🍂حرف های یک جنین...
#چند_سطر_کتاب#طنز تا
چند وقت پیش فقط یک موجود مجرد و علاف بودم اما از امروز که زندگی مشترکم را با تخمک شروع کرده ام همه چیز برایم کاملا هدفمند شده. برای مسکن فعلا رحم را برای نُه ماه اجاره کرده ام. البته به محض تمام شدن مهلت احتمالا صاحبخانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم میگذارد توی کوچه!
🔸 اظهار وجود:
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد. البته وجود که چه عرض کنم. هرچند ساعت یکبار تا میخواهم سلولهایم را بشمرم همه از وسط تقسیم میشوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. کاشکی در آینده پولهایم هم همینطوری زیاد شوند البته به شرطی که از وسط نصف نشوند
🙄🔹 روز بد:
امیدوارم روز تولدم اول مهر نیفتد وگرنه تا عمر دارم هیچکس از رسیدن روز تولدم خوشحال نخواهد شد!
🤓🔸 فرق اینجا با آنجا :
داشتم با خودم فکر میکردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی میکردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
– احتمالا در همان هفتههای اول حوصلهشان سر میرفت و سزارین می کردند
– کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان میبستند
🙄😐– اگر ویار میکردند باعث به وجود آمدن قحطی میشد
😂– به خاطر بیتوجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمیرفتند و احتمالا در اداره وضع حمل میکردند
– اگر بچه توی شکمشان لگد میزد، آنها هم فورا توی سرش میزدند تا ادب شود ...
😐🔹 مجازی:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم میترسم عکسهایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم.
🔸 اعتمادسازی:
امروز میخواستم بروم گشت و گذار اما مادر که نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمیگذارد دور شوم.
🔹 موج مکزیکی:
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است.
مادرم، نمیشود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی؟!
فردا روز اگر نوار مغزیم مملو از موجهای مکزیکی بود، تقصیر خودت است …! راستی از پارازیتها چه خبر؟!
🔸سکوت سرشار از ناگفتههاست:
از بس به خاطر سکوت اینجا عقدهای شدم
که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم
🔹جغرافیای بدن:
فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است...
🔸رخصت :
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم
میخواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم...
مادرم ممنونم…
دیگر مزاحم نمیشوم...
🔹اولین نفس:
کمی استرس دارم همینطور که به لحظه خروج نزدیک میشوم قلبم تندتر میزند. همه چیز دارد از یادم میرود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمیآورم…
آخ یک نفر دارد مرا بیرون میکشد!
آهااااای من که هنوز حرفهایم تمام نشدهههههههههه....
😎✋@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #مغز_نوشتههای_یک_جنین#مهرداد_صدقی