🍂سیاه و سپید
شبی رسید که
در آرزویِ صبحِ امید
هزار عمرِ دگر باید انتظار کشید
در آستانِ سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمانِ بیخورشید
هزار سال زِ من دور شد ستارهیِ صبح
ببین کزین شبِ ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جانِ فرورفتگانِ این دریا
که رفت
در سرِ سودایِ صیدِ مروارید
نبود
در صدفی آن گهر که میجستیم
صفایِ اشکِ تو باد، ای خرابِ گنجِ امید
ندانم آن که دل و دینِ ما به سودا داد
بهایِ آن چه گرفت و بهجایِ آن چه خرید
سیاهدستیِ آن ساقیِ منافق بین
که زهر ریخت به جامِ کسان بهجایِ نبید
سزا ست گر برود رودِ خون زِ سینهیِ دوست
که برقِ دشنهیِ دشمن ندید و دستِ پلید
چه نقش باختی ای روزگارِ رنگآمیز!
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلایِ عشق زند
که جانِ ما ست گروگانِ آن نوا و نوید
بیا، که طبعِ جهان ناگزیرِ این عشق است
به جادویی نتوان کُشت آتشِ جاوید
روانِ سایه که آیینهدار خورشید است
ببین که از شبِ عمرش سپیدهای ندمید
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#هوشنگ_ابتهاج(
#ه_ا_سایه)
کلن، شهریور ۱۳۷۰
بشنوید با آوای خوش
استاد
#محمدرضا_شجریان #شبتون_غرق_در_آرامش......
🌟💫