«غزل زمانه»
نغمه در نغمهی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگِ زمانْ دیگر شد
چشم هر اختر پوینده که در خون میگشت
برق خشمی زد و بر گُردهی شب خنجر شد
شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زیر رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد،
بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر
آتش سینهی گل، داغ دل مادر شد...
روی شبگیرگران، ماشهی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد
آنکه چون غنچه ورق در ورق خون میبست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد
آن دلاور که قفس با گل خون میآراست
لب آتشزنه آمد، سخنش آذر شد
آتش سینهی سوزان نوآراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد
وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنهی سرخ
رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد
شاخهی عشق که در باغ زمستان میسوخت
آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آنهمه خرمنِ خونشعله که خاکستر شد
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#سعید_سلطانپور#از_کشتارگاه (بهار ۵۱ _ تابستان ۵۶)