" نخواهی شناخت "
آن زمان که دیگر نباشم
ابری با توست
سایهاش بر سرت
آن ابر منام
نخواهی شناخت!
پیراهنات با نسیمی رقصان
گیسوانات پریشان
یک دست بر دامن و
دست دیگر بر گیسوان
آن نسیم منام
نخواهی شناخت!
شبانگاهی بر بالین
به اینسو و آنسو
نه در خواب و نه در بیداری
آن رؤیا منام
نخواهی شناخت!
در تنهایی سخن میگویی
با آن که نیست
باز میگویی هر آنچه را
تاکنون نگفتهای
با تمام جان به تو گوش میسپارد
آن که نیست منام
نخواهی شناخت!
به ناگاه سوزشی در جانات
بی آنکه بدانی از کجاست
قلبات به تپش در میآید از خاطرات
آن سوزش منام
نخواهی شناخت
@SazoChakameoKetab#عزیز_نسینبرگردان:
#مژگان_دولتآبادی#شعر_ترکیه