هیچ چیز نیست که بتواند تکرار شود
هیچ چیز هیچ وقت نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد
و نتیجه این می شود
که فی¬البداهه به دنیا می آیی
و تمرین نشده از دنیا می روی
حتی اگر کودنِ کودن ها باشی
حتی اگر خنگ¬ترین شاگردِ روی زمین باشی
کلاس ِ تابستانی را نمی توانی تکرار کنی:
این کلاس فقط برای یک بار برگزار می شود
هیچ روزی رونوشتِ دیروزش نیست
هیچ دو شبی نیست که به تو بگویند خوشبختی چیست
و این را درست مثلِ هم بگویند
با بوسه هایی که عینِ هم هستند
یک روز شاید زبانی که برای خودش می چرخد
تصادفاً اسم تو را بگوید
آنگاه من ببینم گلی به اتاق انداخته شد
که رنگِ محض و عطرِ محض است
روزِ بعد با آن که تو پیشم هستی
من نمی توانم با دیدن ساعت با خودم نگویم:
گل؟ گل؟ چه بود آن که به اتاق انداخته شد؟
گل بود یا یک تکه سنگ بود؟
برای روزی که در هر حال می گذرد می رود
این همه ترس و غم برای چیست؟
روز، طبیعتاً چیزی است که نمی تواند بمانَد:
تا فردا بیاید آن رفته است
بهتر است، در زیر ستاره های مختلفمان،
به کمک لبخند و بوسه دنبال توافق بگردیم
دمساز هم شویم با آن که با هم فرق داریم
چنان که گویی دوتا قطرۀ آب هستیم
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#ویستاوا_شیمبورسکا ترجمه
#عباس_پژمان