نوع خفیف ملیگرایی یکی از بهترین اختراعات بشر بوده است. ملتها جوامعی شامل میلیونها انسان هستند که همدیگر را نمیشناسند، ولی بخاطر ملیگرایی ما به هموطنان خود اهمیت میدهیم و بطور ثمربخش با یکدیگر همکاری میکنیم.
بعضی این تصور را دارند که بدون وجود ملیگرایی، جهان بهشتی مملو از صلح میبود، اما در عمل بدون ملیگرایی ما مجبور به زندگی در هرج و مرجی قبیلهای بودیم. اگر به آرامترین و موفقترین کشورهای امروز مانند سوئیس، سوئد، و ژاپن نگاه کنیم خواهیم دید که آنها دارای یک حس قوی ملیگرایی هستند؛ در مقابل کشورهایی که فاقد چنین حسی هستند مانند کنگو، سومالی و افغانستان عموما درگیر فقر و خشونتند.
اما فاشیسم چطور متفاوت از ملیگرایی است؟
ملیگرایی به من میگوید که ملت من بیهمتا و متفاوت است، و من تعهدات بخصوصی نسبت به آن دارم. در مقابل فاشیسم به من میگوید که ملت من برتر از سایرین است و من فقط و فقط نسبت به آن تعهد دارم و نیازی نیست که به هیچ چیز و هیچکس دیگری اهمیت بدهم.
البته عملا مردم دارای هویتهای متفاوت و تعهد به گروههای مختلف هستند؛ مثلا من میتوانم در عین وطنپرستی و وفاداری به کشورم، حسی مشابه به خانواده، محله، شغل، و کل نوع بشر داشته باشم. البته این چندگانگی گاهی موجب تعارض میشود، اما خُب، زندگی پیچیده است.
فاشیسم وقتی اتفاق میافتد که فرد تصمیم بگیرد پیچیدگی زندگی را ندیده گرفته و زندگی را برای خود بیش از حد ساده نماید. فاشیسم تمام هویتهای دیگر غیر از هویت ملی را رد میکند و اصرار دارد که تنها تعهد من نسبت به ملت است، حتی اگر لازم باشد برای آن خانواده، جان انسانها، حقیقت، و زیبایی را قربانی کنم.
چطور یک فاشیست هنر را ارزیابی میکند، یا تصمیم میگیرد چه چیزی باید در مدارس تدریس شود؟ پاسخ بسیار ساده است: اینکه آیا به منافع ملت خدمت میکند یا نه؛ در این میان حقیقت اهمیتی ندارد.
دهشتناکی جنگ جهانی دوم و هولوکاست به ما یادآوری میکند که این نوع تفکر چه عواقب مخوفی میتواند داشته باشد. اما ما معمولا به روشی ناکارآمد در مورد بدیهای فاشیسم صحبت کرده و آن را بصورت هیولایی زشت تصویر میکنیم.
بدون توضیح اینکه پس چطور تا این حد جذابیت دارد؛ چیزی شبیه فیلمهای هالیوودی که در آنها شخصیتهای منفی معمولا کریه و بدجنس و بیرحم هستند، حتی در برخورد با افراد خودشان. وقتی من این فیلمها را میبینم از خودم میپرسم "چرا اصلا کسی باید دنباله روی چنین موجودات چندشآوری شود؟"
مشکل این است که در دنیای واقعی شیطان الزاما زشت روی نیست بلکه میتواند بسیار زیبا بنظر برسد. این موضوع به خوبی توسط مذهب مسیحیت درک شد؛ به همین دلیل است که در هنر مسیحی شیطان عموما بصورت یک مرد جذاب تصویر میشد؛ و به همین دلیل است که مقاومت در برابر وسوسه او مشکل است.
بطور مشابه، فاشیسم کاری میکند که شخص تصور کند به زیباترین و مهمترین چیز در جهان تعلق دارد: ملت. او با خود فکر میکند که "به ما یاد دادند فاشیسم زشت است. اما وقتی من در آینه نگاه میکنم چیزی بسیار زیبا میبینم، پس ممکن نیست که من یک فاشیست باشم." و این مشکلی است که با فاشیسم داریم. وقتی درون آینه فاشیسم نگاه کنید، خود را بسیار زیباتر از آنچه هستید خواهید دید.
در نهایت دموکراسی برمبنای عقلانیت نیست بلکه احساس است. اگر کسی بتواند احساسات شما را بطور کارا متاثر کند، دموکراسی تبدیل به یک نمایش خیمه شب بازی میگردد. در تلاش برای جلوگیری از بازگشت فاشیسم و دیکتاتوری، مهمترین سوالی که هر کدام از ما باید از خود بپرسیم این است که چه کنیم که بازیچه دست دیگران نشویم.
دشمنان لیبرال دموکراسی یک روش دارند: آنها احساسات ما را هک میکنند، احساساتی چون ترس، تنفر، و غرور، و از آنها برای ایجاد اختلاف و نابودی دموکراسی از درون استفاده مینمایند. آنها نمیتوانند این احساسات را بدون پیش زمینه ایجاد کنند، پس ضعفهای ما را شناسایی کرده و علیه خودمان بکار میبرند. به همین دلیل وظیفه تکتک ماست که ضعفهای خود را بشناسیم تا در تلۀ آینه فاشیسم نیافتیم.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#یووال_نوح_هراری