زندگی به سبک شهدا

#خاطره
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
سردار شهید #قاسم_سلیمانی : ‏

کسانی که فکر می‌کنند برای اداره‌ی کشور باید با آمریکا متحد شد، به سرنوشت کشورهایی بنگرند که هم‌پیمان آمریکا شده‌اند، اما در فقر شدید و با سرنوشت تیره بسر می‌برند. آمریکا در ۵۰سالی که بر ایران تسلط داشت، کدام بنا و راه و زیرساخت را برای رفاه مردم ایران ایجاد کرد؟

#خاطره_شهید
#مرگ_بر_آمریکا

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
Photo
#شهید_در_کلام_شهید
#سال_روز_شهادت
#خاطره_ناب

💠بی بی گفت: ما پیروزیم💠

🌷خاطره شهید سلیمانی از شهید
محمدحسین یوسف الهی :
🔵یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم...
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم:
چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آن طور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد.
گفت: برای چی؟
گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم.
گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم.
گفتم: حسین دیوانه شده‌ای. در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می‌کنه واز همه سخت‌تر است. موفق می‌شویم!
حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌ کلام همیشگی‌اش گفت:
حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم.
می‌دانستم که او بی‌حساب حرفی را نمی‌زند. حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان و اطمینان دارد.گفتم:
یعنی چه از کجا می‌گویی؟
گفت: بالاخره خبر دارم.
گفتم: خب از کجا خبر داری؟
گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم.
پرسیدم: کی به تو گفت؟
جواب داد: حضرت زینب(س).
دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟
با خنده جواب داد: تو چه‌کار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل می‌گویم که قطعا موفق می‌شویم...

@shohada72_313
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹

#خاطره

#امداد_غیبی

ماجرای حمله زنبورها به پادگان حزب الله

سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید :
جلسه مهمی با حضور #شهید_سید_عباس_موسوی و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان #زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم.
وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد .
مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط #موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد .
ما مانده بودیم و بهت از این #امداد_غیبی ، دیگر خبری از #زنبور ها نبود .

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باور کردنی نیست ، اما حقیقت دارد!

🔹 #خاطره_شهیدی که ۱۸ #گلوله_مستقیم به #بدنش خورد اما #زنده_ماند از
#زبان_خودش🖕

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۸

🌺 نوجوانِ عاشقِ خدا...

#خاطره_شهید
با اینکه هنوز به سنِ تکلیف نرسیده بود، نماز شب می‌خواند... یک بار ناخواسته و اتفاقی، نمازِ صبحش قضـا شـد. اونقدر گریه کرد، که ما فکر کردیم شـاید برایِ برادرش اتفاقی افتاده...

🌹خاطره‌ای از زندگی نوجوان شهید جلال تقوا طلب
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه ۳۶

@shohada72_313
#خاطره 🌹

تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد.🤭
حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه.
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ☺️، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد👌
ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ.

هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها اراذل محل هم‌ میومدن من همیشه ازاین موضوع ناراحت بودم😞
ولی حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ...👌
یه روزی که بهش گلایه کردم گفت "اتفاقا همین ها واجبه که بیان هیئت ؛ امام حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه ..."

ﺗﻮ ﺗشییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ. ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ .🌹

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313
#خاطره

#صلوات_برای_صدام!!

🌷سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید.
برخاستم با صدای بلند داد زدم: سرکرده اینها بمیرد، صلوات.
طوفان صلوات برخاست.
قائد الرئیس صدام حسین عمرش هر چه کوتاه‌تر باد، صلوات.
سرهنگ با لبخند گفت:
بسیار خوب است.
همین طور صلواات بفرستید.😂

🌷#عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد، صلوات.
طه یاسین زیر ماشین له شود، صلوات.
طوفان صلوات در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم. پس برادر من، تو هم صلوات بفرست.

#در_ثواب_انتشار_شریک_باشید👇
📡 @shohada72_313
#معجزه_شهداوتفحص

#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا

#هرکی_حاجت_داره_بخونه

مادر شهید میگفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب میشود.یک روز دلم
شکست و گفتم: خدایا من به مسجد میرفتم سبزی پاک میکردم، فرشها را جارو میزدم و کارهای  هیئت را انجام میدادم... اما الان خانه نشین شده ام..شب به
شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد؛ درعالم خواب دیدم که #محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود ؛گفتم: مادر کجا بودی؟گفت: ما ازکربلا می آییم گفتم :
مادر مگر نمی بینی من به چه وضعی در خانه افتاده ام؟گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم .و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده؛ این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است .گفت: مادربرو کارهای مسجد رو انجام بده صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که میتوانم راه بروم؛ دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته گفتم: نه، پایم خوب شده!خواهر شهید تعریف میکند: یکدفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمیکردیم .گفتیم برویم نزد #آیت الله #گلپایگانی شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن گفتیم: آقاچه شده شما چه میدانید ؟عرض کردند:این شال بوی امام حسین(ع) را میدهد.گفتیم: چطور؟ گفتند:ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم ؛ این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را میدهد بعدفرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاریدو من هم در عوض آن تربت نابی که در اختیار ماست را به شما میدهم .
📚منبع: کتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام)
شهیدان زنده اند ...

به اندازه ارادتت به #شهدا فراورد کن و به اشتراک بزار👇
🆔 @shohada72_313
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹

✏️#خاطره یکی از همرزمان شهید مدافع حرم #محمود_مراداسکندری

💐وارد #سوریه که شدیم برای عرض ادب به بارگاه #حضرت_زینب و #حضرت_رقیه سلام الله علیهما رفتیم. بعد از آن هم در محل خود مستقر شدیم.

🌷روز بعد برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و با #پای_برهنه به راه افتاد.

🎋مدام می پرسیدیم چرا این کار را انجام میدهی آقا محمود؟ هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم نشست و شروع کرد به #گریه . هر چقدر اصرار میکردیم بلند نمیشد چند نفری زیر بغلش را گرفتیم و بلندش کردیم. بلند بلند گریه میکرد و میگفت خدایا حضرت زینب کبری سلام الله علیها چطور این مسیر سنگلاخی را با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته آن وقت من چند متر بیشتر نمیتوانم بروم!

▪️بعد گفت رفقا بیایید تا آنجا که میشود سنگها را از جلو پای #شیعیان برداریم، همانطور که اباعبدالله #شب_عاشورا خارهای اطراف خیمه ها را برداشت که در پای کودکان و اهل حرم نرود.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کلیپی #فوق_العاده
از شهید #ظهر_عاشورا بهمراه فیلمی از شهید در داخل ماشین هنگام عزیمت به سامرا با #خاطره_گویی_همرزم_شهید (همرزمی که بالای سر پیکر شهید حاضر شده بود)

شهید وحید_نومی_گلزار
◾️ #خاطره_شهید 🌿
___

خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت .

در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.

#شهید_محمد_هادی_ذولفقاری💔
Forwarded from 🌷شهید میثم علیجانی🌷 (khademshohadaee)
‍ ‍ 🕊 #خاطره
#از_همکار_شهید

بعد از شهادت #شهید_میثم_علیجانی حضور در منطقه شمال غرب یاد میثم را برایمان زنده می کرد.تا اینکه یک شب در خلوت خودم عکس شهید علیجانی را در دست گرفتم و با او نجوا ها کردم و همان شب خواب شهید علیجانی را در منطقه دیدم.در عالم خواب می دانستم که میثم شهید شد و از ناحیه سر آسیب دیده بود.همان جای سرش را دست کشیدم و بوسیدم.از آقا میثم پرسیدم:شهادت چگونه بود؟میثم با خنده در جواب گفت:وقتی شهادت به سراغت بیاید اصلا خودت متوجه نمی شوی.مثل باد می آید وسریع می رود.و گفت:شاید دردی احساس شود ولی بعدا خیلی حال دارد و دوست نداری از آن درد جدا بشی.و بعد پرسیدم:چه خبر ها از اون طرف؟گفت:شما بگو از بچه ها چه خبر؟گفتم همه خوبند.گفت:شنیدم بچه آقا ایمان (یکی دیگر از همکاران شهید)به دنیا اومده.گفتم اره زینب خانم به دنیا اومد.به من گفت:سلام مرا به ایمان برسون.و باز گفتم:میثم جان برایم حرف بزن.گفت:عباسعلی جان سلام مرا به بچه های گردان برسان و بگو ما با شما هستیم.گفتم:بگو چطور باید به شما برسیم؟گفت:فقط و فقط گناه نکنید.همین.بعد می آیید و می بینید اینجا چه خبره و آنوقت آرزو میکنید ای کاش زود تر می آمدید.و باز پرسیدم:چه کسی از بچه های ما شهید می شوند؟یک عده ای را نام برد و گفت اینها شهید می شوند.

جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت میثم علیجانی
@meysam_alijanii
#خاطره
سردار حاج‌ قاسم سلیمانی
وقتی خبر شهادتش را شنید گفت:
« خسارت بزرگـی وارد شـد
کاش به‌جای او من شهید شده بودم »

#شهید_مرتضی_حسین_پور
#فـرمـانده_حسیـن
#سالروز_شهادت

☑️ باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#خاطره

بچه‌ها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکس‌ها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاک محل شهادت اقا مهدی دوستانش چند مهر درست کردند.

حاج قاسم گفت: می‌خواهم با این مهر‌ها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه،
موزه قشنگی است.

#شهید_سلیمانی

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙#خاطره_ی_منبر_شهيد_حاج_شيخ_احمد_كافے




باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🔸️بخشی‌هایی از وصیت نامه شهید محمدرضا تورجی زاده :
امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، ان‌شالله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.
عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.

#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#خاطره_شهید
#پادکست
.
.
🔸️ماروبه دوستان خودتون معرفی کنید و تواین کارخیرسهیم بشید🌹👇
@shohada_geraphy
🍃🌺
#خاطره_از_شب_اعزام
#نقل_از_همکار_و_همرزم #شهید_سیدرضا_طاهر

🔸ساعت حدوداً ۹ شب بود. ۱۴ فروردین ۱۳۹۵، که دیدم گوشیم زنگ میخوره.
#سیدرضاطاهر بود.
#فرمانده دسته.

🔹_سلام #سیدجان خوبی؟ چه خبر؟
_سلام، خوبی؟
_جانم #سید در خدمتم..
_خبر داری؟
_چه خبری #سید؟
_امشب یا فردا پروازه...
_پرواز کجا؟؟ اونور...؟ جعفر طیار؟
_آره.
_چه بی خبر...!؟
_حسین تو توی لیست نیستی بخاطر فوت پدرت. اگه امکان داره من و میثم رو برسون آخر شب...
_چشم #سیدجان، حتما.
_ممنون؛ منتظریم؛ خوابت نبره؛ یاعلی.
_چشم؛ یاعلی.

🔸حدوداً ساعت یک شب شده بود.
من رفتم دنبال میثم و بعدشم رفتیم دنبال #سیدرضا.
داداش میثم اومد و ازمون چندتا عکس یادگاری جلو در خونه #سیدرضا گرفت وحرکت کردیم به سمت پادگان.
تو پادگان کنار سید که رو تخت دراز کشیده بود، نشستم و آخرین عکسم رو باهاش گرفتم.

🔹آخرین عکس یادگاری من و #سیدرضا


🍃وَه که جدا نمی‌شود؛ نقـشِ تو از خیالِ من
تا چه شود به عاقبت؟! در طلبِ تو حالِ من!🍃



@shohada72_313
🔸در محضـــر شهیــد....

وقتے به نماز مےایستاد واقعا تماشایی بود فقط دلم میخواست صوت حزینش را ضبط ڪنم خلـوص نیت خاصے داشت و همیشہ هم توصیہ مےڪرد ڪہ نمازتان را اول وقت بخوانید...

#سردارشهید_حبیب_الله_شمایلی
#شهادت: ۶۵/۱۲/۰۷
#شلمچه_عملیات_ڪربلای۵
#راوی؛ همسر شهید
#خاطره

@shohada72_313
#خاطره_نگاشت
#دهه_60

🔻موضع سازمان مجاهدین خلق درباره ارتباط زنان با نامحرم
📌روايتي از طاهره سجادی
با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
حسین رو دیدم اشک تو چشمش حلقه زد و گفت الهی به رقیه (س)

#بخوانید 🌸


صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی


جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو؟
ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو
ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...

بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها رو راهی میکنیم منو تو با اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد


داخل جانبود بشینم ایستاده بودم

ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر؟
گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن
گفت: باشه.
داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم از استرس میمیرم
گفت یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تا نگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم رو خوندن
بغضم ترکید با گریه گرفتم
رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س


#شهید_حسین‌_معز_غلامی
#خاطره
#اربعین
#عزیز_برادرم 😔❤️

@shohada72_313
More