#شعرشب آرامي بود
ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديهاش داد به من
خواهرم تكهي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم ميگفتم:
زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست
زندگي فاصلهي آمدن و رفتن ماست
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمدهايم
زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطرهها ميماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعلهي گرمي اميد تورا خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
زندگي، فهم نفهميدنهاست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پرمهر نسيم
زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است
وزن خوشبختي من، وزن رضايتمنديست
زندگي، شايد
شعر پدرم بود كه خواند
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر كه به ماهيها داد
زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم
من دلم ميخواهد
قدر اين خاطره را دريابيم
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂