#بابک_بیات از بیان خاطرات گذشته ابایی نداشت. از محله های جنوب شهر. سرآسیاب دولاب ، خیابان شهباز ، شکوفه ، کرمان و آن همه خاطره از خانه محقری که حتی کوچکترین صدایی به گوش همسایه ها می رسید و آغاز آهنگسازی اش از همین خانه محقر ۴۸ متری بود و خاطرات شیرین زندگی گذشته اش با پدر و مادر و دو برادرش که سراسر تعریف از عاطفه و مهربانی و فداکاری والدینش برای او بود.
زمزمه کردن هنگام رفتن به دبیرستان با کفش سوراخ و ساختن ملودی تازه در حالی که سرمای طاقت فرسا از سوراخ کفش تمام وجودش را فرا گرفته بود. میدان ژاله چهارراه آبسردار و راه مدرسه و پدرش که دوست داشت او یک ورزشکار شود و به دانشگاه افسری برود و زندگی نظامی را شروع کند. اما او با این تفکر پدر جنگید و موسیقی را دنبال کرد و به همین دلیل بدون حمایت پدر راه خود را ادامه داد.
#بابک_بیات همیشه از دوستانش مانند
#محمداوشال,
#ایرج_جنتى_عطایى,
#خسروشریف_پور و مهندس
#فریدون_حمیدى و ... که مشوق او بودند یاد مى کرد.
از دوستیش با
#ایرج_جنتى_عطایى و خاطراتشان, از سفرش با
#احمد_شاملو به کشور سوئد که موسیقى اش صداى
#شاملو را در شبهاى شعر در کنسرت هوست و چند جاى دیگر که به چند ماه انجامید همراهى مى کرد, و از خاطراتش با
#نصرت_رحمانى:
«زندگى بازیست, ما خود صحنه مى سازیم تا بازیگر بازیچه هاى دیگران باشیم, واى زین برد روان فرساى, من بازیگر بازیچه هاى دیگران بودم, گرچه مى دانستم این افسانه را از پیش, زندگى بازیست.» وزمزمه مى کند
#شاملو را که:
« همه لرزش دست و دلم, از آن بود که عشق پناهى گردد,پروازى نه گریزگاهى گردد, آى عشق آى عشق چهره آبیت پیدا نیست.»
از
#شفیعى_کدکنى مى گفت.
از
#ایرج_جنتى_عطایى مى گفت و از پرسه هاى در کوچه پس کوچه هاى جنوب شهر تهران.
از سینما رفتن هاى ساعت 11 صبح و سینما نیاگارا. از
#اسفندیارمنفردزاده و و دوستى هاى قدیمى و از ملودیهاى او که از بچه تهران قدیم صحبت می کند.
از
#جمعه ، از
#رضاموتورى ،
#فرهادمهراد و
#شهیارقنبرى.
از
#واروژان ، از
#محمداوشال و رفاقتهایشان که حتى بلنداى بلندترین سپیدارها هم به اندازه آن نیست.
از
#بهرام_بیضایى و استادى و احاطه اش در موسیقى فیلمى که قرار است برایش نوشته شود.
از
#احمدشاملو و همسرش
#آیداى مهربان.
در زندگی
#بابک_بیات ، مرگ پسرش بسیار اثرگذار بود. پسرش
#مانی که ده سال از بهترین دوران زندگی
#بابک را با او گذراند و بعد بزرگوارانه و ساکت و عمیق با فریادهایی از درونش مرد و
#بابک را به دنبال خود برد که
#بابک موسیقی اش را بسازد و نزد زندگان بماند. او بسان عشق «ارفئوس» رفت و بابک بسان «ارفئوس» آنقدر نواخت و نواخت که خداوند پس از چهار سال کودکش را به او برگرداند.
و این کودک نامش
#بامداد است و خدا در کنار «بامداد» ،
#باربد را هم به بابک هدیه کرد.
بابک بیات همیشه از دخترش
#غزل که در آینده نزدیک از هنرمندان نقاش خواهد شد و دو پسرش «باربد» و«بامداد» که موسیقی را دنبال می کنند رضایتمندانه صحبت می کرد و از همسرش که همیشه و در همه حال آرامش او را فراهم کرده بود.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂