#خاطره#نوستالژیک ساعت نزیکا دوآزده شده عو برف ول کن مامِله نی...
همینجوری مث اَلک دره میریزه عو نه دلش برِی پشت بون ما سُخته نه برِی توعَلای کفِ دسامُون...
تا عی وخت شوم عی سیومین باره رفتم رو بون دیه دسام جُن نداره...
زومسه آقام خو پاک از کَت و کول اِفتاده...
مو فقط باس پشت بون خودمون و همساده بغلی نرگس خانوم که از دس و پاش اِفتاده بروفوم، آما جونوم دِرا ،آقام باس بره پشت بون ننه آقام که سه برابر بون ماعه بروفه... بره همی روم نشد به آقام باگوم : بخدا از غرورومه و برو خودوم نمیاروم، بالا غیرتی دفه سیومی داشتوم سر بون گریه میکردوم از خسه عی...
همه دلخوشیم اینه که با عی همه برف اتمالن مردسه یه دو سه روزی باس تطیل باشه و عَوَجا عی جن کَندنا یه برف بازی تِرنگی میکنیم با بچا محل...
همینجوری که داشتوم تو خو عو خیال برف بازی میکردوم از خسه عی خوُ رفتوم و صوب با صدای رادیو و شیرخدا و دیلینگ دیلینگ چایی شیرین آقام که جخت از مچد امده بود بیدار شودوم...
هنو چشم وانکرده دوعسوم لو پنجره و دیدوم ای خونم هی !!!
رو دیوار هنو چل سانتی برف نشته !!!
کم مونده بود گریه کُنوم ، به آقام گفتوم بخدا مو دیه جُن و جیریک نداروم بروم رو بون و اقام بنا کرد به خنده و گفت نترس کَسامی... نترس...!
همو دیشوم سات دو دوعو نیم بود رفتوم و پشت بوناعه رفتوم و دیه شکر خدا آسمون بعدِش ساقه شد...
فقط اگم مدرستون تطیل شد و حالشا داشتی برفا حیاتا تا یخ نکرده با فورقون ببر بیرون...
ناشتاعیا خورده و نخورده کفشاما که هشته بودوم زیر کرسی داغ شَه پوشیدوم و کتاباما وَر داشتوم و همینجوری که با ذوق و شوق می پوشیدوم، هی الکی غُر و پُر کردوم که نَم چه کِرمشونه با عی همه برف باس ماعه تا مردسه بکشونن و فلان و بیسار اما تو دلوم قند آب میشد که به عی بونه از خونه میزنوم در و تو راه مردسه کیف حسابی میکنوم...
رسیدوم سربالایی پورموسن دیدوم بچچا سرخخور زودتر از مو چینی اونجونا سر کردن که شده مث شیشه لامصب...
مونوم دوره کشه کردوم و تا دم خونه شکوه اقدس یعک سُر حسابی خوردوم و دلوم حال آمد...
تو راه تا برسیم مدرسه با بچا گوله برف بازی سیری کردیم، فقط حواسوم بود تیرَس عبد الرضا مش ممد نروم آخه سرخخور به قصد کشت بچاعه لُف لُف میکرد و به نامردی تو گوله برفیاش سنگ میهَشت...
دیه رسیدیم مردسه ... بچا جمع شده بودن دور بخاری چدنی چوککه عیه و دساشونا چسبوندن رو بخاری، مونوم زور تپونی دسوما چپوندوم وسط اونا تا یخش واشه... که پسره دِلِکوم داد...
بابا بابا.. پاشو پاشو... حوصلم سر رفته ، آخه امروز مدرسه رو بخاطر اینکه برف و بارون نیومده و هوا وارونه شده تعطیل کردن، اما خیلی اصرار کردن که حتما حتما از توی خونه بیرون نیایید که واسه سلامتی بچه ها خیلی بده...
راستی کی برف میاد...
🙁✍ #رضا_هاشمی📸 #مهدی_عماد@ArakiBass