شیطان که می خواست خود را با عصر جدید تطبیق بدهد ،تصمیم گرفت وسوسه های قدیمی و در انبار مانده اش را به حراج بگذارد.در روزنامه ای آگهی داد و تمام روز ،مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود:سنگ هایی برای لغزش در تقوا ،آیینه هایی که آدم را مهم جلوه می داد،
عینک هایی که دیگران را
بی اهمیت نشان می داد.
روی دیوار،اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می کرد:
خنجرهایی با تیغه های خمیده که آدم می توانست آنها را در پشت دیگری فرو کند،و ضبط صوت هایی که فقط غیبت و دروغ را
ضبط می کرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد
می زد:«نگرانِ قیمت نباشید!الان بردارید و هر وقت داشتید،پولش را بدهید.»
یکی از مشتریها،در گوشه ای
دو شی ء بسیار فرسوده دید که هیچ کس به آنها توجه
نمی کرد.اما خیلی گران بودند.تعجب کرد و خواست دلیل این اختلاف زیاد را بفهمد.
شیطان خندید و پاسخ داد:«فرسودگی شان به خاطر این است که خیلی از آنها استفاده کرده ام.
اگر زیاد جلب توجه
می کردند،مردم می فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند.با این حال قیمتشان کاملاً مناسب است:
یکی شان”شک” است ،و آن یکی “عقده ی حقارت” .
تمام وسوسه های دیگر فقط حرف می زنند،
این دو وسوسه،عمل می کنند.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#پائولوکوئلیو#قصه_هایی_برای_پدران_فرزندان_نوه_ها📚