خاکریز | سدا آذریان

Channel
Logo of the Telegram channel خاکریز | سدا آذریان
@sedaazarianPromote
111
subscribers
در خاکریز نوشته‌ها، به نیمه‌ی تاریک خود می‌رسم، خودی نو آنجا منتظر من است. https://www.facebook.com/share/SiDGqHCq7qHiBeq5/?mibextid=qi2Omg https://www.instagram.com/sedaye_qazal/profilecard/?igsh=MTc4ZmQ0NnVuemhoNw== https://t.center/fryade_sokout
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«عنکبوت‌ها دیگر تار نمی‌زنند»

از آخرین آبادی هم خیلی دور شده بودم. دور و برم فقط زمین خشک بود. نمی‌دانم چه مدت در راه بودم که به شهری متروکه رسیدم.
وارد شدم، فکر می‌کردم شاید کسی آنجا باشد. با حیرت در کوچه پس کوچه‌های شهر گشتم، خالی بود. به نظرم رسید سکنه‌اش شاید به خاطر بیماری همه‌گیر یا جنگ یا چه می‌دانم چه، آنجا را ترک یا فرار کرده‌اند. خانه‌های نیمه ویران اما پا برجا، لباسهای پوسیده بر روی بند، سبدها و وسایلی که باد با خود این‌سو و آن سو می‌برد، اینطور می‌گفتند.
هیچ جنبنده‌ای نبود حتی پرنده. تنها صدای پایم که مرا دنبال می‌کرد بود و زوزه‌ی باد.

شب داشت فرا می‌رسید. باید جایی برای ماندن پیدا می‌کردم. اولین در چوبی قفل نشده را باز کردم. صدای دلخراشش حاکی از آن بود که مدتهاست کسی بازش نکرده بود.
حیاطی با تنه‌‌ی خشک درخت گردوی تقریباً چسبیده به زمین و یک حوض خالی، به استقبالم آمد. درِ اولین اتاق را باز کردم، اتاقی غبارآلود با پنجره‌های چوبی که از لولا آویزان بودند، تارهای تنیده‌ی عنکبوت‌های مرده همه جا را پوشانده بود.

می‌ترسیدم اما شب را، شاید هم شب‌ها را، باید آنجا سپری می‌کردم. به گوشه‌ای از اتاق خزیدم و روی تلی از خاک که از نرمی‌اش حدس زدم احتمالا زمانی رختخواب بوده نشستم و به دیوار تکیه دادم. احساس امنیت کردم.
در تاریکی غلیظ اتاق چیزی دیده نمی‌شد. سرد بود، انگار هرگز اجاقی در آن روشن نشده بود. خانه با همه‌ی ویرانگی اما آشنا بود، یک آشنای قدیمی. صدایی از ته چاه انگار گفت بخواب، صبح که شد با هم از اینجا می‌رویم.

چشم‌هایم را بستم در حالیکه خوب می‌دانستم که رفتنی در کار نیست. آمده‌ام تا در ویرانه‌های خودم بمانم.

#سداـآذریان

#عنکبوت‌ها_دیگر_تار_نمی‌زنند

https://t.center/sedaazarian
خاکریز | سدا آذریان
چرا نوشتن از اشیاء؟ بین اشیاء نام این‌ها بیشتر برمی‌انگیزدم به نوشتن: پیچ چکش کلید کفش قفسه فانوس بیل آجر ساعت عقربه دستبند صندلی کتاب مداد سوزن سبد فنجان قوطی گنجه قوری گلدان گیره کولر سه‌پایه زمان‌سنج چنگال چاقو چتر صابون میز سطل پاکت یخچال آنتن اشیاء…
«همگون‌سازی کلمات ناهمگون»

دست در جیبم کردم که کلید را در بیاورم، چیزی رفت زیر ناخنم، سریع دستم را کشیدم، دیدم نوک پیچی که در جیبم بود، رفته زیر ناخنم. با درد کشیدم بیرون و با دستی خونین در را باز کردم. برق قطع بود فانوس کوچک شارژی را روشن کردم، کفش‌هایم را در آورده در قفسه گذاشتم.

به سمت آشپزخانه می‌رفتم که دستم را چسب زخم بزنم، پایم به چیزی سنگین خورد، خم شدم در تاریک روشن اتاق دیدم چکشی بزرگ وسط هال افتاده است، با خودم گفتم؛ خوبه نیفتادم.
عقربه‌ی ساعت روی  دیوار آجری، ساعت شش غروب را نشان می‌داد. خیلی مانده بود تا برق وصل شود.

در تاریکی کتری را روی اجاق گذاشته، گنجه را باز کرده و قوطی چای را برداشتم و قوری را پر چای کردم تا فنجانی چای بخورم.
در این فاصله گلدان‌ها را آب دادم. لباسهای شسته شده را جمع کرده و در اتاق خواب گذاشتم. گیره‌های لباس را هم در سطل مخصوص ریختم.باید از ته مانده‌ی نور روز استفاده میکردم.

رفتم سراغ یخچال، کورمال کورمال سبد میوه را در اورده روی میزی که پر از کتاب و مداد و دفتر بود گذاشتم. پاکت شیرینی را که از دیروز مانده بود نگاه کردم، خالی بود.

چه روز خسته کننده‌ای بود تمام راه را زیر باران چتر به دست آمده بودم. همینطور که دستبندم را باز میکردم تا دست‌هایم را صابون مالی کنم، به فکر رفتگر پیر افتادم که داشت آشغال های جوی را با بیل جمع می‌کرد. کاش می‌شد برگردم و برایش لباس خشک و چای ببرم. اما پاهایم یخ‌زده بود و سوزن سوزن می‌شد. فکرش را از سرم بیرون کردم.

فنجان چای را با یک بشقاب، چاقوی میوه خوری و چنگال برداشته به اتاق برگشتم و روی صندلی کنار میز نشستم پاهایم را روی سه پایه‌ی مقابل گذاشتم. باد سردی از دریچه‌ی کولر به صورتم می‌زد. فراموش کرده‌ام آن را ببندم.

اتاقم دیگر کاملا تاریک شده بود و سکوتی غیر قابل تحمل حاکم بود. گوشی موبایل هم آنتن نداشت تا حداقل به کسی زنگ بزنم. زمان‌سنج مکانیکی که برادرم روی میز جا گذاشته بود پیچاندم تا حداقل صدای تیک و تاکش در گوشم بپیچد.

به ساعت دیواری نگاهی انداختم که در تاریکی مطلق هم داشت بی هیچ ادعایی کار می‌کرد، عقربه‌اش دیده نمی‌شد، انگار زمان هم  مثل پاهایم یخ‌زده بود.

#کلیه کلمات لیست شده در پست استاد، در این نوشته به کار گرفته شده است#


#سداـآذریان

#همگون_سازی_کلمات_ناهمگون

https://t.center/sedaazarian
چرا نوشتن از اشیاء؟

بین اشیاء نام این‌ها بیشتر برمی‌انگیزدم به نوشتن:

پیچ
چکش
کلید
کفش
قفسه
فانوس
بیل
آجر
ساعت
عقربه
دستبند
صندلی
کتاب
مداد
سوزن
سبد
فنجان
قوطی
گنجه
قوری
گلدان
گیره
کولر
سه‌پایه
زمان‌سنج
چنگال
چاقو
چتر
صابون
میز
سطل
پاکت
یخچال
آنتن



اشیاء محسوس و ملموسند، برای بیان ناملموس و نامحسوس، می‌توان به دامنشان پناه جست.
جلوی همه‌ی واژه‌های بالا بنویس «عشق» یا هر کلمه‌ی ذهنی دیگری که خوش داری، آن‌گاه شاید ناگفته‌یی را گفتنی بیابی.

شاهین کلانتری

#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily