خوابهای خوش و حلوای نذری!
#مولوی در دفتر ششم
#مثنوی_و_معنوی داستانی به این مضمون نقل میکند:
سه مسافر، در راهی با یکدیگر همراه شدند. از آن سه، یکی مسلمان بود، یکی یهودی
و دیگری مسیحی. در راه، به کاروانسرایی رسیدند. شب را در یکی از حجرههای کاروانسرا بیتونه کردند تا فردا به راه خود ادامه دهند.
هر سه گرسنه بودند
و نانی در سفره نداشتند. پاسی از شب گذشته بود که کسی برای آنان حلوای نذری آورد؛
اما حلوای نذری، آن قدر نبود که هر سه مسافر را سیر کند. یکی از آن سه مسافر گفت:
اگر این حلوا را تقسیم کنیم، هیچیک از ما را سیر نمیکند. بیایید امشب از خیر این حلوا بگذریم
و گرسنه بخوابیم.
فردا که از خواب برخاستیم، هر یک از ما که در خواب، رؤیای بهتری دیده بود، او همه حلوا را بخورد، تا دستکم یکی از ما سیر شود. دو مسافر دیگر، پیشنهاد دوستشان را پذیرفتند
و آن شب، با شکم گرسنه خوابیدند.
فردا که از خواب برخاستند، مرد یهودی گفت:
حقا که این حلوا حق من است؛ زیرا من خوابی دیدم که بهتر از آن را کسی ندیده است. در خواب دیدم که موسی(ع) برای مناجات به کوه طور میرود. چون مرا دید، دستم را گرفت
و با خود برد. دوش، من همراه کلیم الله در کوه طور، با خدا مناجات میکردم. آیا بهتر از این خوابی میتوان دید؟
مرد مسیحی گفت:
آنچه من دیدم، بهتر از خواب تو است. من عیسی مسیح را دیدم که به آسمان چهارم میرفت
و مرا نیز با خود به آسمانها برد.
پس این حلوا، حق من است که همه شب را در آسمانها گذراندم
و در خدمت عیسی (ع) بودم.
مسافر مسلمان، چون این سخنان را شنید، سکوت کرد.
به او گفتند: تو را در خواب چه افتاد که ساکت نشستهای؟ بگو چه دیدهای؟
گفت: من در خواب، حضرت مصطفی(ص) را دیدم که خشمگین بود
و مرا سرزنشها فرمود
و نهیبها زد که ای نگونبخت سیهروز بیچاره! همراهان تو اکنون در طور سینا
و آسمان به سر میبرند
و تو گرسنه
و ناتوان بر خود میپیچی.
اکنون که تو را از معراج
و مناجات نصیبی نیست،
برخیز
و به خوردن حلوا قناعت کن که سهم تو بیش از این نیست. من نیز برخاستم
و آن حلوا را خوردم که اگر توفیق همراهی با موسی(ع)
و عیسی(ع) را ندارم، دستکم گرسنه
و رنجور نباشم.
دو همراه او گفتند: اگر غرض ما از آن خوابها که بافتیم، سیر کردن شکم بود، الحق که بهترین خواب را تو دیدی.
پس بگفتندش که والله خواب راست
تو بدیدی، وین بِه از صد خواب ماست
مولوی در این داستان خیالی میکوشد ما را با این واقعیت روبهرو کند که بهترین برنامه یا سیاست یا مقدمهچینی، آن است که نتیجه بدهد.
بسا خوابهایی که بهتریناند، اما نتیجهای جز گرسنگی ندارند؛ چنانکه بسیاری از برنامهها
و طرحها
و شعارها، تا آنگاه که بر روی کاغذند یا بر زبان، دل از هر بیننده
و شنودهای میبرند، اما وقتی همان طرحها
و نظریهها پا به کوچه
و خیابان میگذارند
و فرصت اجرا مییابند، محصولی جز ناکامی ندارند.
پس درباره هر طرح
و برنامهای دو گونه میتوان داوری کرد:
انتزاعی
و انضمامی.
داوری انتزاعی یا ذهنی، بر استدلالهای نظری استوار است
و نیمنگاهی نیز به نتیجههای عملی
و واقعی ندارد.
درباره این گونه طرحها
و پیشنهادها تا ابد میتوان نظریهپردازی کرد
و سخن گفت
و کتاب نوشت
و حتی جنگید؛ اما معلوم نیست که بحثهای نظری درباره آنها هیچگاه به پایان برسد.
در میان جبری
و اهل قَدَر
همچنان بحث است تا حشر ای پسر
اما اگر نتیجه
و برونداد را نیز بنگریم(داوری انضمامی)،
آسانتر میتوانیم درباره طرحها
و برنامهها داوری کنیم
و راه درست را از کژراهه تشخیص دهیم. وقتی راهی به مقصد
و مقصود نمیرسد، باید دانست که آن راه، بیراهه است؛ وگرنه باید راهرو را به قریهای یا شهری یا روستایی برساند.
داوری بر پایه استدلالهای نظری، بدون نظرداشت نتایج عملی
و عینی، بسیار دشوار
و گاه ناممکن است. مارکسیسم که در قرن نوزدهم، دل از نخبگان
و روشنفکران جهان ربود، هیچگاه روی کاغذ شکست نخورد؛ بلکه تا آن روز که در کتابها
و سخنرانیها بود، حسرتها برمیانگیخت
و امیدها میآفرید. تا اینکه گوی
و میدان را در نیمی از جهان به دست گرفت،
و شد آنچه شد. جهانیان، شکست مارکسیسم را آن روز باور کردند که کشتی شوروی
و اروپای شرقی به گِل نشست.آن روز دانستند که عدالت، پیچیدهتر از آن است که با شور
و شعار بتوان به آن دست یافت.
باری؛ هر شکمی میداند که خربزه آب است،
و اگر معیار داوری درباره هر اندیشهای، محصول
و نتیجه آن باشد، کودکان نیز بیشوکم راه را از چاه تمییز میدهند؛ اما اگر داوری بر پایه گفتوگوهای ذهنآشوب
و بیگانه از واقعیتهای عینی باشد، تا ابدهای ابد باید بر سر
و کول همدیگر بزنیم
و گره بر گره بیفزاییم.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂زنده یاد:
#رضا_بابایی...