بگذار ای نیامده رفته! نسیم من!
تا بار آخر از تو خداحافظی کنم
محو تو -مثل پنجره ها- ماندم و نشد
چون پرده و در از تو خداحافظی کنم
ای بی صدا وزیده به من! رفته بی خبر!
با خویش غنچه ی دل من را فقط ببر
با این که واقفم که سرانجام این سفر
باید که پرپر از تو خداحافظی کنم
وقتی تو رفته ای که نیایی دگر چرا
باید تو را سلام کنم سمت آسمان؟
وقتی که باز آمده ای! پس چرا دگر؟
با هر کبوتر از تو خداحافظی کنم؟
هرسو نگاه می کنم انگار جز تو نیست
جمعیت تحیر من! لحظه ای بایست!
از قصر اشک- آینه ام می روی و من
باید مکرر از تو خداحافظی کنم...
کوهم! ولی چه کوه!؟ که کوه شن کویر
باری بیا بوز به من از من خبر بگیر!
تا با تمام خویش بریزم به پای تو
تا بار دیگر از تو خداحافظی کنم...
گفتم بگو چگونه کنارت سفر کنم؟
گفتی نسیم هستم و باید گذر کنم!
گفتم اگر شبیه تو باشم رها چطور؟
گفتی رهاتر از تو خداحافظی کنم
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#سعید_سکاکی📕 #همسکوت#نشر_فصل_پنجم