ما همه درون یک قابیم!
#سهند_ایرانمهرتاریخ ما پر از قاب است. تاریخ همه ملتها پر از قابهایی این چنینی است. قاب هایی که داخلش، آدمها دارند زندگی خودشان را میکنند؛ زندگی مطابق هنجارها و آیین ها و باورهایشان. آنها دارند به ما نگاه میکنند اما نمیدانند که درک ما -که خود برآمده از باورها و هنجارهای زمانه خود ماست- چه تصویر همگن یا ناهمگنی را با باورها و سبک زندگی آنان ، ایجاد میکند. آنها که در این قاب نشسته، ایستاده یا خوابیدهاند. آرام، خندان یا سخت و سرد و بی احساس یا در حال دردکشیدن و ضجه به ما نگاه میکنند. آنها نمیدانند که چشم ما به کدامیک از آنان خیرهتر است. آنها نمیدانند، نگاه ما به کدام سمت عکس دوخته شده است. در این عکس، آن کودکی که با اطمینان و آرامش به پدر معمم خود یا آن یکی که خندان به پدر مکلای خود تکیه داده است، چندان وقعی به آنکه فلک میشود، نمیگذارد. دو کودک هم در میان هستند که گویی حد وسط این دو حالتند: کودکان تعلیق.
درد، تنها در گوشه راست تصویر خود را در آن پاهای گرفتار و انگشتان از هم باز شده و صورت از ریخت افتاده و چشمهایی که دودو میزنند، خودش را به رخ میکشد. حس قدرت در چشمان آنکه نقش میرغضب را با افتخار در مقابل دوربین دارد، موج میزند. کلاهش، سبیلش و ابروهای سگرمه و ترکه ای که رو به بالا فریاد می زند که سایه سنگین و معلقش، مستدام است، قدرت مجسم که ابزار قدرت مجسم است، قدرت در آن سمتی است که آن دو مرد مطمئن کودکان مطمئنتر خود را در کنار دارند. ابزار قدرت به احترام ایستاده و خود قدرت، نشسته. مرد ترکه به دست، همداستانی هم دارد. خشونت سیمایشان به غلظت آنکه چوب در درست دارد، نیست اما آنها هم معاونان یقه سفید خشونتی هستند که در زمانه خودش، خشونت نیست و در زمانه ما هست. آموزش و تربیت و تعالی است و در زمانه ما نیست.
این آدمها، همه و همه به ما میگویند که در تاریخ و زمانه شان ، آن سوی اطمینان معمم و مکلا ، هیمنه چه چیزی تصویر را متوازن میکند. اگر این ترکیب، مایه شگفتی ماست پس ما در زمانهای دیگر با هنجارها و باورها و زیست دیگریم. اگر این تصویر مایه شگفتی ماست اما قابهای گستردهتری از این قاب عکس در زمانه ما تجسم همین ترکیباند پس ما هم در زمانه پدرانمان هستیم اما در زمانه ما این ترکیب نه در یک قاب کوچک که در قابی و مساحتی دیگر است. قابی که در عهد ما دیده نمیشود. ما در این قاب یا در حال فلک شدنیم. یا چون میرغضب ترکه به دست و با افتخار ایستادهایم و یا همچون آن معمم و مکلا یا آن دو کودک آرام، متوجه نیستیم که این قاب در دستان آیندگان چه برداشتی را بر اساس چه هنجار و باوری ایجاد میکند.
آیندگان شاید همینقدر که ما به آن کودک فلکزده حس ترحم و شفقت داریم و از آن میرغضبها تنفر داریم و به بی خیالی آن دیگرها، نگاه میکنیم، قاب زمانه ما را نگاه کنند. شاید اگر این را بدانیم اگر معممایم یا مکلا، اگر کودک تکیه زده به این دو یا آن دو کودک در تعلیق یا آن میرغضب و دستیارانش هستیم، به صرافت و تقلای نقشی دیگر بیفتیم. شاید اگر بدانیم، سمت کودک فلک زده بایستیم، چوب را از میرغضب بگیریم، به آن دو نشسته مطمئن تلنگر بزنیم. دیگر؛ شاید، آرام لبخند نزنیم. دیگر، چوب را با افتخار بالا نگیریم. دیگر نگوییم من که زیر فلک نیستم. من که گرفتار میرغضب نیستم. من که .... حتی اگر در قاب آیندگان، آن کودک فلکزده هم باشیم به یقین به باز کردن انگشتان بسنده نمیکنیم. جیغ میزنیم. داد میزنیم. کاری شاید، بیشتر از کودکی که در این قاب میبینیم. انسان، همیشه در قاب است. آن چیز که تعیین میکند چگونه در قاب، ظاهر شود، یادآوری این نکته است که این قاب را آیندگان با دقت نگاه میکنند. آیندگان این قاب را با معیارهایی متفاوت با چیزی که ما زندگی میکنیم، نگاه میکنند.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂عکس از "کتاب کودکی"
#مهرداد_اسکویی، با همکاری
#سمیه_امیری#یکآن_یکنوشته