«
ماکسیم گورکی»، نویسنده روس، مدتی در یک نانوایی کار میکرد.
۵۰ کارگر شبها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز میدادند، میخوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار نان و شیرینی میپختند.
صاحب نانپزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذت میبرد.
گورکی در خاطراتاش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچوقت، هیچکس در مقابل گردنکلفتی، ظلم و آزارهای این یکنفر نمیایستاد.
آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند و نه به خاطر حقشان که دستمزد محترمانهای بود، اعتراضی میکردند.
یک روز که
گورکی در حال کار برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف سرزده وارد میشود و کتاب را از او میگیرد تا در تنور بیاندازد.
گورکی میگوید: «حق نداری این کار را بکنی.»
سیمونوف میخکوب میماند.
از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهتزده است.
سیمونوف از فردا متوجه میشود چیزی آرام در وجود بقیه جان میگیرد؛
آنها مزه عصیان را چشیده بودند.
پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید، اما از آن شب، بازگشت به قبل ناممکن شد.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂📖#دانشگاههای_من#ماکسیم_گورکی