زنگولهی آقای صیانت مثل ناقوس کلیسای سیسیل دائما توی سرم میکوبد. خواب و خوراک را از من گرفته. اینبار فقط صحبت سانسور شدن سکانس های بوسهدار نیست. حرف قیچی تیز آقای صیانت است. حرف بسته شدن سینماهای خانگی، کاروکسبهای کوچک ، هنرهای مظلوم، هنرمندهای بی اسپانسر. حرف سانسور شدن تمام فیلمها و نوشتهها و دیدارها و بدتر از همهی اینها، حرف بیخبریهاست. نه فقط بیخبری از خبرهای زرد و سیاه و خاکستری. بیخبری از دوستان نقاش و طراحی که نمایشگاه ندارند. نویسندگانی که رسانه ندارند. شاعرانی که کتاب ندارند. نوازندهها و خوانندههایی که کنسرت ندارند و... تصویب کردهاند که دلخوشیها را خفه کنند.
من را ، ما را، با هم بودنمان را، از امید و عشق و خاطره گفتنمان را خفه کنند.
مایی که از زخم واقعیت به کافههای مجازی پناه برده بودیم حالا باید کجا برویم؟
صد رحمت به پدر آدلفیو در سینما
پارادیزو، او فقط وقتی زن و مردی درفیلم میخواستند بهم نزدیک شوند، زنگولهاش را به صدا درمیآورد ولی آقای صیانت میخواهد با قیچیاش نان و آگاهی و هنر را یک جا قیچی کند.
سکانسی ازفیلم سینما
#پارادیزواثر:
#جوزپه_تورناتوره@sazochakameoketab 🌿🍂🌿