بچه که بودم
دست
#چپم آرزو می کرد
که همچون پسرکِ
#شیک_پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
بچه که بودم
معنای
#شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به
#اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی منیژه خانوم
تا کمی
#ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
#دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از
#عیدتا خود
#صبحتا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در
#آغوش می گرفتم
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که
#مادرمبا دندان هایش بر
#مچم می ساخت نبود
هیچ یک قد آن
#دلم را خوش نکرد
@sazochakameoketab بزرگ که شدم
هیچ یک از
#چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
#لبخند بر لبانم نیاورد
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم
بزرگ که شدم
هیچ
#غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
هیچ شلوار و کراواتی را با خودم
به رختخواب نیاوردم
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#شیرکو_بیکس