•|غُلامِحُسَـــــین|•

#یگان
Channel
Logo of the Telegram channel •|غُلامِحُسَـــــین|•
@shahid_saberiPromote
136
subscribers
6.39K
photos
1.16K
videos
1.81K
links
کـانال رسمی شهید مدافع حریم ولایت میـــــرزا مــهدی صابــری "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) لشکـــــــــر ســـــــــــرافراز فــاطمیـون با مدیریت خانواده شــهید | ارتبـــاط با خادمین @Seyed_meisam76 | @karbala19427
goo.gl/rl3eOH

#سقای_فاطمیون

از بچگی باهم، همبازی بودیم و بچه محل از همان کودکی پسر آروم و خوبی بود و مودب

دست تقدیر ما رو از هم جدا کرد،خونه مون رو عوض کردیم و اومدیم یک محل جدید، بعضی وقت ها فقط میرفتم سر میزدم به دوستام

گذشت سال ها، بزرگ شده بودیم توی همه جا حرف از سوریه بود، دوست داشتم #سوریه رو ببینم، بی بی هم لایق دونست اسم ما رو هم توی لیست #عباس هاش نوشت

بار اول رفتم بعد از چند وقت برگشتم بعد از مدتی دلم طاقت نمی آورد دوباره راهی شدم، توی مقر مدرسه ( #سراج) بودم طبقه دوم

داشتم از پنجره حیاط مدرسه رو نگاه میکردم که یک دفعه یکی صدام کرد، صداش آشنا بود وقتی از بالا نگاش کردم اول نشناختمش

ولی باز هی صدام میزد منم #مجتبی نمیشناسی، یک دفعه جا خوردم و خوشحال شدم باور نمیکردم بعد از این همه سال چطور بی بی ما رو بهم رسوند

سریع رفتم پایین #مجتبی هم بدو اومد بالا، بعد از بغل کردن و روبوسی، کلی اول جفتمون خندیدیم، بعد هم نشستیم یاد قدیما کردیم

ماشاءالله بزرگ شده بود و آقا، بار اولش بود که اومده بود، توی همین صحبت ها بودیم که شهید #سیدمصطفی_موسوی اومد

بهم گفت میشناسید هم دیگر رو گفتیم آره بچه محل قدیم بودیم و کلی خندیدم و حرف زدیم توی نیروی انسانی بود کنار دست شهید #فاتح

اکثر اوقات وقتی بیکار می شد میومد پیشم و بیاد قدیما درد و دل میکردیم

بهم میگفت باورت میشه اومدیم #سوریه چقدر کار خدا بزرگه، که مارو هم دعوت کرده اینجا

محل #عملیات بچه های #فاطمیون چند قسمت شده بود، یک تعداد #ملیحه، یک تعداد #حلب، یک تعداد رو هم داشتن آماده میکردند برای #لاذقيه

یک تعداد نیروها رو بردند فرودگاه برای اینکه عازم بشن #لاذقيه #مجتبی هم یواشکی خودش رو لای نیروها قایم کرده بود تا با بچه ها بره #لاذقيه برای هجوم

#شهید_فاتح هم وقتی فهمید ميخواست از هواپیما پیادش کنه ولی بس که #مجتبی اصرار وخواهش کرد آخرش هم گریه کرد #شهیدفاتح اجازه بهش داد

خداروشکر هجوم #لاذقيه با موفقیت انجام شد، و #عملیات با شجاعت بچه های #فاطمیون با پیروزی تمام شد

#عملیات #لاذقيه خیلی مهم بود برای سوریه، خیلی از گروهای #حزب_الله... و عراقی و سوری نتوانسته بودن که این کوه رو بگیرند ولی به کمک خدا بچه های ما توانستند موفق بشن

#مجتبی هم وقتی برگشت مرخصیش رسیده بود، رفت مرخصی

منم بعد از چند وقت اومدم مرخصی آخرین بار که #مجتبی رو دیدم، تشیع جنازه شهدای #فاطمیون بود

روحش شاد واقعا پسری شجاع و با ایمانی بود،آخرین بار هم که #منطقه رفته بود با شهید #سیدمصطفی_موسوی #فرمانده #یگان_موشکی شده بود که ماشاءالله خیلی از خودشون رشادت و شجاعت نشون داده بودند

تا اینکه در #عملیات #بصرالحریر جام شهادت رو نوشید، روحش شاد یادش گرامی انشاءالله که در قیامت هم شفاعت ما رو هم بکنند(یازینب)

روایتی از شهید مدافع حرم #سیدمجتبی_حسینی #سقای_فاطمیون به روایت دوست شهید

کانال رسمی شهید مدافع حرم «مهدی‌صابری»
@shahid_saberi
goo.gl/rl3eOH

#سقای_فاطمیون

از بچگی باهم، همبازی بودیم و بچه محل از همان کودکی پسر آروم و خوبی بود و مودب

دست تقدیر ما رو از هم جدا کرد،خونه مون رو عوض کردیم و اومدیم یک محل جدید، بعضی وقت ها فقط میرفتم سر میزدم به دوستام

گذشت سال ها، بزرگ شده بودیم توی همه جا حرف از سوریه بود، دوست داشتم #سوریه رو ببینم، بی بی هم لایق دونست اسم ما رو هم توی لیست #عباس هاش نوشت

بار اول رفتم بعد از چند وقت برگشتم بعد از مدتی دلم طاقت نمی آورد دوباره راهی شدم، توی مقر مدرسه ( #سراج) بودم طبقه دوم

داشتم از پنجره حیاط مدرسه رو نگاه میکردم که یک دفعه یکی صدام کرد، صداش آشنا بود وقتی از بالا نگاش کردم اول نشناختمش

ولی باز هی صدام میزد منم #مجتبی نمیشناسی، یک دفعه جا خوردم و خوشحال شدم باور نمیکردم بعد از این همه سال چطور بی بی ما رو بهم رسوند

سریع رفتم پایین #مجتبی هم بدو اومد بالا، بعد از بغل کردن و روبوسی، کلی اول جفتمون خندیدیم، بعد هم نشستیم یاد قدیما کردیم

ماشاءالله بزرگ شده بود و آقا، بار اولش بود که اومده بود، توی همین صحبت ها بودیم که شهید #سیدمصطفی_موسوی اومد

بهم گفت میشناسید هم دیگر رو گفتیم آره بچه محل قدیم بودیم و کلی خندیدم و حرف زدیم توی نیروی انسانی بود کنار دست شهید #فاتح

اکثر اوقات وقتی بیکار می شد میومد پیشم و بیاد قدیما درد و دل میکردیم

بهم میگفت باورت میشه اومدیم #سوریه چقدر کار خدا بزرگه، که مارو هم دعوت کرده اینجا

محل #عملیات بچه های #فاطمیون چند قسمت شده بود، یک تعداد #ملیحه، یک تعداد #حلب، یک تعداد رو هم داشتن آماده میکردند برای #لاذقيه

یک تعداد نیروها رو بردند فرودگاه برای اینکه عازم بشن #لاذقيه #مجتبی هم یواشکی خودش رو لای نیروها قایم کرده بود تا با بچه ها بره #لاذقيه برای هجوم

#شهید_فاتح هم وقتی فهمید ميخواست از هواپیما پیادش کنه ولی بس که #مجتبی اصرار وخواهش کرد آخرش هم گریه کرد #شهیدفاتح اجازه بهش داد

خداروشکر هجوم #لاذقيه با موفقیت انجام شد، و #عملیات با شجاعت بچه های #فاطمیون با پیروزی تمام شد

#عملیات #لاذقيه خیلی مهم بود برای سوریه، خیلی از گروهای #حزب_الله... و عراقی و سوری نتوانسته بودن که این کوه رو بگیرند ولی به کمک خدا بچه های ما توانستند موفق بشن

#مجتبی هم وقتی برگشت مرخصیش رسیده بود، رفت مرخصی

منم بعد از چند وقت اومدم مرخصی آخرین بار که #مجتبی رو دیدم، تشیع جنازه شهدای #فاطمیون بود

روحش شاد واقعا پسری شجاع و با ایمانی بود،آخرین بار هم که #منطقه رفته بود با شهید #سیدمصطفی_موسوی #فرمانده #یگان_موشکی شده بود که ماشاءالله خیلی از خودشون رشادت و شجاعت نشون داده بودند

تا اینکه در #عملیات #بصرالحریر جام شهادت رو نوشید، روحش شاد یادش گرامی انشاءالله که در قیامت هم شفاعت ما رو هم بکنند(یازینب)

روایتی از شهید مدافع حرم #سیدمجتبی_حسینی #سقای_فاطمیون به روایت دوست شهید

کانال رسمی شهید مدافع حرم «مهدی‌صابری»
t.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطره ای از شھید«مھدی صابری»



روز اول تو #پادگان وقتی دیدمش یه حسی منو به سمتش برد

ازش خوشم اومد یه #اخلاق و یه قیافه خاصی داشت

از قضا با هم تو یه #گروهان افتادیم ؛روز اول خیلی خوش حال بودیم همه
#مھدی خیلی جوون مرد بود

باهم تو #یگان تخریب افتادیم عشقش حضرت #علی_اڪبر(ع) بود

روی جلیقش با یه خط قشنگ نوشته بود یا حضرت #علی_اڪبر(ع) ارادت خاصی داشت

روز آخر من به دلایلی ترڪ از دوره خوردم

یڪی از همرزماش میگفت:
تو #عملیات؛اول ترڪش #خمپاره گرفت به پاش

پاشو با دستمال بست #فرمانده بهش گفت:
#مھدی برگرد عقب #زخمی شدی

گفت:
حاجی نامردیه بچه هارو تنھا بذارم

#دشمن میخواست بچه هارو دور بزنه قیچی ڪنه

#مھدی فھمید با یڪی دیگه از بچه ها رفتن جلوشونو بگیرن

#علی_اڪبر وار رفت و زد به دل #دشمن و به آرزوش رسید

پ.ن:
#مھدی_داداش شب جمعه ڪه دور #اباعبدالله(ع) جمع شدین
خدایی به #آقا بگو یه سری از بچه ها خیلی شوق #شھادت دارن
شفیعمون شو
والله خیلی دلم واست تنگ شده...

تصویری از شھید«مھدی صابری» در ڪنار همرزمانش با پرچم افـغـانـستـان

http://s3.img7.ir/OqXG5.jpg



ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطره ای از شھید«مھدی صابری»



روز اول تو #پادگان وقتی دیدمش یه حسی منو به سمتش برد

ازش خوشم اومد یه #اخلاق و یه قیافه خاصی داشت

از قضا با هم تو یه #گروهان افتادیم ؛روز اول خیلی خوش حال بودیم همه
#مھدی خیلی جوون مرد بود

باهم تو #یگان تخریب افتادیم عشقش حضرت #علی_اڪبر(ع) بود

روی جلیقش با یه خط قشنگ نوشته بود یا حضرت #علی_اڪبر(ع) ارادت خاصی داشت

روز آخر من به دلایلی ترڪ از دوره خوردم

یڪی از همرزماش میگفت:
تو #عملیات؛اول ترڪش #خمپاره گرفت به پاش

پاشو با دستمال بست #فرمانده بهش گفت:
#مھدی برگرد عقب #زخمی شدی

گفت:
حاجی نامردیه بچه هارو تنھا بذارم

#دشمن میخواست بچه هارو دور بزنه قیچی ڪنه

#مھدی فھمید با یڪی دیگه از بچه ها رفتن جلوشونو بگیرن

#علی_اڪبر وار رفت و زد به دل #دشمن و به آرزوش رسید

پ.ن:
#مھدی_داداش شب جمعه ڪه دور #اباعبدالله(ع) جمع شدین
خدایی به #آقا بگو یه سری از بچه ها خیلی شوق #شھادت دارن
شفیعمون شو
والله خیلی دلم واست تنگ شده...

تصویری از شھید«مھدی صابری» در ڪنار همرزمانش با پرچم افغانستان در لینڪ زیر برای اولین بار قابل مشاهده میباشد:
https://goo.gl/QaqhoZ



ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطراتی از شــ‌هید« #سید_مصطفی_موسوی»به روایت همرزم #شــ‌هید


چند روز اول سلطانیه بودیم بعد یواش یواش نیروها تقسیم میشدن توی یگان های ڪه #نیرو لازم داشت

ما هم چند نفر میشدیم ڪه با هم عــ‌هد ڪرده بودیم یڪ جا بریم و هوای همو داشته باشیم

بعد از چند روز رفتیم مقر #جــ‌هاد، از اونجا هم تقسیم شدیم اومدیم مقر شــ‌هید #حسینی

با شــ‌هید #فاتح صحبت ڪردیم که #مصطفی چون سنش ڪمه یڪ جا آروم بذاریدش باشه تا تجربش زیاد بشه

شهید #فاتح هم قبول ڪرد، #مصطفی رو گذاشت بــ‌هداری، اڪثر اوقات ڪه بیڪار میشدیم بــ‌هش سر میزدیم با دوستان

تا اینڪه یواش یواش آماده شد و از بــ‌هداری اومده #یگان_هجوم_پیاده

مرخصی مون رسید همه با هم رفتیم مرخصی، مرخصی ڪه بودیم اڪثر اوقات با هم بیرون میرفتیم حرم #جمڪران و #بــ‌هشت_معصومه(س)

تا ڪه دوباره بعد از چند وقت رفت #منطقه، من هم بعد از اون با چند تا از دوستام رفتیم

ماشاءالله دیگه #مصطفی ڪوچولو مرد جنگی شده بود و اڪثر هجوم ها شرڪت میڪرد

#مصطفی یڪ عادت داشت توی خط یڪ جا بند نمیشد همه ی منطقه خط رو بس ڪه گشته بود بلد شده بود

پایان قسمت دوم...



─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw