#معنای_زندگی_برای_من#من_زادهی_طبقهی_کارگرم...
خیلی زود به وجود شور و شوق، بلندپروازی ها، آرزوها پی بردم و تحققشان مسأله
ی دوران کودکی ام شد.
محیط زمخت و سخت و خشن بود.
افقی پیش روی نداشتم، هرچه بود آن بالا ها بود.
جای
من در اعماق جامعه بود.
زندگی، در این جا، به جسمت و به روحت چیزی جز پلشتی و بدبختی ارزانی نمی کرد؛
چرا که دراین جا جسم و روحت هر دو گرسنه و در عذاب بودند.
بر فراز
من، ساختمان غول پیکر جامعه قد برافراشته بود؛
و برای
من رهائی فقط در صعود بود.
پس خیلی زود مصمم شدم صعود کنم.
در طبقات بالا، مردها کت و شلوارهای مشکی و پیراهن های رسمی می پوشیدند؛
زنان هم جامه های قشنگ بر تن داشتند.
در آن جا چیزهای خوبی برای خوردن بود و می شد تا جایی که دلت می خواهد بخوری.
همه
ی این ها مال جسم بود امّا چیزهائی هم برای روح بود.
می دانستم آن بالاها نوع دوستی، تفکر پاک و شریف و زندگی فکری بود.
همه
ی این ها را می دانستم، چون رمان های کتابخانه
ی عمومی را خوانده بودم.
در آن رمان ها، غیر از ولگردها و ماجراجویان،همه
ی مردان و زنان فکرهای قشنگ داشتند؛
با ظرافت حرف می زدند و کارهای باشکوه می کردند.
خلاصه، همان طور که پذیرفتم خورشید طلوع می کند، این را هم پذیرفتم که هرچه ظرافت دارد، در آن بالا پیدا می شود، هرآن چه زندگی را شایستگی و منزلت می بخشد، هرآن چه زندگی را سزاوار زیستن می کند، هر آن چه به هرکس به عنوان پاداش کار و رنجَش عطا می شود.
امّا صعود به
طبقه ای بالا تر از
طبقه ی کارگر چندان ساده نیست، مخصوصاً اگر آرزوها و پندارها فلج ات کرده باشد.
چنین است چشم انداز
من.
در آرزوی روزی هستم که آدمی چشم اندازی با ارزش تر از شکمش در پیش داشته باشد، زمانه ای که آدمی با انگیزه ای والاتر عمل کند، ورای انگیزه امروزین که انگیزه
ی شکم است.
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#جک_لندن