(من ضرب را از صفر به عدد رساندم بقیهاش با دیگرانست)
چند خاطره کوتاه از جوانمردی و بزرگ منشی
#حسین_تهرانی تهرانی از نوادر موسيقی و زنده کننده
#تنبک ، این قلب تپنده موسيقی ايرانی است. او جزو انگشت شمار نوازندگانی است که مردم عادی هم نامش را مترادف با سازش میشناسند. زمانیکه پا به عرصه موسيقی نهاد به هر سويی سرک کشيد و از هر کس که حتی اندک گفتنی داشت، درسی فرا گرفت، از
#صبا و
#خالقی گرفته تا مرشدهای زورخانه و نوازندههای دوره گرد کوچه و بازار، مکتب همه را درک کرد و اندوخته هايش را بطور مدون و منظم روی تنبک آزمايش و ثبت کرد.
#پرويز_خطيبی دوست نزدیک تهرانی در مورد خصوصیات اخلاقی او چنین ميگويد:
روزی در
#آرايشگاه_نيک در
#خیابان_لاله_زار با مردی برخورد کردم که عينک دودی به چشمش بود و با قيافه ای جدی، جوکهای شيرين ميگفت. موجودی با قيافه ای متوسط، تميز، شيک پوش، زبر و زرنگ و خونسرد بود. ادب و نزاکت را هيچگاه فراموش نمی کرد و شوخیهايش تند و زننده نبود.
اولين بار که به اشخاص می رسيد، عينکش را بر می داشت و می گفت: اگر میتوانی ۱ دقيقه، به چشمانم نگاه کن، عجيب اينکه همه در اين بازی می باختند، چون نگاه کردن در چشمان او با آن حالت مخصوص کار ساده ای نبود. چون حسين در جوانی زمانیکه در يک کارگاه صنعتی کار میکرد، دچار سانحه شد و يک چشمش را از دست داد. جالب اينکه او با آن عينک دودی شباهت زيادی با
#عبد_الحسين_هژير #نخست_وزير اسبق داشت، با اين تفاوت که هژير قد بلند و چهارشانه بود ولی او قدی نسبتاً کوتاه داشت.
خودش ميگفت: در خانواده مذهبی و متعصب بزرگ شدم. در آن دوران هنوز مردها کلاه بی لبه بر سر ميگذاشتند و جوان و ميانسال و پير غالباً عبا به دوش می انداختند. در زمان ما نوازندگی جرم محسوب ميشد و خانواده
ها حاضر نبودند فرزندنشان را به فرا گرفتن موسيقی وادارند، چون در اينصورت از چشم افراد فاميل و اهل محل می افتادند و در شهر انگشت نما میشدند. ۱۲ ساله بودم که به یک زورخانه رفتم و ضرب گرفتن مرشد را دیدم. احساس کردم به ضرب علاقه زيادی دارم و دلم می خواهد که طرز نواختن آنرا ياد بگيرم. گلدانی از توی باغچه خانه برداشتم و تهِ آنرا سوراخ و پوستی بر سر آن کشيدم بعد با دست ضربه هايی به آن زدم، صدايی نسبتاً خوش داشت، روزها وقتی پدرم به کارگاهش ميرفت، ساعتها در کنج اطاق یواشکی ضرب زدن را نزد خود آموختم.
وقتی سوار
#واگن_های_اسبی ميشدم، صدای پای اسب با
ريتم مخصوص مرا به هيجان میآورد، يا روزهايی که همراه پدر و مادرم سوار قطار شهرری می شديم (ماشين دودی معروف) تا به زيارت شاه عبدالعظيم برويم، حرکت
#ترن و سر و صداهای مخصوص آنرا بخاطر می سپردم و اين
#ريتم_ها را روی ضرب پياده ميکردم.
روزی مادرم خبر داد که همسايه
ها از صدای ضرب تو به ستوه آمده اند و به پدرت شکايت برده اند. فهميدم که ديگر نميتوانم در خانه تمرين کنم. روز بعد گلدان را زير عبايم قايم کردم و سوار واگن اسبی شدم که معمولا از چهار راه لاله زار تا گاراژ ماشين واقع در انتهای تهران ميرفت و برای طی اين مسافت ۱/۵ ساعت لازم بود.
من معمولا به اطاق وسطی که مخصوص بانوان بود ميرفتم و از اول تا آخر خط و گاهی بر عکس يکسره ضرب ميگرفتم. گاهی زنها ۱ شاهی صناری هم به دامانم می ريختند و وقتی به خانه برميگشتم مبلغی در حدود ۱ قران يا ۳ شاهی پول داشتم. به اين ترتيب و با دشواریهای که در پيش رويم بود، به کمک عشق و علاقه فراوان نواختن ضرب را ياد گرفتم اما بعدها نزد اساتيد فن اين هنر را تکميل کردم.
خیلی زجر کشیدم تا به ضرب و نوازنده آن، که تو سری خور بود، شخصیت بدهم. سالها تلاش کردم تا ضرب، داخل آلات موسیقی به رسمیت شناخته شد. در قدیم رسم بود نوازنده ضرب، حکم پادوی اعضای ارکستر را داشت. به اینصورت که هنگام پیاده شدن اعضای ارکستر از درشکه باید مسئول حمل ادوات موسیقی باشد و پس از اجرای موسیقی آنها را جمع آوری نماید. برای آموختن نزد اساتید باید برایشان خرید نان، میوه و سبزی را انجام می دادیم و سبزیها و میوه
ها را تمیز و حتی گاهی آشپزی می کردیم و ظرفها را می شستیم. بله، من ضرب را از صفر به عدد رساندم، بقیه اش با دیگران است که آنرا تکمیل کنند.
به گفته خطیبی: حسين همراه ساير هنرمندان گاه و بیگاه به دربار می رفت و در
#مجالس_خصوصی #شاه و
#خاندان_سلطنتی ضرب ميزد و بعضی اوقات هم جوکهای جالبی ميگفت. روزی عبدالحسین هژیر وزير دربار وقت و نخست وزير سابق و دوست حسین به او پیشنهاد تا در محافل ظاهر شود تا اگر کسی خواست به جان او سوء قصد کند، حسين را هدف قرار دهد.
حسين از هژير پرسید: در ازای اينکار چقدر به من دستمزد می دهی؟ هژیر گفت: جلسه ای ۵۰ تومان و بلافاصله حسين ميگويد: من جلسه ای ۱۰۰ تومان می دهم شما جای من در جلسات و محافل ضرب بزنید !
خطیبی درباره
#جوانمردی و
#بزرگ_منشی حسین میگوید:او همواره زير نامههايش بجای امضاء، عدد ۶۳ ميگ