بی خیالِ هر چیزی که تا امروز نشد امروز درهای گذشته را ببندیم و درهای آینده را بگشاییم نفسی عمیق بکشیم و گام نهیم به سوی روزی جدید در زندگی و آغازی دوباره...
تصور کنید وقتی روزتان را با مقاومت کردن در برابر بیدار شدن شروع کنید، چه انرژی منفیای شما را احاطه خواهد کرد . وقتی به صدای زنگ ساعت اینگونه پاسخ میدهید، که «نه وقت بیدار شدن شده. نه نمیخواهم بیدار شوم» مانند این است که به خودتان بگویید(من نمیخواهم زندگی کنم، حداقل نه یک زندگی رویایی)
اکنون چو بیدار میشوی بهیاد آر واپسین رقص قو را آیا در خواب با فرشتگان کوچک رقصیدهای؟ آیا تو را برافروخت پروانه آن هنگام که در پرتو ابدی گل میسوخت؟ آیا به روشنی عیان شد ققنوس برای تو؟ آیا نام تو را خواند؟ آیا نظاره کردهای سپیدهی سر برآورده از انگشتان کسی که دوستاش داری؟ و آیا رؤیا را با دستان خویش لمس کردهای یا خواب را رها کردهای تا به تنهایی رویا ببیند هنگامی که به غیبت خویش پی بردی؟ اینگونه ترک نمیگویند خواببینندگان خواب خویش را چرا که آنان میدرخشند و شکوفان میکنند زندگی خویش را در خواب... به من بگو چگونه میزیستی رؤیای خویش را هر کجا تا بگویمات کیستی... اکنون چون بیدار میشوی بهیاد آر آیا به خواب خویش جفا کردهای؟ اگر چنین است اینک بهیاد آر واپسین رقص قو را!
☀️ صبح آمد و مرغ صبحگاهی زد نغمه، بیاد عهد دیرین چون چهرهٔ صبح... شادمان باش... تا چند ملول می نشینی هم صحبتِ مرغِ صبح خوان باش تا چند نژندی و حزینی...
همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو میدهیم ، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو مینشانیم، همان یک بار که سوار بر #اسب در دشت #تاخت میکنیم . یک بار ، یک بار و نه بیشتر ! زندگانی یک بار است در هر فصل . . .!!