#و_اما_عشق...
به مصاف واقعهای چنین شگرف آمدن در صرف یک کلمه، یعنی "
عشق" ظلمی است که ژرفای بی انتهای آنرا به سخره خواهد گرفت. پس
عشق یک کلمه نیست؛
و پرداختن به آن، با کلام، مجادلهای خواهد بود از پیش باخته!
"عمق" را تنها با غرق شدن در آن میتوان فهمید؛ از تجربهای بیبدیل
و یگانه حرف به میان است (حتا اگر تو اثیری را با اسیری، خِلط
و خَبط بگیری!)
برای من، به عنوان فردی از میان میلیونها
و میلیاردها انسان، فهم
عشق در سه روایت مجزا،
اما در ادامه هم حادث شده:
✅نخست
#سیندخت و #شهابالدین_سهروردی✅دوم
#اِلزا
و #لوئی_آراگون✅سوم
#آیدا و #احمد_شاملوورای تفاوتها
و اشتراکات این سه "حادثه" [آری حادثه؛
عشق یک حادثه است!] باید بر خلط
و خبط تعمدی اثیری
و اسیری در آنها پافشاری کنم. نوعی عزیمت لامنتها از آن به این،
و لاجرم برعکس؛ از اثیری به اسیری
و دوباره از اسیری به اثیری!
دو نفری که یک نفر میشوند؛ یک نفری که دو نفر میشود. آری؛
عشق به عنوان انتزاعیترین واقعیت دنیا، اعداد را به عنوان انضمامیترین حقیقت دنیا به سخره میگیرد. که البته این مُجّدِ تمرین بودن "
عشق" است؛ برای فراروی از منیّت انسان،
و "ما" شدن برای روحی جدا مانده؛ که هدفی غائی در زندگی نخواهد داشت مگر: انطباق واقعیت بر حقیقت ِ یگانه
قصه را از نگاه یک "مرد" روایت میکنم؛
و از همین رو سیندخت
و الزا
و آیدا فقط نامهایی هستند اثیری(!) بی هیچ ارجاعی در دنیای اسیری! این شهابالدین سهروردی
و لوئی آراگون
و احمد شاملو هستند که نامهایی قابل ارجاع
و استنادند.
و متعلق به واقعیتی که میشناسیم؛
و در آن اسیریم...
مُبرهن که اگر راوی ِ قصه یک "زن" بود، میتوانست زاویه دید خود را بر روایت مستولی کند (
و چقدر مشتاقم به خواندن آن حکایت)
و مشخص که این تفاوت، امتیاز نیست؛ بلکه خود میتواند مولفهای مُدلّل برای زیبایی باشد
همه چیز از یک خراش ِ کوچک شروع شد:
#چرک#تب#هذیان!
همه چیز از یک لبخند ِ ساده شروع شد:
#بی_خوابی#عشق#عصیان!
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#علیرضا_حلاج