🔸خانم قنبري چند سال داريد؟ از خودتان و همسرتان بگوييد.
من مهديه قنبري متولد 1378 از شهر مرند و همسر شهيد روحالله طالبي متولد 1365 هستم. همسايه بوديم كه همراه خانواده به خواستگاريام آمد و در سال 1389 عقد كرديم. چون سنم كم بود، چند سالي عقد مانديم تا اينكه در سال 1392 با مراسمي بسيار ساده و عاري از هرگونه گناه زندگي مشتركمان آغاز شد. حاصل ازدواجمان حنانه است كه الان 9 ماه بيشتر ندارد. روحالله آبان 94 به شهادت رسيد.
🔸اخلاق همسرتان چطور بود؟
هرچه از اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان بود. در مدت كوتاه زندگي با هم بحثي نداشتيم. هميشه مرا مهديه خانم صدا ميكرد. حنانه را خيلي دوست داشت. وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايياش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد. در اجتماع هم بسيار فعال و شبيهخوان روز عاشورا بود. هميشه از شهدا حرف ميزد و يادواره شهدا و بنر شهدا را خودش كار ميكرد.
🔸از سختيهاي زندگي با يك نظامي اطلاع داشتيد؟
روحالله پاسدار تكاور بود. شب خواستگاري به من از سختيهاي كارش و مأموريتهاي طولاني مدتش گفته بود و من همه را قبول كردم تا اينكه بحث رفتنش به سوريه پيش آمد. چندماه قبل ثبتنام كرده بود ولي ما بيخبر بوديم تا اينكه نزديك به اعزامش موضوع رفتنش را مطرح كرد. ابتدا ناراضي بودم ولي حرف حضرت زينب(س) كه پيش آمد كار سخت شد! با وجود بچه كوچك راضي به رفتنش شدم. آن زمان حنانه سه ماه داشت و بسيار بيتاب بود و من بيقرار. بيتابي حنانه آنقدر محرز بود كه روحالله در سوريه به همرزمانش گفته بود، انگار به دخترم الهام شده بود كه ملاقات آخر است و با گريههايش از من خداحافظي كرد.
🔸چطور با خبر شهادتش روبهرو شديد؟
دو ماه از روحالله خبري نبود. كمكم ما را آماده كردند. ابتدا گفتند مجروح شده تا اينكه همكارانش خبر شهادتش را دادند. وقتي خبر شهادتش را شنيدم خيلي بيتاب بودم. ولي يادم ميآمد چقدر حسرت شهادت را داشت و اين مرا آرام ميكرد. آنقدر آرزو داشت كه خودش براي خودش حنابندان شهادت گرفته بود. يك روز به دستش نگاه كردم ديدم با حنا نوشته بود شهادت. خواسته بود برايش گريه نكنيم و گريهها براي امام حسين(ع) باشد. من به خواستهاش عمل كردم اما حنانه لحظه تدفين روحالله آنقدر بيقراري ميكرد كه هيچكس نميتوانست او را آرام كند.
🔸چه خاطراتي از عزيزتان برايتان ماندگار شده است؟
هر وقت منزل ميآمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر كار ميكرد. وقتي ميخواستم كمي استراحت كند ميگفت روزي ميآيد آنقدر در قبر بخوابيم، بايد قدر زنده بودن را دانست. روحالله دستمالي داشت كه وقت روضه امام حسين(ع) اشكهايش را با آن دستمال پاك ميكرد. گفته بود هر وقت شهيد شدم اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد.
#راوی_همسر_شهید#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم @shahidan_zeynaby