🌷قلبش ترک خوردیک دانه کور
بی آنکه دنیا را ببیند
در لای آجرهای یک دیوار گم بود
در آن جهان تنگ و تاریک
با
باد و با باران غریبه
دور از بهار و نور و مردم بود
اما مدام احساس می کرد
بیرون از این بن بست
آن سوی این دیوار چیزی هست
اما نمی دانست آن چیست
با این وجود او مطمئن بود
این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک نگنجید
قلبش تَرَک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری بُرد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂✍️#عرفان_نظرآهاری📕از کتاب
#من_بیابان_همسرم_باد...