#قسمت_بيست_و_ششم#رمان_چه_كسي_باور_مي_كند#روح_انگيز_شريفيان@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂به خانه های دهقانی که همچون دهقانی که همچون نقطه های پراکنده تنها
و دور از هم در میان مزرعه های بزرگ قرار گرفته اند، نگاه می کنم به یاد حرف خاله پری می افتم که می گفت: هر کس هر جا به دنیا بیاید، همان جا هم از دنیا می رود. اعتقاد عجیب
و غریبی بود که از دایره وجودش فراتر می رفت. سر ازدواجم به مادرم گفته بود: خواهر نگذار بچه ات را به غریبی ببرند. اگر رفت در غربت می ماند.
از آن پس هرگاه مادرم دلش برایم تنگ می شود دستش را روی دستش می زند
و می گوید: امان از سرنوشت این دختر به غریبی بود.
تنها اوست که می داند حتی نطفه ام هم در غریبی بسته شده.
سالی که پدرم را از طرف شرکت دارویی که در آن کار می کرد همراه گروهی برای یک دوره آموزشی به آلمان فرستادند. مادرم در آخرین هفته های اقامتش به او ملحق می شود. به تهران که برمی گردند، مرا حامله بوده .
بعداً همه گفته بود که اگر بچه دختر باشد اسمش را شیرین می گذارد. شیرین اسم قشنگی بود که کسی با آن مخالفتی نداشت. به دنیا که آمدم پدرم گفته بود: اگر اسم این بچه شبزه
و ریزه میزه را شیرین بگذاری بهمان می خدید. این سوسکه من نمک دارد اما شیرین! چطور است اسمش را بگذاریم شورا.
مادرم اعتراض کرده بود: چه حرفها، شورا هم شد اسم؟ شورا دیگر یعنی چه؟
ـ شورا یک اسم روسی تبار است.
خاله پری پرسیده بود: آخر آقای دکتر شورا اسم دختر است یا پسر؟
پدرم می گوید: بعضی اسمها دختر
و پسر ندارد.
به نظر مادرم شورا به پسر بیشتر می خورده تا دختر.
از نظر پدرم هم فرقی نمی کرده که اسمم چندان هم دخترانه نباشد. از نظر پدرم هم فرقی نمی کرده که اسمم چندان هم دخترانه نباشد. تازه پس از آن هم به توافق نمی رسند در نتیجه یکی دو ماه بدون شناسنامه می ماند. تا سرانجام اسم پرتو را براسم انتخاب می کنند که غلام خان گفته بوده می تواند اسم پسر هم باشد
و هرگز کسی به آن صدایم نکرده است، جر در مدرسه آن هم معامها.
فاخته می گفت: از سرگذشت اسمهای تو می شود یک کتاب نوشت. مادرم می گفت: پدرت آن قدر تو را از رنگ
و بو انداخت.
او تنها کسی اسن که شیرین صدایم می کند، آن هم نه همیشه. برای دیگران شورا هستم. خاله ماه
و رستم شوسا صدایم می کنند البته رستم فقط زمانی که تنها هستم.
با جهان که آشنا شدم، شدم شوریده.
به این ترتیب، من، شیرین، شورا، پرتو صناعت جمشیدی، روزی ناهان به شوریده جهاندار تبدیل شدم. آدم کاملاً تازه ای که با نگاهی متفاوت دنیا را می نگریست. تنها اسمم عوض نشده بود همه چیز زندگی ام تغییر کرده بود، حتی وطنم.
از آن روز که قول خاله پری مرا به غریبی بردند، سی سال می گذرد. انگار آوارگی به قول از شروع که بشود دیگر دست از سر آدم بر نمی دارد.
سی سال است که خانم جهاندار هستم. از نام خانوادگی خودم کمتر استفاده می کنم.
هر جا گفته ام: صناعت جمشیدی، فوراً پرسیده اند: به کدام یک یاید صدایت کنیم؟
اولین بار در مدرسه بود که با این سوال روبرو شدم. بعد عادت کردم، می گفتم: کدام ندارد، هر دو را.
یکبار فکر کردم روزی که بمیرم
و در روزنامه ای بنویسد پرتو صناعت جمشیدی. فردایش ممکن است دوستی تلفن بزن
و بخواهد که با هم به سینما برویم، یا برای مهمانی دعوایمان کنند.
من
و تو هر دو مزه این آوارگی را چشیده ایم، تو از کودکی تا
میانسالی، من از جوانی تا به پایان....
خانم خانم به خاله ما هم می گوید: پدرت این را آورده، اگر می گذاشت ده بماند پدره مثل خر از گرده اش کار می کشید
و زن پدره هم دمار از روزگارش در می آورد. حالا اگر بفهمند که تو بردی خانه ات
و می خواهی بفرستمش مدرسه می آیند مدعی می شوند، ولت نمی کنند. اینها بچه را برای کار می خواهند نه درس خواندن.
خاله ما هم روسری اش را روی سرش مرتب می کند
و می گوید: اصلاً یادم رفت برای چه آوده بودم.
ـ حالا بیا بنشین یک چای بخور.
خاله ام کفشهایش را دم در اتاق در می آورد. خانم خانم برایش چای می ریزد. می روم
و کنارش می نشینم. انگار تازه متوجه من شده صورتم را می بوسد
و دستش را روی موهایم می کشد. خودم را توی بغلش جا می دهم. مرا به خودش می چسباند
و رو به خانم خانم می گوید: بیا هم قد این است . مگر بچه فرقی دارد؟
ـ خب خب، همه که یک جور نیستند. کسی هم که کاری بهش ندارد. روزها یک کاری می کند
و چیزی یاد می گیرد.
ـ چیزی که یاد می گیرد تو سری خوردن
و اُرد شنیدن از ننه ها است. به این می گویید کار؟ خیال می کنید با این کار خیر، عاقبت خودتا را تامین کرده اید.
خانم خانم به اتاق پشتی که پاپا آن جا است نگاه می کند. خاله ما هم در حالی که استکان چایش را در دست گرفته می گوید: شبها که می تواند بود مدرسه.
ادامه دارد...
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂