چرا معمولا موسیقی غمانگیز حال ما را بهتر میکند؟ یا حتی دیدن یک فیلم تلخ یا خواندن شعری اندوهبار، لذتبخش است و تاثیرات خوشایندی دارد. لابد دلایلش زیاد است. اما دو دلیل بنظرم آمد که البته خلاصهی نظرات جولیان یانگ است در کتاب
"فلسفه تراژدی".
یک:
ما از خودِ غم لذت نمیبریم. در واقع از هنر لذت میبریم. این تاثیر خوشایند
"هنر" است. چیزی که تجربه میکنیم "لذت هنری" است و دلپذير است. بیآنکه حواسمان باشد از
"فرم" لذت میبریم. ماجرای رستم و سهراب را اگر همینطور الکی و سرسری و خلاصه تعریف کنیم، به چیزی بیمزه و چرند تبدیل میشود. اما
"شیوهی کار" فردوسی، این ماجرای دردناک را به اثری ماندگار و حقیقتا دلچسب و خواستنی و تحسینبرانگیز تبدیل کرده. طوری که هم دلت میشکند، هم لذت میبری از اینکه تجربهاش کردی. ما از
"چگونگی ارائهی داستان" لذت میبریم، نه از خودِ اتفاق تلخی که افتاده. پس بنظرم شرط مهم همین است: آن قطعه به عنوان اثر هنری، ارزشی داشته باشد، سروشکلی داشته باشد و غنی باشد و بهقول رفقا، به فرم رسیده باشد. چنین اثری حتی اندوهش، اندوهی سازنده و شیرین است.
دو:
ادبیات، سینما، موسیقی و غیره کمک میکنند تا عواطفمان را درگیر
"اثر هنری" کنیم. احساساتی که شاید مدفوناند و در جایی از جانِ ما تلنبار شدهاند. فروید معتقد بود که عواطف سرکوبشدهی ما
«چیزی» پیدا میکنند، و بدین وسیله خود را ابراز [=تخلیه] میکنند: نوعی
«رهاسازی» لذتبخش.
پس من به عنوان مخاطب، حس میکنم که درک شدهام، فهميده شدهام و انگار در یک موسیقی، کسی به من رسید و کمکم کرد. پیدا شدم، حتی برای لحظهای.
نه تنها در خلق هنر، بلکه در مصرفش نیز حال ما خوبتر میشود. هنر به ما معرفت میبخشد و همچنین، نوعی درمانگر است.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#معین_دهاز