سلدآرت

Channel
Logo of the Telegram channel سلدآرت
@seld_artPromote
49
subscribers
از آن‌چه دوست می‌داریم_
📚 شاید حقیقت زنی باشد که حق دارد نخواهد اساسِ وجودش برملا شود.

#فردریش_نیچه
پیشگفتار دوم #حکمت_شادان

@Seld_Art
🌳
آنی بود، درها وا شده بود.
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود.
مرغان مکان خاموش، این خاموش، آن خاموش.
خاموشی گویا شده بود.
آن پهنه چه بود: با میشی، گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ. پرده مگر تا شده بود؟
من رفته، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی، دریا،
هر بودی، بودا شده بود.

#سهراب_سپهری #شعر
#شعرنو #شعرفارسی
#هشت_مهر_هزاروچهارصدوسه

@Seld_Art
«بعضی را گشایش بُوَد در رفتن، بعضی را گشایش بُوَد در آمدن. هُش‌ دار و نیکو ببین که این گشایش تو در رفتن است یا در آمدن؟»

|مولانا|مقالات شمس|

#مولانا #مولوی
#مقالات_شمس

@Seld_Art

/فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد/

#مهدی_اخوان_ثالث
#بیت_روز
#هشت_مهر_هزاروچهارصدوسه

@Seld_Art
🌳
سترون
 
سیاهی از درون کاهدودِ پشت دریاها
بر آمد، با نگاهی حیله‌گر ، با اشکی آویزان.
به دنبالش سیاهی‌های دیگر آمدند از راه،
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون
دامان.

سیاهی گفت:
    -«اینک من، بهین فرزند دریاها،
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد.
چه لذت بخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران،
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد.
بپوشد هر درختی میوه‌اش را در پناه من،
ز خورشیدی که دایم می‌مکد خون و طراوت را.
نبینم... وای... این شاخک چه بی‌جان است و پژمرده...»
سیاهی با چنین افسون مسلّط گشت بر صحرا.

زبردستی که دایم می‌مکد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می‌خندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه می‌کرد غار تیره با خمیازه‌ی جاوید.

گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند:
-«دیگر این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد»
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
-«فضا را تیره می‌دارد ، ولی هرگز نمی‌بارد.»

خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول‌آسا.
غریو از تشنگان برخاست
-«باران است... هی! باران!
پس از هرگز... خدا را شکر... چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران.

به زیر ناودان‌ها تشنگان، با چهره‌های مات
فشرده بین کف‌ها کاسه‌های بی‌قراری را.
-«تحمل کن پدر... باید تحمل کرد...»
-«می‌دانم
تحمل می‌کنم این حسرت و چشم‌انتظاری را...»

ولی باران نیامد...
-«پس چرا باران نمی آید؟»
-«نمی‌دانم، ولی این ابر بارانی‌ست، می‌دانم.»
-«ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی!
شکایت می‌کنند از من لبانِ خشکِ عطشانم.»

-«شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد»
صدای رعد آمد باز، با فریاد غول‌آسا.
ولی باران نیامد...
«پس چرا باران نمی‌آید؟»
سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.

گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند:
آیا این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟
و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین:
-«فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد.»

مهدی اخوان ثالث
تهران دی‌ماه ۱۳۳۱

#مهدی_اخوان_ثالث #زمستان
#شعر #شعرفارسی #شعرنو
#هشت_مهر_هزاروچهارصدوسه
#شعر_روزها

@Seld_Art
📚 مردم می‌گویند آنچه ما در جستجوی آنیم، یافتن معنایی برای زندگی است. گمان نمی‌کنم این همان چیزی باشد که واقعا در پی آنیم. به نظر من آنچه ما به دنبالش هستیم تجربه‌ای از زنده‌بودن است، به گونه‌ای که تجارب صرفا جسمانی زندگی، در درونی‌ترین وجه هستی و واقعیت‌مان طنین اندازد، و جذبه‌ی زنده بودن را عملاً احساس کنیم.

#جوزف_کمپبل #قدرت_اسطوره
#عباس_مخبر #نشرمرکز #کتاب


@Seld_Art
📚 می‌گویند که ما در دو دنیا به سر می‌بریم. ما در دنیای خودمان، و دنیایی که خارج از ما است و به ما داده شده زندگی می‌کنیم، و مشکلی که با آن مواجهیم رسیدن به رابطه‌ای هماهنگ میان این دو دنیا است. من به این جامعه وارد شده‌ام، و لذا باید طبق مقتضیات آن زندگی کنم. زندگی نکردن طبق مقتضیات این جامعه مسخره است، و چنان‌چه این کار را نکنم، در واقع زندگی نمی‌کنم. اما نباید اجازه دهم این جامعه چگونه زیستن را بر من تحمیل کند. شخص باید نظام خاص خویش را بسازد که گاهی نیز ممکن است انتظارات جامعه را نقض کند، و جامعه آن را نپذیرد. اما امر زندگی، زیستن در عرصه‌ای است که جامعه‌ی واقعا پشتیبان شما فراهم آورده است.

#جوزف_کمپبل #قدرت_اسطوره
#عباس_مخبر #نشرمرکز #کتاب


@Seld_Art
📚 روح نمی‌تواند در صلح باشد، مگر آنکه دیگرِ خود را پیدا کند، و این دیگر همواره یک شما است.

#جوزف_کمپبل #قدرت_اسطوره
#نقل_قول #یونگ
#عباس_مخبر #نشرمرکز #کتاب


@Seld_Art
📚 «هر عملی با نتایج خیر و شر همراه است». هر عملی در زندگی، جفت تقابل‌ها را در نتایج خود به همراه دارد. بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم، متمایل شدن به سمت نور، به سمت مناسبات هماهنگی است که از همدردی با درد، و از درک شخصی دیگر حاصل می‌شود.


#جوزف_کمپبل #عباس_مخبر
#قدرت_اسطوره #جام_گرال
#نشرمرکز #کتاب

@Seld_Art
سلدآرت pinned «🎼 La Musiques de fond d'aujord'hui | موسیقی پس‌زمینه‌ی امروز | Today's  background music | 42 |  #Music #LaMusique #موسیقی @Seld_Art»
🌿
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید

شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد

پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟

پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای بابک دلفروز

مرا گرچه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش

محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم

توان کرد با ناکسان بد رگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی

|بوستان سعدی
باب چهارم در تواضع
حکایت در معنی عزت‌نفس مردان|

#سعدی #بوستان
#شعر #شعرفارسی #ادبیات_فارسی

@Seld_Art
سلدآرت
🎵 #موسیقی #موسیقی_روزها #نواهای_صفیه #صفیه‌ی_خوب #Music #LaMusique #MusicOfDays #LaMusiqueDesJours @Seld_Art
La Musiques de fond d'aujord'hui | موسیقی پس‌زمینه‌ی امروز | Today's  background music |56| 

#Music #LaMusique

#موسیقی

@Seld_Art
Delam Divaneh Shod (Tasnif)
Homayoun Shajarian
برای دنیا..
به یاد تارا و سیامند_
در ناباوریِ هم‌چنان...

#موسیقی
#Music #LaMusique

@Seld_Art
Forwarded from مدرسهٔ کاوُش
تفاوت ⭕️ سوپرایگو، ⭕️ منِ آرمانی و ⭕️ آرمانِ من

🔷 فروید میان سوپرایگو (منِ برتر)، ایده‌آل‌ایگو (منِ آرمانی) و ایگوی ایده‌آل (آرمانِ من) تفاوتی نمی‌گذاشت و این سه مفهوم را بجای هم بکار می‌برد. اما لکان با طرح موضوع مرحله آیینگی تفاوت‌های این سه مفهوم را به خوبی نشان داد. از همین‌ طریق به شکل خوبی، پاسخ بعضی برداشت‌های غلط از فروید، مانند کسانی که سوپرایگو را بجای وجدان می‌گذارند داده می‌شود. لکان توضیح می‌دهد که ورود کودک به مرحله زبانی (اختگی) با یک آرمان نمادین اتفاق می‌افتد مثلاً مادر در مرحله آیینگی به کودک خود می‌گوید: «آفرین پسر قوی من!» یا «آفرین دختر زیبای من!». این‌گونه یک آرمان در ذهن کودک بازتابیده می‌شود که قوی‌یا زیبا چیزی است که من باید باشم. کودک فکر می‌کند این ایده‌آلِ قوی بودن، زیبابودن یا هر صفت دیگر آرمان خودش است اما در حقیقت آرمان مادر یا هر کس دیگری است که در ذهن او فراافکنده می‌شود و ما نام آن را «آرمانِ من» می‌گذاریم.

🔹از آنجا به بعد شخص مدام می‌خواهد بررسی کند یا اثبات کند که من قوی هستم یا نه؟ و این کار را با انعکاس خودش در آینه هزاران دیگری انجام می‌دهد. دیگران باید تأیید کنند که او قوی است یا زیباست. این تأیید فقط صورت کلامی ندارد و در بسیاری از مواقع کارکردی می‌شود. شخص با دیگری کشتی می‌گیرد تا اثبات کند از او قویتر است یا سعی می‌کند قهرمان ورزش شود. یا مثلاً اگر آرمان من، دانش یا درس‌خوان بودن باشد او با تلاش شبانه‌روزی به دنبال این خواهد رفت که نمره بیشتری کسب کند و هزاران مسابقه و رقابت دیگر که بین انسان‌ها برقرار است نیز به همین ترتیب‌اند. آرمانِ من چیزی شخصی نیست، زیرا میان همه انسان‌ها مشترک است. خوب‌بودن، زیبابودن یا قوی‌بودن برای همه انسان‌ها ارزش است. اما منِ آرمانی زمانی مطرح می‌شود که یک فرد می‌خواهد همه آرمان‌های من را یکجا با هم داشته باشد، چیزی محال، کوششی که از پیش شکست‌خورده است. زیرا این شکل رقابت محدودیت یا کرانه‌ای ندارد. انسان هر قدر هم پول یا قدرت به دست بیاورد باز کس دیگری هست که پول یا قدرت بیشتری دارد.

🔷 وجودِ آن شخص پولدارتر یا قوی‌تر برای من موجب وحشت می‌شود، زیرا مدام با خود فکر می‌کنم که با او در رقابت هستم و او می‌تواند مرا شکست دهد. مثلاً چون پول بیشتر، دانش بیشتر یا قدرت بیشتری از من دارد می‌تواند معشوق مرا به خود جلب کند و با خود ببرد. وحشتی که در پشت همه این رقابت‌های بیمارگون است، وحشت از امر واقع است. نیروی واقعیت چنان بزرگ است که اگر نیک بنگریم در همه امور خطر را می‌بینیم. خطری که اجتناب‌ناپذیر است. سوپرایگو یک سازوکار پلیسی و بی‌رحم است برای رسیدن به منِ آرمانی. او خط‌کش و شلاق به دست دارد. با خط‌کش مدام اندازه می‌کند: آیا قوی‌ترین هستی؟ پولدارترین؟ دانشمندترین؟ بدیهی است که پاسخ همه این سوالات نه است و سوپرایگو پس از هربار رسیدن به کلمه «نه» خط‌کش را کنار می‌گذارد و شلاق برمی‌دارد و بر جان و تن من می‌زند.

🔷 ما هیچ وقت به قدر کافی خوب نیستیم، همیشه باید بیشتر کار کنیم. قوی‌تر باشیم، بیشتر درس بخوانیم و ... قدرت مطلقه سوپرایگو شباهت چندانی به وجدان اخلاقی ندارد بلکه وقیح و تمامیت‌خواه است. سوپرایگوی وقیح نیروی خود را از امر واقع می‌گیرد، منبعی بی‌پایان که تا پای مرگ ادامه می‌یابد و رد شلاق همیشگی او بر جای جای تن سوژه باقی می‌ماند. آن‌ روی سکه همه وعده‌ها برای یک دنیای کاملاً زیبا یا بی‌نقص سوپرایگوی وقیح ایستاده است: یک قدرت وحشیانه متکی بر امر واقع. سوژه‌هایی که زخم‌خورده و خونین‌اند هرگز نمی‌توانند چشمداشت‌های سیرنشدنی سوپرایگو را برآورند. از این رو شاید تنها چیزی که به ایشان می‌تواند کمک کند روانکاوی باشد. در روانکاوی هم به دنبال برآوردن آرمان‌های سوپرایگو نمی‌رویم که کاری عبث است بلکه چارچوب من آرمانی را هدف می‌گیریم. کوشش می‌کنیم آرمان‌های سفت و سخت‌ را کمی سست‌تر کنیم تا درد و رنج بردگی سوژه کمتر شود.
🌱
|حسنِ بی پایانِ او چندان که عاشق می‌کشد
زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند|

#دیوان_حافظ #غزلیات_حافظ #حافظ #بیت_روز #ادبیات_فارسی

@Seld_Art
🌳
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوئیا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و اَستَر می‌کنند

ای گدایِ خانقَه بَرجَه که در دیر مغان
می دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسنِ بی پایانِ او چندان که عاشق می‌کشد
زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه‌ی عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مُخمَّر می کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

#دیوان_حافظ #غزلیات_حافظ
#حافظ #شعرروز  #ادبیات_فارسی

@Seld_Art
Telegram Center
Telegram Center
Channel