جبران در نامه دیگری به _می زیاده ،که با او رابطه ای عاشقانه داشت می نویسد:
"می دانی می ، من هر گاه که به رفتن یا همان که مردم مرگ می نامند می اندیشم، لذتی عجیب و اشتیاقی فراوان به این رفتن پیدا می کنم .اما بلافاصله به یاد می آورم که رسالت من گفتن آن کلمه است و من هنوز این کلمه را بر زبان نیاورده ام . و هنوز آتش من فقط دود کرده است ،و این امر مرا از رفتن باز می دارد .من این راز را فقط به تو می گویم .
می، اگر اتفاق افتاد که من پیش از بر زبان آوردن آن کلمه از دنیا رفتم ، به این دنیا بر می گردم که این کلمه ای را که الان مانند مه در اعماق روحم خلجان دارد ، بر زبان جاری کنم "
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂از مقدمه موسی بیدج بر کتاب :
#عیسی_پسر_انسان#جبران_خلیل_جبران