میچرخد آسیاب...
میچرخد آسیاب
خون میرود ز جوی
از دشت سینه،
گندم بغض دمیده است
میچرخد آسیاب
نان میکند طلوع
از پشت خون
میچرخد آسیاب و
سرم میشود سفید
میچرخد آسمان و
دانهی سرد ستارگان
در زیر سنگ ماه کهن آرد میشود
میچرخد آفتاب و
دانهی زرد هزار نور
افشانده میشود
میچرخد آب و
قایق قلبی غریق را
با خویش میبرد
من کیستم؟
دژی که سپر کرده سینه را
در پیش باد و آتش و سیلاب و صاعقه
غافل که موریانه در او صف کشیده است...
ما با غلاف خالی
شمشیر میکشیم...
میچرخد آسیاب،
میگرید آفتاب...
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🌿📕 #گزینه_اشعار_عمران_صلاحی#عمران_صلاحی#نشر_مروارید