعیت و آرمان‌خواهی کشته می‌شود، اما مرگ او در دیگران و به‌خصوص زری تحول و بیداری ایجاد می‌کند...

کتاب با یادآوری پیام تسلیتی که مک ماهون، دوست ایرلندی یوسف به زری نوشته‌است، پایان می‌یابد: «گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی؟»
#سیمین_دانشور
#سووشون
#سیاوش

https://t.me/tajrobeneveshtan/3086
«گریه نکن خواهرم. در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شَهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی!»
#سووشون
#سیمین_دانشور
داستان «وانکا».pdf
53 KB
«وانکاژوکوف» پسر نه ساله، که سه ماه بود در دکان «آلیاخین» کفاش پادویی می‌کرد، شب پیش از تولد مسیح، به خواب نرفت. آنقدر منتظر شد تا ارباب و زن ارباب و شاگردهای مغازه به کلیسا رفتند و او توانست از گنجه‌ی ارباب، یک شیشه‌ی کوچک مرکب و یک سر قلم با نوک پر گرد و خاکی در بیاورد. بعد یک ورق کاغذ چروک‌خورده هم جلوش گذاشت و بنا کرد به کاغذ نوشتن.
پیش از این که اولین کاغذش عمرش را بنویسد، زیرچشمی به در و پنجره‌ی اتاق نگاه کرد. چند بار به تصویر تیره‌ی مریم مقدس – که در دو طرف آن طبقه‌هایی پر از قالب کفش و چکمه بود- خیره شد و آه دردناکی کشید. ورق کاغذ را روی نیمکت گذاشته بود. و خودش مقابل آن چمباته زده بود. شروع کرد:
«پدر بزگ عزیزم کنستانتین ماکاریچ، حضورتان یک کاغذ می‌نویسم. امیدوارم عید شما خوش بگذرد و همه‌ی چیزهای خوب خدا را برایتان می‌خواهم. من که بابا و ننه‌ای ندارم، و فقط شما را دارم…»
«وانکا» به پنجره نگاه کرد که روشن بود و شمع را در خود منعکس کرده بود. پدر بزرگش کنستانتین ماکاریچ را در نظر مجسم کرد...
#وانکا
#آنتون_چخوف
#سیمین_دانشور

متن کامل داستان را در فایل pdf دنبال کنید.

https://t.center/tajrobeneveshtan