#زیبا_نگری از دیدگاه
#خداوندگار #بلخ ؛
خداوندگار بلخ معتقد است که انسان با تفسیر زیبانگرانه هستی تلاش می کند که خود را به خداوند نزدیک کند و به عنوان خلیفه خداوند ، وجودش را به صفات زیبای الهی بیاراید . در نظام آفرینش ، زشتی ها هم جایگاه خود را دارند و صفحاتی از کتاب عظیم نقاشی خلقت ، تلقی می شوند . در بینش
#مولوی ، این صفحات در همان شکل هنری خود زیباست ، چون در شمار مخلوقات است .
#مولانا_ی^بلخی ، با نزدیک شدن به خداوندی که مهمترین خصلت او ، زیبایی و مهارت در زیبایی آفرینی است ، زشتی ها را زیبا می بیند . چنین دریافتی از هستی ، به طور طبیعی یه صلح با خداوند منجر می شود . درحقیقت ، مفهوم عمیق صلح با خداوند ، پذیرفتن دستگاه آفرینش او و پرهیز از هرگونه خرده گیری نسبت به این نظام است .
خداوند ، معمار این عالم است و طرح و نقشه معماری خود را به خوبی و درستی و بدون ذرهای کژی و اعوجاج طراحی کرده است و همه چیز را در جای خود قرار داده است . مولوی با اعتقاد به این امر ، خود به این صلح و رضایت درونی رسیده است . هرگونه دشمنی و ستیز و عناد برای او شوم و نامبارک است .
در کف ندارم سنگ ، من ، با کس ندارم جنگ ، من
با کس نگیرم تنگ ، من ، زیرا خوشم چون گلستان
مولانای بلخی معتقد است انسانی که به مرتبه صلح با خداوند برسد ، زیبا دیدن عالم را تجربه خواهد کرد و در همین جاست که عالم برای انسان و بر وفق مراد اوست . انسانی که می تواند بر اجزای جهان و ناشناخته ها تسلط یابد و در این صورت ، چرخ عالم بر مراد او می گردد . این کامیابی در حقیقت ، پاداش همان هماهنگی و صلح درونی است .
#گفتگوی میان
#درویش و
#بهلول در
#دفتر_سوم #مثنوی ، این احوال را بخوبی بازگو می کند :
گفت بهلـول آن یکی درویـش را
چونــی ای درویـش ، واقف کن مرا ؟
گفت چون باشد کسی که جاودان
بــر مــراد او رود کــار جــهـــان ؟
سـیل و جـوها بـر مراد او رونـد
اختران زان سان که خواهد آن شوند...
از سوی دیگر باید گفت که زشتی و زیبایی هر پدیده ای نسبی است و قبل از هر چیز ، تابع ادراک ما از ان است .
پـس بـد مـطـلق نـباشد در جــهـان
بد به نسبت باشـد این را هم بدان
در زمانـه هیـچ زهـر و قنـد نـیسـت
که یکی را پا دگـر را بند نـیسـت
زهـر مــار آن مـار را باشـد حـیـات
نسبـتـش بـا آدمی بـاشـد مــمات
این ابیات به روشنی می نمایاند که نسبی بودن حکم در مورد زشتی و یا زیبایی به تفاوت روحی و سلایق افراد باز می گردد ، نه به خود پدیدهها و اوصاف واقعی آنها / و آنچه اهمیت دارد ادراک است . به اعتقاد مولانای بلخی براساس همین بینش است که سگ کوی لیلی هم در نگاه مجنون که عاشق اوست ، مصداق زیبایی تلقی می شود ، چه رسد به خود لیلی / مطابق این تحلیل از زشتی و زیبایی ، اگرچه تحقق چنین تجربهای در عالم انسانی نادر است ، اما غیرممکن هم نیست که درون انسان آن چنان سامان یابد که همه چیز عالم را زیبا ببیند .
از نگاه مولانا بلخی ، انسانی که به زیبانگری رسیده است ، از اوج به عالم و پدیده های آن می نگرد. در این نگاه ، پدیده های عالم در فضایی بشری و انسانی تحلیل می شود. برداشت زیبانگرانه مولوی از
#واقعه_مرگ در
#دفتر_ششم_مثنوی ، چنین تحلیلی است . او
#عشق و
#آزادی را از مفهوم
مرگ بیرون کشیده و
مرگ را براساس آنها تفسیر کرده است . عشق و آزادی مفاهیمی هستند که کهنگی نمی پذیرند و به انسان تعلق دارند ، نه به زمان . درواقع زندگی با دید زیبانگرانه ، همان زندگی است که شایسته وجود آدمی است . در عرصه این زندگی ، اگر عالم پر از زشتی شود ، پاکان و خوبان از آن فقط پاکی و خوبی و زیبایی صید می کنند . از این حیث ، زیبانگری ، میدان کشف است ؛ کشف زیبایی حتی در امور تلخ و ناگوار......
کاملـی گـر خاک گـیرد زر شـود
ناقص ار زر برد خاکـستر شـود
دیده زیبانگر ، زشتیها را می بیند ، اما مغلوب و مقهور آنها نمی شود . واکنش او دربرابر زشتی ها ، زیبانگری است نه ملالت و افسردگی / چنانکه حضرت عیسی در آن حکایت معروف با دیدن دندانهای زیبا و سپید آن مردار ، حواریون خود را به دیدن این زیبایی تشویق می کند .
مولانای بلخی در مثنوی این زیبانگری پیامبرانه را به «
#شکر_ریزی و
#شکر_پاشی و
#سرکنگبین_سازی » تعبیر می کند . این شکرپاشی ، بویژه دربرابر تلخی و ترشی سرکه وار ، خود را نشان میدهد:
نوح نهـصد سـال دعوت می نـمود
دم به دم انکار قومـش می فــزود
لیک دعوت وارد اسـت از کردگـار
با قبول و ناقبول ، او را چـه کار؟
هیـچ از دعوت عنـان واپس کشید ؟
هیچ اندر غار خاموشـی خـزید ؟
قـوم بـر وی سرکـه ها می ریـختـند
نوح از دریا فزون می ریـخت قند
چون که سرکه ، سرکگی افزون کند
پس شـکر را واجب افـزونی بود
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂