ضمن تجدید احترام، معروض می دارم که قصد و نیت اینجانب، صرفا" گفتمان سازی و نقد و تلاش برای تبیین وضعیت فعلی نظام دانشگاهی ایران است و موضوعات اینجانب، به هیچ عنوان شخصی نیست، و برای شخص حضرتعالی احترام زیادی قائل هستم. مجددا" از منظر تفکر انتقادی، نکات قبلی را به شکلی دیگر مطرح می کنم. حضرتعالی به تلفیق فلسفه و علوم اجتماعی اعتقاد دارید. اما عدم توجه شما و بسیاری از فعالان این عرصه به جایگاه علوم استراتژیک و نظرات علمی استراتژیست ها، هنوز برای من مفهوم و روشن نیست. در حالی که اثر اندیشه های استراتژیستهای بزرگ معاصر، از قبیل هانتینگتون، در تغییرات و تحولات جهانی، بسیار بیشتر و بزرگتر از اثر ضعیف متفکران فلسفی و حاشیه نشینان کافه های روشنفکری و فلسفی است. استنباط اینجانب این است که حضرتعالی، اهمیت و جایگاه علوم استراتژیک و اندیشه های راهبردشناسان و راهبردنگاران را در تحولات جهانی به طور اعم و تحولات سیاسی آمریکا به طور اخص، لحاظ نکرده اید. این نظریات راهبردی، میتوانند به درک بسیار بهتر چالشهای کنونی و همچنین ارائه راهکارهای مؤثر کمک کنند. هم نظریات استراتژیک اومانیستی غربی، هم نظریات استراتژیک تئوییستی اسلامی.
در مورد بحران فلسفی معاصر حضرتعالی سکوت فرمودید. طبق آخرین دیدگاه های متفکران بزرگ جهان غرب، فلسفه در دوره معاصر به نوعی به آخر خط رسیده است. آخرین و جدیدترین جریانات فکری غرب، و بسیاری از متفکران جدید، از جمله لاکان و شاگردانش، فلسفه را به عنوان یک توهم مینگرند. این نکته نشان میدهد که لازم است به جای تأکید بر فلسفههای سنتی و مدرن، به نظریات کاملا" متفاوت و جدید امروز و رویکردهای نوین و به شدت انتقادی، مثل مواضع رورتی و لاکان و امثالهم، توجه بیشتری کنیم. دیدگاه های جدیدتر، ضمن اینکه بر توهمی بودن فلسفه، صحه می گذارند، علم را هم، که قاعدتا" پسینی_تر از فلسفه است، توهم می دانند. جهان تکنولوژی زدهُ امروز، که درخت فلسفه را به آخر خط رسیده معرفی می کند، حتی علم را شدیدا" به چالش کشیده است. مثلا" پروفسور ژوزف استیگلیتز اقتصاددان شهیر آمریکایی و دارنده ۲ بار جایزه نوبل اقتصاد در جهان، در کتاب *سقوط آزاد* به طور کامل اقتصاد لیبرالیستی و کاپیتالیستی و مرکانتیلیستی را زیر سؤال برده است و حتی علم اقتصاد را به طور کامل، سراب معرفی می کند و اذعان می کند که علم اقتصاد سرشار از تناقض است و به آخر خط رسیده است و باعث فریب بشریت شده است و انسان برای مدیریت معیشت، نیاز به علم کاملا" متفاوتی، جدا از علم اقتصاد دارد.
در مورد چالش خلط پارادایمها نقد خاصی را به تفکر حضرتعالی وارد می دانم. به نظر میرسد که حضرتعالی در تحلیل پارادایم اومانیسم غربی و پارادایم تئوییسم اسلامی دچار خلط مبحث شده اید. همان طور که مستحضر هستید، پارادایم اومانیسم غربی عمدتاً مادی و ماتریالیستی است، و انسان را حیوان تلقی می کند (به تعبیر ارسطو، حیوان ناطق) در حالی که پارادایم تئوییسم اسلامی بر مبنای معنویت الهی و خدامحوری بنا شده است و انسان را موجودی آسمانی و الهی تلقی می کند. در این راستا، باید توجه داشت که لیبرالدموکراسی غربی محصول پارادایم اومانیسم است و ما در ایران و جهان اسلام باید نوعی متفاوت از آزاداندیشی و مردم سالاری دینی را تئوریزه و پیاده سازی کنیم، نه لیبرالدموکراسی اومانیستی.
مشکل عدم بومیسازی اندیشهها در سالهای گذشته در محافل دانشگاهی و آکادمیک ایران، باعث این قبیل تنش ها و تشنج های فکری و گفتمانی شده است. به نظر میرسد اکثریت استادان دانشگاه در ایران، به بومیسازی تفکر و اندیشهورزی و نظریه پردازی اعتقادی ندارند و به عبارتی، یا نمی خواهند و یا نمی توانند فرایند بومی سازی را طی کنند. و صرفاً نسخههای غربی را برای ایران و جهان اسلام تجویز میکنند. این رویکرد وارداتی، نه تنها نادرست است بلکه میتواند به دوری از واقعیت ها و دوری از نیازهای واقعی جامعه و بحران تحلیل، منجر شود. ما باید به دنبال راهکارهایی باشیم که با فرهنگ و ارزشهای بومی ما سازگار باشد.
با سپاس و احترام، مهدی مهرپسند، پژوهشگر علوم استراتژیک. آبان ۱۴۰۳