#برگه_شوندان وقتی عشق ممنوع شد #حسین_رسول_زاده هم نسل های من لابد به یاد می آورند در زمان سلطه حکومت بورژوازی سلطنتی، به ناگاه شعری از
هوشنگ ابتهاج بر سرِ زبان ها افتاد :
دیر است گالیا ...
شور جوانی با اندیشه های نصفه و نیمه انقلابی در هم آمیخت و گالیا بر ذهن و زبان مان جاری شد :
دیر است گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه
ناگهان میان عشق و زندگی، دیواری کشیده شد. زندگی در سویی و عشق در سویی دیگر قرار گرفت :
عشق من و تو ؟... آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که در مانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
عشق ممنوع شد :
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
در پس ظاهر پر طمطراق این بخش نامه/شعر، عشق، به تعلیق در آمد، دریغ شد و از دسترس خارج شد ...ما نمی توانستیم عشق ورزی کنیم چون گویا وقتی مردمان، نان نداشته باشند، عشق نیز نباید داشته باشند.
و شاعر رسالت دیگری برای عاشقان تعیین کرد :
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لب ها و دست هاست
عصیان زندگی ست
عشق حرام شد :
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق
و این چنین، احساس گناه به خاطر نگاه های عاشقانه ای که پیش از آن مرتکب شده بودیم، با تصمیم انقلابی برای تحریم خود از هر آنچه احساسات عاشقانه در هم آمیخت...
برای شاعری مثل
هوشنگ ابتهاج که بر اساس آموزه های ایدئولوژیک و خطی، قادر به درک
دیالکتیک عشق و انقلاب ( و یا دقیق تر؛ دیالکتیک عشق و زندگی )نبود، این یک اتمامحجت بود. حکم صادر شده بود؛ حکم بر تحریم عشق.
و من و دلداده ای که در نگاه های دزدیده هم جان داشتیم هنوز ، چگونه باید می زیستیم ؟ چگونه می توانستیم زیست بی عشق!
شاعر برای همه چیز "
دستورالعمل های صریح و روشنی " داشت :در روی من نخند ...
بر من حرام باد تپش های قلب شاد
عشق تعطیل شد. دیگر وقت دوست داشتن و عشق ورزیدن نبود. باید روی از نگاه های عاشقانه بر می گرفتیم و تنها به " خصم " خیره می شدیم.
انگار میان مبارزه و عشق ، هیچ پیوندی نبود و یا نباید می بود. انگار نمی شد در عین مبارزه ، عشق ورزید. انگار آنکه رهسپار مبارزه می شد از عشق تهی می شد :
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
زود است گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
اکنون زمن ترانه شوریدگی مخواه
اما تاکی ؟ تا اطلاع ثانوی، عشق ممنوع و عشق ورزی تعطیل شده بود ... من نمی دانم آیا شاعر، خود را هم مشمول چنین بخش نامه ای کرد یا نه. با این حال پیدا بود تنها هنگامی مجوز رهایی عشق صادر می شد که :
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته باز یافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من
و این گونه بود که نسل من با چنین شعارهایی - که در زر ورق شعر ارائه می شد - فریفته شد. ما در کوچه/ پس کوچه های بی ریایی، سهم خود از عشق را همان گونه از دست دادیم که چشم های خود را به نفرت و تنگ نظری باختیم...
اما در آن سال ها ما فقط عشق و نگاه را از دست ندادیم بلکه شعر و شاعرانگی را هم از دست دادیم. آنان
سکونت شاعرانه را از ما دزدیدند...
و ما در حال از دست دادن رودخانه هایی که فقط یک بار می توانستیم در آن تن بشوییم، هنگامی به
خود آمدیم که
خود را از دست داده بودیم ...
https://t.center/shavandanpage